عقيب مشاهده ی مواضع اروپاييان، در ماجرای
اتم و غيره ی ملّايان، اگرچه نفرتی است عظيم مرا از آنچه تمنّا
کنند جمعی از سه نقطگان (در خصوص تحريم مردم ايران، و يا بدتر
از آن: اقدام به بمباران)، سرودم اين چند بيت را به رسم يادگاران.
آصف هانی
مساء يوم الخميس
۳ آذر ۱۳۸۴
من از بمب اتم وحشت ندارم
و از ملّای قم وحشت ندارم
مرا باکی ز مرگ مردمان نيست
در آن کشور که باشد نمره اش بيست
در انواع و قسوم قتل و غارت
(به شرطی که بود بعد از "طهارت")
چه غم گر دختران خاک ايران
شود صادر به بازار انيران ؟
(چرا من فعل مفرد صرف کردم ؟
برای آن که: زن، "چيز"ه، نه آدم)
چه باکی هست اگر صد کارتن خواب
بميرد توی سرما زير مهتاب ؟
(و يا در توی برف و باد و بوران)
به ايران، هر شب سرد زمستان
به من چه اين که آنجا نان نباشد
و يا حتّی که يک تنبان نباشد
(برای مردمان کوچه بازار
سه شيفته گرچه بنمايند خود، کار)
به تخمم گر که اکبر رفته زندان
و يا اصغر شده کشته به ايران
چه می گويی به من از حال مردم ؟!
در آنجا، زير نيش مار و کژدم
که اينسان است و آنسان است احوال
ز دست پاسدار و شيخ و رمّال
به من چه اين همه اچرات و اپرات
"يورو" دادن برای خير بابات ؟!
کنم وارد ز تو من نفت و، صادر
نمايم سوی تو اجناس فاخر
کلاغان را ز بعد رنگ کردن
فروشم جای بلبل ها به تو من
هر آنچه بنجل است اندر دکانم
چپانم در همانجايت که دانم
ببندم کنتراتاتی که که يک غاز
نمی ارزند (با دست و دل باز)
به جايش می ستانم نقد و، واصل
نمايم توی جيب خويش و، حاصل -
همين باشد که می بينی عزيزم:
تو توی بند و من در جست و خيزم
"پروژه" هست کار اقتصادم
(حودم دانم، نده لطفاً تو يادم)
"پروژه" نيز می خواهد ثباتی
برای روز و ماه و سال آتی
نشايد بی پروژه (دانم اين) ريـد
کنون امّا فقط خواهم که شاشيد
اگر ساقط شود يک روز ملّا
شوم در پيش تو آن روز، دولّا
ولی فعلاً سوار است و سوارم
به فردا من کنون کاری ندارم
اگر فردا خورد تقّی به توقی
(رسد ملّت به حقّی و حقوقی)
کنم توبه؛ سپس: طبق قوانين
نمايم اسب خود را سوی تو زين
قوانين نيز چون باشد ز بنده
(در اين دنيای گَنده تر ز گَنده)
توانم کار خود از پيش بردن
از آنچه خورده ام هم، بيش خوردن
چرا می پرسی از من اين که : " آيا
تو را بوده است گاهی غصّه ی ما ؟" ؟
سپس، خود، می دهی پاسخ که: "هرگز
نديدم از تو خيری غير وزوز" ؟
برای چه به من امّيد داری
که من روزی کنم بهر تو کار ی ؟
تو خود، امّيد خويشی، خيز از جای
در آيد پيش تو، هر مشکل از پای
(نبود از من - بدان - دو بيت آخر
پارازيت بود زآصف - شخص ديگر ! -)