بدان که جانشين امام سابق راحل (ره) ،
امام لاحق زائل (له)، امسال را به برکت ميمونيت خويش (دستی
کشيده به ريش) نام، سال شکوفايی نهاده است و نوآوری. و در اين
باب، داد سخن بسی داده است گاوان و خرانی را صف بسته به درگاهش
به تيمّن، از فرط گاوی و خری.
هر چند که اين خلَفِ برحق را (همچون آن سلَفِ بدسق) نوآوری،
اکتشافات بديع است در شکنجه گری؛ و شکوفايی، نباشد مگر شکافتن
سينه ی شباب اين مرز و بوم؛ خلقان را نيز نوآوری يی است و
شکوفايی يی که خواهندش ديد سرانجام، اين شيخکان مشئوم.
و مرا در اين مساء ـ فی البداهه ـ چند بيتی بر قلم جاری شد،
اگر چه بر طريقتِ مزاح و خنده، اما بر حقيقتِ آفتابِ تابنده.
وليکن تو را قرائت اين سطور، فقط بدان شرط، رخصت دهم که به
وقتِ خواندن، دست بر دست کوبی و پای بر زمين. و گيسو ـ اگر که
تو را هست ـ افشان سازی از يسار تا به يمين.
و نيکو تر آن بُوَد که قر نيز در کمر آری تا هر اندازه که
داری. و بر اين روال (بالجمله) همه، آن کنی که ملّايان گويندت
نکن. که اين قوم را زبانِ ديوان باشد. و ديوان را زبان، بر عکس
آدميان است، و اين دوسنخ را شمشيری است درميان؛ با نيزه يی و
گرزی گران.
۲۴ فروردين ماه سالی که دانی
در خريف زندگانی
به ياد ربيع جوانی
آصفِ هانی
سال شکوفايی و نوآوری است
سال سَقَط گشتن اين رهبری است
سال رهايی است ز دست شيوخ
کوفتن کلّه شان با کلوخ!
سال خوش آمد به خوشی، خرمی
شور و نشاط و دف و کف، بی غمی
سال رها کردن رخت سياه:
گريه و زاری و هق و وای و آه
سال طلوع گل از آغوش تو
بوسه به لب ها و بناگوش تو
دست به دست هم و آوازخوان
رقص کنان کودک و پير و جوان
سرخوش و سرشار ز سازندگی
گشته رها از ستم بندگی
کارگر و برزگر و کارمند
ماست خر و ماست خور و ماست بند
قهوه چی و آشپز و پشمکی
چرخچی و خربزه و گرمکی
شوفر و سلمانی و بقال کوی
جمله تبسم به لب و بذله گوی
با تو بگويند گذشت آن خزان
ميهن ما گشت دوباره جوان
همچو نفس های بهاریّ باد
شاد بوز! شاد بزی! شاد، شاد!
٭ ٭ ٭
اين همه، زيباست ولی نازنين!
نيست ميسّر. نه! مگر اينچنين:
بگذری از خويش و بر آيی زخويش
پشت به پشتِ سر و
رو
رو به پيش!