قريب به هفتاد سال، نسل کشی اسرايیل
در فلسطين، و قريب به هفتاد سال، حمله ی اسراييل به غزه
توضيح
ققنوس:
آنچه در زير می خوانيد،
گزيده يی است از مصاحبه ی ايلان پاپه، از پرآوازه
ترين تاريخ نويسان نوين اسراييل، در باره ی نسل کشی
اسراييل در فلسطين، و به خصوص در غزه.
نسل کشی يی که از نزديک به هفتاد سال پيش تا به امروز
ادامه دارد.
اين نوشته، حاوی نکات
بسيار قابل توجهی است که مطالعه اش را برای همه ی
کسانی که می خواهند از حملات پياپی اسراييل به
غزه و به سراسر فلسطين، رازگشايی کنند، ضروری می کند.
ضمناً:
برای آشنايی بيشتر با
ايلان پاپه و نقطه نظرات او می توانيد همچنين به دو
نوشته ی ديگر در
همين سايت ققنوس
مراجعه کنيد:
۱ ـ
نامه يی به
هزارمين قربانی نسل کشی اسراييل در غزه
۲ ـ
گفتگوی ايل مانيفستو با ايلان پاپه، از «تاريخ نويسان
نوين» اسراييل
مقدمه ی ترجمه کنندگان ايرانی بر متن اصلی:
ايلان پاپه، مورخ اسراييلی است
که تا سال ۲۰۰۷ استاد دانشگاه حيفا بود و اکنون مقيم
بريتانيا بوده و در دانشگاه اکستر تدريس می کند. وی
رئيس بخش «مطالعات فلسطين» اين دانشگاه می باشد.
چرا رئيس جمهور آمريکا، باراک اوباما چنين بی شرمانه
حمله ی اسراييل به غزه را توجيه کرده و آن را «حق
اسراييل در دفاع از خود» می خواند و هم زمان مرگ بيش
از هزار فلسطينی را که طبق آمار سازمان ملل سه چهارم
شان اهالی غيرنظامی غزه و ۲۲۶ نفرشان (تا روز ۱۸
ژوييه) کودکان فلسطينی بودند به يک «دل نگرانی» نه
چندان مهم تقليل می دهد؟
چگونه می توان واژه «دفاع از خود» را در مورد دولتی به
کار برد که يک ديوار نظامی دور غزه کشيده است تا تمام
مردم آن را تنبيه جمعی کند، اورشليم را ضميمه کرده و
اشغال نظامی کرانه باختری را هر روز بی رحمانه تر از
پيش می کند و در حال ضميمه کردن آن نيز هست؟
اگر اين اقدامات که طبق قوانين بين المللی غيرقانونی
هستند، از سوی هر کشور ديگر انجام می گرفت به طور قطع
تجاوز خوانده می شدند. آيا همين نوع اقدامات را ايالات
متحده دليل تحريم های اقتصادی عليه روسيه در مورد
موضوع کريمه و اوکراين شرقی نکرد؟ با وجود چنين
استاندارد دوگانه ای، چگونه يک قدرت غربی می تواند
مدعی "عدالت" باشد؟
کجاست ذره ای «دل نگرانی» در مورد عدالت برای فلسطين؟
وقتی ايالات متحده ادعا می کند که می خواهد واسطه ی
تحقق «صلح» برای فلسطينی ها باشد بايد پرسيد از زمان
بنيان گذاری اسراييل چه نوع صلحی را برای اين مردم به
ارمغان آورده است؟
در روزهای ۲۴ و ۲۵ ژوييه، اسراييل ۹ تظاهر کننده بی
سلاح را در کرانه باختری به گلوله بست و به قتل رساند.
آيا نياز به شواهد ديگری در مورد هدف اسراييل از باران
مرگ و نابودی که بر روی غزه فرو می ريزد هست؟ هدف
اسراييل هيچ نيست مگر درهم شکستن مقاومت و در واقع
هرنوع ضديت با اسراييل که موجوديتش وابسته به نابودی
حق ملی فلسطينی هاست.
رفتار ايالات متحده و متحدينش عليه اسراييل به طرز
جنايت باری عوامفريبانه است اما دارای منطق نيز هست.
زندگی فلسطينی ها برای کسانی که نقطه عزيمتشان حفظ
دولت صهيونيستی به هرقيمت است، ارزشی ندارد.
اسراييل، ايالات متحده و قدرت های اروپايی مايلند که
حماس نقطه تمرکز و عطف توجه ها باشد. هدف حماس عبارتست
از استقرار يک حاکميت دينی و نه رهايی ملی برای
فلسطينی ها. اما اسراييل خيلی پيش از آن که اسلام
گرايی مانند امروز تبديل به عاملی در صحنه سياسی جهان
شود و توسط جنايت های صهيونيست ها و حمايت غرب از اين
جنايات تقويت شود، به عنوان يک دولت دينی ساخته شد و
شروع به پاکسازی قومی فلسطينی ها کرد. کليد تشخيص درست
و غلط در اين جنگ ماهيت دولت اسراييل از زمان تولدش در
سال ۱۹۴۸ تا به امروز است.
ايلان پاپه، مورخ اسراييلی که دولت اسراييل وی را
مجبور به ترک اسراييل کرد تا او را ساکت کند، به طور
گسترده در مورد اين مساله مطالعه کرده و نوشته است.
مايکل اسليت، مصاحبه ای راديويی (در يک راديوی غير
تجاری) انجام داده است. در اين مصاحبه ايلان پاپه
توضيح ميدهد که جنگ امروز عليه غزه در تداوم سياست
های اسراييل و جزيی لاينفک از پويش ذاتی خودِ صهيونيسم
از بدون تولد دولت اسراييل بوده است. (کتاب ايلان پاپه
تحت عنوان «پاکسازی قومی فلسطين» در سرويس خبری تاريخ
۸ مه ۲۰۱۲ مرور شده است.) ٭
در زير گزيده ی ويرايش شده ی اين مصاحبه را می خوانيد.
متن کامل سخنان ايلان پاپه و نکات مايکل اسليت و اصل
مصاحبه راديويی را می توانيد در نشريه انقلاب شماره
۳۴۶ و در سايت زير ملاحظه کنيد:
www.revcom.us
گزيده يی از
مصاحبه با ايلان پاپه
عمال اسراييل نسبت به بسياری
قساوت های ديگر که هم اکنون در نقاط مختلف جهان رخ
ميدهد، دارای شاخص هايی است. اين قساوت ها صورت حق به
جانب داشته و به نام ارزش های والا، روشنگری و
دموکراسی وغيره انجام می شوند. در واقع وقتی اسراييلی
ها خانه هايی را نشانه می کنند و به اهالی خانه هشدار
داده و به آنان ۵۷ ثانيه وقت می دهند که خانه را ترک
کنند، مسخره به نظر می آيد.
اما همين کار به همان اندازه ی خودِ عمل نابودی خانه و
کشتار اهالی خانه بيرحمانه است.
يک ترکيب نايابی است
از تکنولوژی بالا، ايدئولوژی بسيار افراطی و دوره های
بسيار طولانی انسان زدايی کردن از قريب به دو ميليون
نفر که در گتوی بزرگی که غزه ناميده می شود زندانی اند
و جرمشان اين است که فلسطينی هستند.
مطمئن نيستم که عامدانه کودکان را هدف قرار می دهند.
اما فکر می کنم که موضوعی به مراتب مهم تر از اين در
جريان است. ترکيبی است از سه فاکتور:
يکم، چيزی است که من آن را آزمايشگاه يا فاکتور
آزمايشگاهی نام گذاری کرده ام. فضای شهری غزه يک
آزمايشگاه است برای صنايع نظامی اينجا و احتمالا
ايالات متحده برای آزمايش سلاح های جديد.
اين فاکتوری بسيار دهشتناک است. و البته تمايزی هم
ميان مرد و زن و کودک نمی گذارند.
فاکتور دوم، انسان زدايی از فلسطينی هاست. ايده اين
است که فلسطينی ها دشمن هستند حال می خواهد در يک
روستا باشند يا در يک خانه و کودکستان. برای تفنگ های
ارتش، هواپيما و توپ های ناوهای نظامی چهره فلسطينی،
چهره دشمن و لاجرم يک آماج نظامی موجه است.
علاوه بر اين، دارای اعتماد به نفسی هستند شبيه اعتماد
به نفس جراحی که هنگام عمل جراحی از فن آوری بالا
برخوردار است. تهوع آور است. در اين عمليات کودکان
آماج مشخص نيستند. اما درک مخوفی از اين که کودک
فلسطينی چيست وجود دارد که تاريخچه آن به ۱۹۴۸ بر
ميگردد.
در آن زمان، دستورهايی که قبل از اشغال يک محله يا شهر
يا روستا به سربازان اسراييلی می رسيد اين بود که
مردانی را که به سن جنگيدن رسيده اند از باقی اهالی
جدا کرده، انان را بکشند يا زندانی کنند. خب بعد از
رسيدن اين دستور، سربازان سوال ميکردند که «مردان به
سن جنگ رسيده» را چگونه تعيين کنند.
توجه کنيد که سال ۱۹۴۷ است. دستورهای ارتش در اين مورد
بسيار روشن و صريح است: «از ده سال به بالا».
فکر کنم همان زمان نقطه شروع اين درک بود که کودکان
فلسطينی تروريست های بالقوه، دشمنان بالقوه هستند و
صرفا کودک نيستند.
امروزه ما دادگاه های مخصوصِ کودکان را داريم که برخی
اوقات تمام کلاس را با دستبندهای آهنی می آورند. گويی
که آدمکشان حرفه ای هستند.
سال ۲۰۰۲ را به خاطرم می آورد. آن زمان ارتش اسراييل
عادت داشت که در اردوگاه پناهندگی «جنين» با تانک گشت
های شبانه بدهد که موجب وحشت کودکان می شد و طی سال ها
يک نسل از کودکان فلسطينی را واقعا آشفته کرد.
اما در ميان اين ها، فاکتور کليدی همان انسان زدايی
است که در مديای اسراييل و آن دسته از مديای آمريکا که
حامی اسراييل هستند شنيده می شود.
در مورد غزه طوری صحبت می کنند که انگار ميدان جنگ
است، انگار صحرايی است که در آن تانک ها در مقابل هم
صف آرايی کرده اند و نه جايی که پرجمعيت ترين منطقه
شهری دنياست و هر حرکت تانک، هر بمبی که ريخته می شود،
هر توپ باران کشتی های جنگی موجب نابودی توده ای می
شود و در چنين شرايطی حرف هايی چون داشتن «دقت جراحی»
و ملاحظات «انسانی» خنده دار است.
بايد به خاطر بياوريم که ماجرا در کوتاه مدت چگونه
آغاز شد. چارچوب تاريخی عمومی تر که جای خود دارد.
در سال ۲۰۰۶ آغاز شد. زمانی که اسراييل با کمک ايالات
متحده آمريکا، غزه را گتو-ايزه کرد [تبديل به گتو کرد]
بدون اين که هرگونه امکان ورود و خروج به آن باشد و کم
کم جيره غذايی آن ها را بريد و گلويشان را چسبيد.
خيلی روشن بود که حتا بدون آن که غزه را هر دو سال يک
بار از طريق هوا و دريا و زمين بمب باران و توپ باران
کنند، ايجاد همين شرايط انسانی به خودی خود در دراز
مدت به يک نسل کشی می انجامد.
من نام آن را نسل کشی تدريجی incremental genocide می
گذارم زيرا می توان ترکيب عمليات نظامی در اين جا با
روايتی در غرب که گتو-ايزه کردن دو ميليون نفر غزه را
موجه جلوه می دهند ديد.
اين ماجرا به غير از نابودی کامل نوار غزه چگونه می
تواند تمام شود؟
اسراييل هر از گاهی از سوی غرب علامت سبز برای انجام
آن دريافت می کند. و هر بار پس از به راه انداختن اين
موج، از هرگونه محکوميت و جوابگو بودن معاف می شود.
دليلش آن است که در قبولاندن روايتشان موفق هستند.
روايت اين است: «ما اين کار را در واکنش به آخرين
عمليات فلسطينی در اين گتوی غزه انجام داديم. يعنی چون
به سوی اسراييل موشک شليک کردند ما اين کار را کرديم.
پس چطور می توانيد ما را محق ندانيد؟» بلافاصله می
شنويد که اوباما دارد می گويد: «اسراييل حق دفاع از
خود را دارد.» و همه رهبران غرب همان را تکرار می
کنند. اما اين روايتی است که ماجرا را از چارچوبه
واقعی اش خارج کرده است.
مانند اين است که به کليپی نگاه کنيد که در آن يک نفر
دارد به صورت کسی مشت می زند و کسی که مشت خورده است
به فردی که مشت زده است شليک می کند. و شما بياييد
بگوييد، خوب او حق داشت که شليک کند چون آن طرف داشت
او را می زد. در حالی که اگر به بخش اول کليپ نگاه
کنيد می بينيد که مشت اين فرد آخرين کاری بود که می
توانست در مقابل شش حريف لاتی که به قصد کشت او را زير
مشت و لگد گرفته بودند، انجام دهد.
منظورم از اين که ماجرا را «از چارچوبه واقعی خارج
کرده اند» همين است. بايد به کل تصوير نگاه کرد تا
فهميد که موشک های فلسطينی از کجا می آيند. چرا
اينطوری وارد اسراييل می شوند؟
اين مساله آنقدر حقيقت دارد که حتا اگر لنز دوربين خود
را کمی عقب بکشيد – حتا نه در حد ۱۹۴۸ يا ۱۹۶۷ که به
نظر من مهمتر است – حقيقت را خواهيد ديد.
حتا اگر به اندازه سه يا چهار هفته نيز لنز خود را عقب
بکشيد سرمنشأ بحران اخير را خواهيد ديد، زيرا سه چهار
هفته پيش از آن اسراييل همه نمايندگان پارلمانی حماس
را دستگير کرد و کليه افرادی را که طبق قول نامه ی
معاوضه زندانيان تعهد داده بود آزاد کند دوباره دستگير
کرد.
موضوع عميق تر ديگر آن است که اسراييلی ها می دانند که
با کرانه باختری چه می کنند. آنان فکر می کنند می
توانند کرانه باختری را به دو قسمت تقسيم کنند: يک بخش
آن را به اسراييل ضميمه کنند و باقی را تبديل به جزيره
ای کنند که توسط اسراييلی ها در محاصره است. شايد هم
آن جزيره را دولت بخوانند و در کل اميدوارند که مردم
به اردن رفته يا به آنجا رانده شوند.
اما همين کار را با غزه، به دليل وضعيت جغرافيای سياسی
آن نمی توانند انجام دهند. بنابراين با يک منطقه ی قفل
شده طرف هستند. خب با آن چه می خواهند بکنند؟ آنان
واقعا می خواهند کليد اين زندان عظيم را به دريا
بيندازند.
اما «زندانيان»، شورش می کنند. و هر وقت «زندانيان»
شورش می کنند اسراييل همان ترکيب مهلک را که در مورد
صحبت کردم استفاده می کند:
تانک ها، هليکوپترها، اف ۱۶ ها، کشتی های جنگی و
دهشتناک ترين موجودی سلاح هايی که ما حتا نمی دانيم
چيستند را به ميدان می آورد تا مردمی را که حاضر
نيستند برای ابد در شرايط يک گتو زندگی کنند تنبيه
کند.
افسانه سرايی می کنند که گويا وقتی صهيونيست ها برای
اولين بار وارد فلسطين شدند، اين جا سرزمينی بدون سکنه
بود. آن کسانی که در هسته مرکزی رهبری صهيونيست ها
بودند خوب نمی دانستند که اين سرزمين خالی نيست. خيلی
خوب می دانستند. آنان با علم به اين که مردمی در اين
جا هست در مورد «سرزمين بدون مردم» تصويرسازی
ميکردند. به قول تئودور هرتزل، پيغمبر جنبش صهيونيست
مسئله مقابل پايشان اين بود که «می توانيم راهی پيدا
کنيم که مردم اين کشور را بيرون کنيم؟»
وبسايت وزارت خارجه ايالات متحده تعريف بسيار روشنی از
پاکسازی قومی ميدهد:
در شرايطی که دو قوم در يک ناحيه زندگی می کنند، يکی
از ان ها مصمم است که به هر وسيله ی ممکن اين ناحيه را
از قوم ديگر پاک کند.
در واقع وبسايت ايالات متحده می گويد که حتا اگر مردم
به دليل ترس از آن منطقه فرار کنند و سپس اجازه بازگشت
نداشته باشند، يک عمل پاکسازی قومی محسوب می شود و اين
استانداردی است که حقوق دانان بين المللی بر سر آن
متفق القول هستند.
بنابراين حتا روايت اسراييل که می گويد: «نه ما قصد
اخراج آنان را نداشتيم. خودشان فرار کردند» آنان را از
جنايت پاکسازی قومی معاف نميکند. زيرا حتا اگر مردمی
خودشان به دليل ترس، بيرون رفتند اجازه بازگشت آنان به
خانه و کاشانه شان را ندادن خودش يک عمل پاکسازی قومی
است.
يعنی جنبش ايدئولوژيک صهيونيستی در ۱۹۴۸ با اين واقعيت
مواجه می شود که گروه قومی خودش تنها ۳۰ درصد، و
بوميان همان سرزمين يعنی فلسطينی ها ۷۰ درصد اهالی را
تشکيل می دهند. و اين اهالی بومی را تا آخرين نفرش به
عنوان تهديدی برای بقای خود، تهديدی برای برنامه اش
جهت تشکيل يک دولت خالص يهودی می بيند و مصمم است که
از هر وسيله ی ممکن برای دست يافتن به اين خلوص
استفاده کند و اين جنبش، خود را متعهد به پاکسازی قومی
می کند.
و اولين گواه اين مدعا در سال ۱۹۴۸ است. اما در سال
۱۹۴۸ خاتمه نيافت. اسراييل از ۱۹۴۸ تا به امروز فهميد
که دو طريق برای دست يافتن به اين خلوص قومی موجود
است.
يکی از آن ها اخراجِ مستقيم اهالی فلسطينی است. مانند
سال ۱۹۴۸ و همچنين بعد از ۱۹۶۷ که سيصد هزار فلسطينی
که توسط اسراييل به زور از کرانه غربی بيرون رانده
شدند.
اما طريق ديگری نيز هست که بعد از ۱۹۴۸ از نقطه نظر
اسراييل طرق مرجح تری بوده است. و آنهم اجازه حرکت،
خروج و گسترش به اهالی فلسطينی ندادن.
آن ها را بايد در نواحی جزيره ای محاصره کرد
(enclaved). .مانند بانتوستان ها در آپارتايد آفريقای
جنوبی.
و اگر در اين مناطق هستند، به طور فيزيکی در داخل دولت
اسراييل قرار دارند و لازم نيست که به لحاظ دموگرافيک
(مردم نگاری)، به شمار آيند.
بنابراين بخشی از کاميونيتی شهروندان نيستند. حقی
ندارند. آنان شهروندان بدون شهروندی هستند. البته غزه
بدترين نمونه ی اين وضعيت است.
وضعيت در رام الله و کرانه باختری خيلی بهتر است. اما
همان اصل بر آن جا نيز حاکم است.
اگر فکر کنيم که موجوديت ما تنها زمانی ممکن است که
هيچ فلسطينی در ميان ما نباشد اما نيمی از جمعيت
مُصرّند که فلسطينی هستند، آنوقت مجبور به چه کاری می
شويم؟ آن ها فلسطينی هستند. بنابراين دولت به مثابه
دولت، به مثابه جنبشی ايدئولوژيک، به مثابه دستگاهی
نظامی تمام مشغله اش می شود اين واقعيت دموگرافيک.
استراتژی اسراييل، عمدتا حول آن چه مساله دموگرافيک می
خوانند می چرخد. وقتی کسانی که خود را سخنگوی قربانيان
نازيسم می دانند به نام آنان صحبت از دموگرافی می
کنند، اين مساله تبديل به ايده خوفناکی می شود. چون
وسواس نازی ها دموگرافی يهوديان، موجوديت يهوديان به
لحاظ دموگرافيک در دل آلمان نازی بود.
همين مساله که کسانی خود را سخنگوی قربانيان می دانند
به نام قربانيان از دموگرافی به عنوان طريقه اصلی در
تخمين درجه ی امنيت آن قربانيان استفاده می کنند فقط
طنز نيست بلکه خوفناک است.
بياييد چند لحظه در زمان به عقب برويم تا اين را در
بستر درستش بگذاريم. فاصله ميان فوريه ۱۹۴۷ (زمانی که
بريتانيا اعلام کرد قصد ترک فلسطين را دارد) و ۱۵ مه
۱۹۴۸ (روزی که اسراييل رسما تاسيس شد) دوره مهمی بود.
اسناد غيرقابل انکاری موجود است که نشان ميدهد رهبری
صهيونيستی در يک حلقه ی کوچک از تصميم گيران در مورد
اين مساله بحث کرد که با موضوع دموگرافی يعنی حضور
فلسطينی ها در جايی که آن را دولت آينده ی يهود می
ديدند، چه کنند.
يافتن راهی برای انجام آن، زمان برد. اما بالاخره فضای
جغرافيايی که می خواستند دولت يهود را در آن تاسيس
کنند را به دقت تعريف کردند و علت اين که اين فضا را
به دقت تعريف کردند اين بود که به يک توافق سرّی با
اردنی ها رسيده بودند که تمام فلسطين را تبديل به
اسراييل نکنند و پاره ای از فلسطين که کرانه باختری
امروز است به ازای مقاومت حداقلی اردن در سال ۱۹۴۸
ضميمه ی اردن گردد ولی باقی بشود اسراييل.
و در آن بخش، که تقريبا هشتاد درصد فلسطين است، به نظر
رهبران صهيونيست تعداد بيش از اندازه ای فلسطينی موجود
بود.
بالاخره، در مارس/آوريل ۱۹۴۸ پروسه فکر و بحث بر سر
تاکتيک تمام شد و افراد صاحب نفوذ در جنبش صهيونيستی،
آگاهانه تصميم گرفتند که آن ناحيه ی جغرافيايی را که
قرار بود کشور اسراييل بشود از ساکنين فلسطينی پاکسازی
کنند. يعنی ۸۰ درصدِ فلسطين.
برای همين مقصد آنان يک نقشه مادر کشيدند به نام نقشه
دی. می گويم نقشه مادر چون نسخه های ديگر از اين نقشه
بود که طبق آن ها فلسطين به نواحی مختلف تقسيم شده بود
که در هر ناحيه يک واحد نظامی يا بريگاد عمليات می کرد
و دارای دستور مستقيم بودند که اهالی فلسطين را
پاکسازی کنند.
عمليات، سه ماه قبل از اين که بريتانيا فلسطين را ترک
بگويد شروع شد. به همين دليل بريتانيا نيز بايد پاسخ
گو باشد.
آنان ناظر پاکسازی قومی شهرهای فلسطينی توسط نيروهای
يهودی بودند و هيچ حرکتی برای متوقف کردن آن نکردند
هرچند که طبق چارتر قيموميت که پس از جنگ جهانی اول از
سوی «ليگ ملل» دريافت کرده بودند موظف بودند که مانع
اين پاکسازی شوند.
نيمه ی ديگر اهالی که روستاييان بودند اساسا بعد از
ترک بريتانيا و اعلام اسراييل از سرزمين هايشان اخراج
شدند.
جهان عرب سعی کرد جلوی اين روند را بگيرد. روز ۱۵ مه
نيز سرباز فرستادند. اما شمار کمی از سربازان را
فرستادند و خود اين ها دستور کار خود را داشتند و به
جز در چند مورد، قادر نبودند که جلوی پاکسازی قومی را
بگيرند تا اينکه خودش کم کم از تحرک افتاد. زيرا در
اواخر ۱۹۴۸ اسراييلی ها نيز خسته شده بودند. از يک
ميليون نفر فلسطينی تنها ۱۰۰ هزار نفر باقی ماند.
بگذاريد منطق آن را برايتان بگويم:
در اساس، ژنرال هايی که ناظر بر عمليات پاکسازی قومی
هستند راضی به اين هستند که مردم برای هميشه آن ديار
را ترک کنند. يعنی، اگر بتوانند آن چنان آنان را وحشت
زده کنند که ترک خانه کنند، خشنود می شوند.
لزوما دست به کشتار نمی زنند. نسل کشی به معنای کشتار
مردم و ايده محو کردن آنان در ميان نبود و قصد اين بود
که به طور قطع مردم را خلع يد کنند.
کمی مثل نوار غزه ی امروز است.
فلسطين، بومِ يک مردم است. و هميشه نمی توانند همان
کار را که کردند بکنند. شمار قابل توجهی از مردم
مقاومت می کنند. مردم از جايی که برای چندين قرن و چه
بسا هزاران سال زيسته اند دست نمی کشند. بنابراين وقتی
با کوچکترين مقاومت از سوی مردم ـ مردمی که می دانستند
بلافاصله پس از ترک خانه، آنان خانه شان را با ديناميت
داغان کرده و محله و روستايشان را با خاک يکسان خواهند
کرد ـ در مقابل دستور تخليه مواجه می شدند با بيرحمی
بسيار بسيار زيادی جواب می دادند.
مردم را فقط به دليل مقاومتشان قتل عام نمی کردند. در
مواردی، مردم به دليل نقشه ريزی بد ارتش اسراييل قتل
عام می شدند.
(ارتش اسراييل) هميشه يک راه فرار را در محله يا دهکده
برای مردم باز می گذاشت. اما در برخی موارد، اسراييلی
ها، يک محله را از هر چهار طرف می بستند، و مردم در آن
گير می افتادند.
آن هم با جمعيتی که طبق تعريف ۱۹۴۸ از ده سال به بالا
مرد جوان حساب می شود.
و دستور قتل عام گاه به اين دليل صادر می شد که مردم
می خواستند فرار کنند ولی راه فراری نمی يافتند. درست
مثل امروز در غزه.
٭
See the review of Pappe's book The Ethnic Cleansing
of Palestine in AWTWNS 080512
----------------------------------------------
-----------------------------------------------
برای آشنايی بيشتر با
ايلان پاپه و نقطه نظرات او می توانيد همچنين به دو
نوشته ی زير در همين سايت ققنوس
مراجعه کنيد:
۱ ـ
نامه يی به
هزارمين قربانی نسل کشی اسراييل در غزه
ترجمه و توضيحات:
محمد علی اصفهانی
http://www.ghoghnoos.org/zk/p22.html
۲ ـ
گفتگوی ايل مانيفستو با ايلان پاپه، از «تاريخ نويسان
نوين» اسراييل
ترجمه و توضيحات: محمد
علی اصفهانی
http://www.ghoghnoos.org/zk/p22.html