خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 

سيری ديگر چه بخورند و وقتشان را چگونه بگذرانند؟ و نويسندگان، خوراک های جنسی و پليسی و سرگرمی های ذهنی و خيال پردازی های فکری می سازند، برای کسانی که فارغ از زندگی مادی، در انديشه اشتغال اوقات فراغتشانند و پر کردن پوچی زندگيشان!
و تحقيقات دانشگاهی علماء با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد و به خاطر حقيقت علم! بزرگترين ابزارها را به دست دشمنان انسان می دهند. اين است که از اين همه پيشرفت هنر و نقاشی و موسيقی و علم و شعر شعر و ادب و تکنيک و فيزيک، هيچ کس از توده را بهره ای نيست. گرچه بسيارند کسانی که وضع زندگيشان بهتر شده است، اما اين ها مصرفی هايند نه توليدی ها.
˝ هنر برای هنر ˝، ˝ علم برای علم ˝، و ˝ مذهب برای مذهب ˝، و همچنان که هنر برای هنر، تجليل از هنر می ماند، و علم برای علم، تجليل از علم، و به خدمت انسان گماردن هنر و علم، تحقير هنر و علم می ماند، مذهب برای مذهب نيز، اصالت دادن به مذهب می شود و به خدمت کمال انسانی درآمدنش، وسيله کردن مذهب و تحقير مذهب است!!
اما در چنين تجليلی عاميانه يا عوام فريبانه و در زير اين جلال دروغين، حقيقت و حيات مذهب منجمد و تعطيل می شود. همچنان که حقيقت و حيات هنر و علم. اين است که امروز می بينيم، مذهب، شعائر مذهبی، مراسم دينی، عبادات، سنت ها و حتی مخارج و ابراز احساسات مذهبی - در اسلام، مسيحيت . . . - بيشتر از گذشته است، مسجد پيامبر را مقايسه کنيد با مساجدی که هر يک شاهکاری از هنر و ذوق و نبوغ و طلا و سرمايه است. اين تجليل از مسجد است، اما در حقيقت خالی کردن مسجد است از محتوی.
مذهب به خاطر مذهب، نماز به خاطر نماز، روزه به خاطر روزه، حب علی به خاطر حب علی، قرآن به خاطر قرآن . . . يعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشيع و اسلام را تجليل کردن، اما از مصرف انداختن. يعنی آنچه را که وسيله نجات است در طاقچه و قاب طلايی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظيم و تجليل و سجده کردن، بی آن که هيچ دردی دوا شود. اين است، مذهب برای مذهب!
مذهب و تمام اصلاحات مشابهی که احساس دينی را در فرهنگ اسلامی و ابراهيمی نشان می دهد - بر خلاف اصطلاح مشابهش در لاتين - Religion - به مفهوم راه است. سلک، راه های پيچ و خم دار کوهستانی است - مثل ˝ سانتيه ˝ طريقت، راهی است از منطقه ای به منطقه ای، مثل راه های سفر. شريعت، راه آب است، راهی که از کناره بلند رودخانه پايين می آيد تا سطح آب، تا برداشتن آب ممکن گردد و دست تشنه نيازمندی که در طلب آب آمده است به آب برسد.
صراط، در لغت - به معنی اوليه اش - راهی است که به معبد می رود. مذهب نيز از ˝ ذهب ˝ به معنی رفتن است، يعنی راه و روش، راه رفتن. دين نيز يکی از معانيش راه است. امت که جامعه اسلامی است از ريشه ˝ ام ˝ به معنی آهنگ و راه است. امامت نيز همريشه امت است، و به معنی راهنمونی و راهبری است و عبادت به معنی هموار شدن و هموار کردن راه است ( عبد الطريق ). حج به معنی آهنگ و قصد جايی کردن است و طواف بر گرد محوری حرکت کردن. و سعی، از نقطه ای به نقطه ای، در کوشش برای يافتن مطلوبی، دويدن است. و سبيل، مطلقاً به معنی راه است. . .
می بينيم اصطلاحات رايجی که اساسی ترين مبانی اسلامی را بيان می کند و حتی اصطلاحاتی که بر خود دين اطلاق می شود در فرهنگ نخستين اسلام، همه به معنی راه و حرکت در راه است و اين فلسفه مذهب و همه عقايد و اعمالی را که مذهب مطرح می کند نشان می دهد. يعنی وسيله ای که بايد از آن عبور کرد و به مقصدی رسيد، نه اين که در راه ايستاد و به تجليل های بی حقيقت و بی هدف پرداخت. که اين بدان می ماند که از ˝ راه ˝ نه به عنوان وسيله ای برای رسيدن به مقصود و مقصدی، بلکه برای نفس ˝ راه ˝، استفاده کنيم و به تزئين کردن و چراغانی کردن و آراستنش بپردازيم. اين، يعنی راه برای راه، يعنی رفتن، نه برای رسيدن، بلکه برای قدم زدن، بی هدف، بی دليل، بی نتيجه. و اگر تمام عمرمان را در راه باشيم اما در آن بايستيم و يا قدم بزنيم و به رفتن و رسيدن نينديشيم، يک گام هم راه به جايی نمی بريم. همچنان که نبرده ايم و اين است معنی سخن علی وار علی، که: ˝ آن ها که بی دانش و ناآگاه عبادت می کنند همچون خر گردنده خراسند، راه می پيمايند و به جايی نمی رسند، صبح تا شام در حرکتند و در راه، اما در پايان راه به همان نقطه می رسند که آغاز کرده بودند ˝. معنی عبادت برای عبادت، مذهب برای مذهب و راه برای راه اين است.
راه نه برای راه، بلکه برای رسيدن به هدف، و مذهب نه برای مذهب بلکه راهی به سوی هدف. اما امروز، مذهب برای مذهب است که ارج دارد، و اين است که اعتقاد به مذهب، از معتقد به آن مذهب سلب مسئوليت می کند. آن هم از کدام مذهب؟ از خود اسلام که اصولاً عميق ترين و روشن ترين و قاطع ترين بيان را برای نشان دادن مسئوليت انسان انتخاب می کند، زيرا وقتی عقايد مذهبی، شعائر مذهبی و احکام مذهبی خود هدف شد، هرکه مذهب داشت به هدف رسيده است و ديگر مسئوليتی بارش نيست. نماز برای نماز به اين معنی است که هرکه نماز گذاشت مسئوليتش را انجام داده است اما قرآن که می گويد: ˝ ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر ˝ به اين معنی است که نماز وسيله نفی و نهی زشتی و بدی است و اگر نماز کسی چنين نقشی نداشت و اين نتيجه ها از آن برنيامد، نماز گزار و بی نماز يکی است، اتومبيلی که مرا به جايی نبرد با اتومبيل نداشتن يکی است. اتومبيل برای اتومبيل يعنی چه؟
در اسلام، انسان موجودی است که امانتدار خداست و برگيرنده امانتی که خدا بر زمين و آسمان و کوه ها، عرضه کرد و نپذيرفتند. امانت را انسان برداشت، يعنی ˝ مسئوليت ˝ را پذيرفت که ˝ امانت ˝ همان ˝ مسئوليت ˝ است. پس انسان به خاطر انسان نيست، انسان آزاد غير مسئول نيست، آزاد مسئول است، نه مجبور است و نه آزاد. در قرآن و در اعتقادات ما، اساس مسئوليت با شدت و وضوحی تمام، مطرح است - امروز معنايش را چنان منقلب کرده اند که به راستی معجزه است! - مثلاً اين که در قيامت دست و پا و چشم و گوش آدمی، عملی را که کرده اند، شهادت می دهند، بيان کننده اين است که جزء جزء و اندام اندام فرد انسانی، در برابر رسالت انسانيش مسئولند. آنوقت امروز بحث در اين است که آيا پس از اين که استخوان پوسيده و شبهه آکل و ماکول درباره اش اجرا شد، می تواند سؤال را پاسخ بگويد؟ آيا دست و پا با کلمات و الفاظ و آواز شهادت می دهند يا نه، به زبان خودشان حرفشان را بيان می کنند؟ . . . تحقيقات رفته است در جهت حل مشکل تکنيکی شهادت در قيامت!
مؤمنين می گويند بله، دست و پا و دل و چشم و گوش به زبان فصيح عربی شهادت می دهند و حرف می زنند و روشنفکران می گويند: نه، از لحاظ فيزيولوژی درست نيست، بعد از مردن، اين اعضاء، ماده کانی می شوند و وارد بدن گياهی و حيوانی و انسانی ديگر می شوند و اصلاً علم امروز ثابت کرده که دست و پا و گوش و چشم نمی توانند سخن بگويند. می بينيم که نظريات چگونه است که هرکدامش را نفی و اثبات کنيم به ارزشی دست نيافته ايم. چرا که اينجا سخن بر سر مسئوليت است و شدت و سنگينی و حساسيت مسئوليت فرد، حتی عضو عضو فرد! و اين مباحث خيلی علمی و تحقيقات علمايی و دعوای متدين و متجدد نتيجه اش فقط اين است که معنی اصلی اين آيه شده است هيچ!
قرآن می گويد: ˝ ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً ˝، گوش و چشم و دل - احساس - همه مسئولند. يعنی مسئوليت بر جزء جزء و بعد بعد روح اندام آدمی بار است. کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيه. مسئوليت مخصوص رهبر نيست. به روحانی و روشنفکر اختصاص ندارد، در اين جمع، هر فردی مسئول رهبری همه است - و اين درست سخن معروف سارتر است که بزرگترين نقطه برجسته و ممتاز اگزيستانسياليسم او است و پايه اخلاق و ملاک ادعای او که اگزيستانسياليسم، اومانيسم است و فلسفه مثبت و عيني: ˝ هرکس با انتخابی که می کند - چون دوست دارد که همه مردم از او پيروی کنند و چنان کنند - با هر انتخابش، برای همه بشريت گويی قانونی کلی وضع می کند و از اينجاست که مسئوليت هر فرد انسانی در زندگی اجتماعيش به اندازه مسئوليت به عهده گرفتن سرنوشت همه انسان ها دلهره آور و سنگين است ˝.
اسلام، در توصيف عالم بی عمل - که باز مثل بسياری از مفاهيم عالی ورد زبان است و تکرار می شود، بی آن که از نوع عمل سخنی به ميان آيد و اگر هم می آيد باز مقصود ˝ عمل بی علم ˝ است يعنی ˝ عمل برای خود عمل ˝ که مقصودش دانشمندی است که نسبت به زمان و سرنوشت توده و سرگذشت جامعه و روح و فرهنگ و ايمان و عواملی که به گمراهی و تخدير و انحراف ذهنی مردم احساس مسئوليتی ندارد، حتی آنچه را که ما نزاکت ادبي! می گوييم ترک می کند و می گويد:
مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوا کمثل الحمار، فمثله کمثل الکلب.
عالم مذهبی غير مسئول همچون خر است، همانند سگ است!!
هر انسانی امانتدار خداوند است - چون فرزند آدم است - و مسئول. و نه تنها مسئول گروه و خانواده و مردم خويش، که در برابر تمام وجود و اراده حاکم بر وجود، و در برابر همه کائنات مسئول است. اين است دامنه مسئوليت انسان. اما در اسلام بزرگترين مسئوليت متوجه علم است. اين است که در آن نهضت تازه پای اسلام در عربستان، که برای درگيری با بت پرست ها، و دشمنان، اشراف و قدرت های مهاجم، به مجاهدين نياز افتاده است، رهبر نهضت با کلامی مجاهدين را آواز می دهد، که بشريت هنوز در دوره نبوغ و فرهنگ و دانشش فاقد چنان تعبير درخشانی است که از سينه جامه ای بی سواد - حتی بی خط و کتابت - می جوشد که: ˝ مداد العلماء افضل من دماء الشهداء ˝
در ارزش، مرکب دانشمندان از خون شهيدان برتر است. و از چنين تعبيری آيا اين معنای بلند روشن استنباط نمی شود که: اولاً خون و مرکب، مسئوليتی مشابه دارند، و ثانياً مسئوليت مرکب از مسئوليت خون حساس تر و سنگين تر است؟ اين است که قرآن در جامعه ای بی سواد - که پيامبرش در آغاز کار، حتی در مدينه فقط يک منشی دارد و آن هم يهودی است و خودش نيز يک امی است به کتاب، مرکب، قلم، و به آنچه که می نويسند سوگند می خورد ( ن و القلم و ما يسطرون ) اما به قلمی که مسئول است، و به مرکبی که همزاد برتر و خويشاوند والاتر خون است.
اين است که علم و عالم را در زبان قرآن و اسلام، نه بنا به عقيده متجددان، مطلق هر علم و هر عالمی و متخصص در رشته ای می دانم و نه مثل بسياری قدما، می گويم فقط علم دين است و يعنی فقه و علم بر احکام دينی، بلکه عالم در اينجا درست به همان معنی است که امروز در فرهنگ ها و ادبيات اجتماعی و ايدئولوژی های مردمی و انقلابی و مسئول، برای ˝ روشنفکر ˝ قائلند. ˝ علماء امتی افضل من انبياء بنی اسرائيل ˝ ( دانشمندان امت من، برتر از علماء بنی اسرائيلند ). در اين سخن، پيامبر اسلام، عالم را همرديف و مشابه پيامبر و علم را ادامه نبوت می داند، و از نظر ارزيابی، رسالت دانشمندان تاريخ و جامعه خويش را از رسالت پيامبران تاريخ بنی اسرائيل سنگين تر و برتر و پر ارج تر می شمارد.
اين علم مسئول است، مسئوليتی که همراه و همگام نبوت است. و همين نتيجه را در حديثی ديگر باز می گويد که: ˝ العلماء و رثة الانبياء ˝ ( دانشمندان، وارثان پيامبرانند )! چه چيز به ارث می برند؟ آگاهی را و مسئوليت در برابر زمان و نسبت به سرنوشت مردم را. اين مسأله دقيق، در تشيع، به صورت سه اصل طرح شده است، که اگرچه ظاهراً مطرح نيست اما در متن تشيع، عمل تشيع، و در فرهنگ و اصول اعتقادی و عملی تشيع مشخص است.
تاريخ، در بينش و برداشت تاريخی شيعه، سه دوره دارد:
الف: دوره اول که رهبری مردم - برای نجات و کمال و آزادی، و قسط و عدالت - با نبوت است.
ب: دوره دوم که فصل پايان نبوت است و دوران خاتميت و آغاز ˝ امامت ˝. در اين دوره، رهبری مردم به دست نظام امامت می افتد.
ج: دوره سوم که از غيبت امام آغاز می شود - يعنی دوران ˝ غيبت بزرگ ˝ - رهبری و هدايت خلق، و بسط حکمت، و استقرار عدالت و قسط يعنی آنچه که رسالت نبوت و امامت بود به عهده علم است. اما نه به عنوان دانستن مجموعه ای از اطلاعات علمی که ديگران نمی دانند، بلکه به معنی آگاهی ای شبيه به آن آگاهی که پيامبران می بخشند.
بر خلاف آنچه که فهمانده اند و می فهميم، دوره غيبت، دوره نفی مسئوليت و انتظار منفی ظهور، نيست، بلکه دوره سنگين تر شدن و مستقيم تر شدن مسئوليت انسان است. در اين دوره، عالم، رسالت و مسئوليتی مشخص، سنگين و صريح در برابر خدا و مکتب و علمش، و در برابر امام و مردم، به عهده می گيرد. و اين، عبارت است از ˝ نيابت ˝. نيابت، يعنی مسئوليتی که علم به عهده می گيرد تا ادامه دهنده راه امام و نهضت نبوت باشد. در اين لحظه تاريخی مسئوليت و وظيفه علم، رهبری خلق و حکومت بر مردم و آموزش دادن و آگاهی بخشيدن به توده، و آشنا کردن دائم مردم است با مکتب و زمان و سرنوشت و مسئوليتش. در اين دوره، غيبت، تعطيل مسئوليت های اجتماعی نيست، بلکه برعکس آنچه می پزند و پخته اند! تمام مسئوليت نبوت و امامت به دوش علم و عالم قرار می گيرد. اجتهاد، تحقيق آزادانه محقق مسئول است - نه محققی که می خواهد حقايق را برای کتاب ها، آزمايشگاه ها و دانشگاه ها . . . کشف کند -، برای مردم و سرنوشت مردم و بهتر فهميدن عقايد و ارائه جديد راه حل ها و پاسخ به نيازهای زمان و طرح ضرورت های زندگی اجتماعی و روشنگری و هدايت جامعه اش بر اساس مکتب.
اجتهاد، مسئوليت مشخص و سنگين مذهب تشيع است که بر دوش عالم محقق گذاشته می شود، تا بر حسب پيشرفت علم و آگاهی مردم، تلقی و برداشت مذهب را در ذهن و انديشه و دريافت علمی زمان، تحول ببخشد و تحقق اسلام و مکتبش را بر حسب نياز زمان و به ميزانی که در هر زمان امکان کشف و فهم آن حقايق می رود، ممکن کند. و از همه مهمتر، اين رسالت بزرگ عالم است که بر اساس احکام و اصول مکتب بزرگی که در اختيار دارد، و بر حسب نياز و حرکت و ضرورت زمانی که در آن می زيد - و مذهبش نيز بايد زنده بماند - بايد به احکام و برداشت ها و فهم تازه متناسب با زمان - و متناسب با نياز زمان و ضرورت بشر و نسل اين زمان - دست بيازد و استنباط و استخراجشان کند، تا مذهب بر چهارچوب شرايط کهنه و گذشته - که ديگر گذشته است - نماند و منجمد نشود، و از زمانش واپس نيفتد.
و اين بدان معنی نيست که فقيه - به جای کشف حوادث جديد زمان و پاسخ يابی اسلامی - بنشيند، تا بانک و سرقفلی و بيمه بيايد، و او حکم توجيهی شرعيش را بگويد، بلکه بايد بر حسب تغيير و تحول نيازها و ضرورت ها، روح و بينش و برداشت عقايد و استباط احکام و نقش فقه اسلامی - به وسيله مجتهد مسئول يعنی محقق آزاد و مسئول - تحول و تکامل بيايد. و اينجاست که ديگر بار، اجتهاد نفس مسئوليت دانشمند را در هدايت فکری و علمی جامعه و در طول تحول زمان و تغيير ارزش ها و نيازها - با اين خصوصيت و سنگينی و صراحت - مطرح می کند.
گاهی می بينی کسی از ايلام - مثلاً - نامه نوشته است و مشکلی طرح کرده است که در می مانی و از خود می پرسی، آيا تمامی مشکلاتش را حل کرده است، که بدين اولين و آخرين مشکل رسيده است؟ می بينيم مشکلی که به عنوان سؤال طرح کرده اين است که فرزندان آدم و حوا - که خواهر و برادر بودند - چگونه با هم ازدواج کردند؟ و راه حل ها، شنيدنی تر از صورت مسأله ها می نمايد. يکی می گويد، حوا در شکم هميشه دوقلو می زاييد! يکی پسر و يکی دختر! دختر شکم اول، با پسر شکم دوم، و دختر شکم دوم، با پسر شکم اول، ازدواج می کردند! ( نبوغ را ببين که اين همه زحمت و پيدا کردن راه حل برای شرعی کردن ازدواج آن ها آخرش هم باز اشکال شرعی بر سر جايش! ). و ديگری نبوغ آسا حکم می دهد که جنيه ای - جن ماده - برای قابيل، و پری زاده ای برای هابيل، فرستاده شد تا تکليف فرزندان آدم روشن شود! و از اينجاست که اين نظريه علمی پيدا شد که زنان جنس مردها نيستند! حالا، کدام ˝ عمل خيری ˝ در محضر، متوقف شده بود، که به اين اثبات حلال زادگی و يافتن کلاه شرعی نياز افتاده بود چيزی است که خود عالمند!
و يا مشکل همه اين است که رابطه صفات خدا با ذات خدا چيست که کسی نيست بپرسد به تو چه مربوط است، مگر مغز موش تو می تواند چنين مسأله ای را حل کند؟! و يا بحثی هزار ساله دارد بر سر جبر يا اختيار. و بعد خود، در زير شلاق بنی اميه و بنی عباس - و وارثانشان - در حال جان دادنند، و نمی فهمند که در جبر پليدی و بدبختی و اختناق غوطه می خورند. اما در پی اثبات اختيارند آن هم نه زمين و زندگی، بلکه در هوا و آسمان و غيبت، و در پيش از خلقت!
در حل مسأله ترافيک و اتوبوسرانی تهران مانده ايم آنوقت می خواهيم جمع حدوث و قدم را در ذات الهی، حل کنيم! اين، است منحرف کردن ذهن ها، و ساختن مشکلاتی کذايی، تا مشکلات راستمان را نيابيم و راه حلشان را نشناسيم. با عده ای از دوستان در سفر حج می رفتيم خدمت يکی از دانشمندان، قبل از تشرف، من در بين راه برای رفقا پيشبينی کردم که چه مسائلی به عنوان مسائل علمی و مشکلات اجتماعی آنجا مطرح خواهد شد و برای حلش کوشش و اجتهاد خواهد گرديد. از شش مسأله ای که پيشبينی کردم چهار تا درست درآمد و دو تای ديگر هم که مطرح نشد يکی به اين علت بود که خود رفقای ما مسائل ديگری طرح کردند و يکی به اين علت که ديگر وقت نبود.
يکی از آن ˝ مشکلات علمی و اجتماعی ˝ اسلام که آنجا مطرح شد و مدت ها بحث و جنجال و کوشش و حساسيت دست جمعی برای حل فوريش مصروف شد، مسائلی از قبيل صهيونيسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن امت مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و بيگانگی نسل جديد غرب زده با اسلام و نفی و مسخ تاريخ و انحطاط فکری مسلمين و مشکلات فرقه ای و . . . هيچ کدام نبود، مشکل اين بود که: ˝ در قطب شمال يا جنوب، که شش ماه شب است و شش ماه روز، اگر احياناً انسان هاای بتوانند در آنجا زندگی کنند و يا از آنجا بگذرند، و اگر مسلمانی تصادفاً در آنجا بود يا يکی از ساکنان احتمالی آنجا، احتمالاً تحت تأثير اسلام قرار گرفته و مسلمان شد، حکم نماز و روزه اش چه خواهد بود؟
تا بالاخره پس از کشاکش های علمی و اظهار نظرها و فرضيه ها و فتواهای مختلف، شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند فرمودند: فتوای من اين است که مسلمانی که در قطب شمال يا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از او ساقط است چون نماز، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در شبانه روز است و آنجا نه شبانه روزی است و نه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاای، روزه هم روزه ماه رمضان است و آنجا اصلا ماهی نيست که ماه رمضانش باشد.
يکی از پيشبينی های مترقی فرقه شيعی اين است که ˝ حوادث مستحدثه ˝ را که در هر زمانی روی می دهد و طبيعتاً در قوانين فقهی پيشين حکمش و راه حلش نيامده است، بايد علمای محقق مجتهد رسيدگی کنند و بر اساس موازين علمی و اجتهادی و شناخت عملی و علمی که از اسلام دارند آن را طرح و حل کنند و پاسخش را بيابند. اين اصل نشان می دهد که چگونه اسلام مسأله زمان و حرکت و عامل تغيير و تحول و نوآوری را در طی ادوار تاريخی يشبينی کرده است و آگاهان و اسلامشناسان را در برابر آن مسئول دانسته است. حوادث مستحدثه، به طور کلی همه رويدادهای فرهنگی، فکری، اجتماعی، سياسی، اقتصادی و انسانی است، مسائلی از قبيل استعمار کهنه و نو، ماشين، آليناسيون انسان جديد، بوروکراسی، تکنوکراسی، فاشيسم، دموکراسی، مشروطيت، فيلم، تلويزيون، سوسياليسم، کاپيتاليسم، صهيونيسم، مسأله فلسطين، ناسيوناليسم در جامعه اسلامی، هيپيسم، عصيان نصل جوان، عقب ماندگی، رابطه شرق و غرب، غرب زدگی تکنولوژی و ماشينيسم، هجوم فرهنگی، فرهنگ زدايی روشنفکران، بورژوازی دلال، ماترياليسم، بحران مذهب، تزلزل مبانی اخلاقی و گسيختگی سنتی، گسستگی تاريخی، تمدن، تجدد، آزادی زنان، جنسيت ( سکسواليته )، تبرئه يهود به وسيله پاپ از اتهام قتل مسيح پس از دو هزار سال! گرسنگی، استثمار طبقاتی جديد، دگرگونی روابط طبقاتی، انقلاب اقتصادی، ادبيات و هنر نو، ايدئولوژی های نيرومند و ايمانزای امروز . . . همه حوادث مستحدثه ای هستند که جامعه اسلامی، در ابعاد گوناگونش با آن ها درگير يا در تماس است و بر عالم آگاه و مسئول اسلامی است که با حق اجتهاد و فتوی و تحقيق آزادی که دارد اين مسائل را با بينش اسلامی و بر اساس مبانی علمی اين مکتب طرح کند و برای مبارزه با آن ها، انتخاب، اقتباس، نفی، تأييد، تحليل و شناخت آن ها راه حل نشان دهد، نظر بدهد، مردم را آموزش فکری دهد و متعهد کند و رهبری اجتماعی مردم را بر عهده گيرد.
اما می بينی، رساله های فقهی ما که تنها نشريه ای است که از حوزه بزرگ علمی ما در دسترس مردم قرار می گيرد و نمره کوشش و اجتهاد سال های طولانی بهترين نبوغ های علمی و تحقيقی مذهب ما است، همان کتاب جامع عباس شيخ بهايی است که يادگار عصر شاه عباس است و اکنون خلاصه شده و بی کم و کاست همان مسائل باز برای صدمين بار و پس از ده نسل تکرار شده است و فقط ضريب فتواها کمی پس و پيش شده و تغيير يافته است. اخيراً هم يک دو رساله ای را که ديدم به مسائل جدی اين عصر توجهی شده است و اين خود مايه اميدی است، باز هم ˝ حوادث مستحدثه ˝ مسائلی از قبيل: بانک و سرقفلی و بيمه تلقی شده است و کوشش شده تا توجيه فقهی شود. و اين نشان می دهد که تازه وقتی می خواهيم از حصار ثابت سنت های گذشته بيرون آييم و مسائل زمان را مطرح کنيم و اسلام را در اين عصر عنوان نماييم، باز گرفتار تنگ بينی هستيم و رسالتمان اين که منتطر بمانيم و از توی کتب فقهی يک جور توجيهش کنيم! يعنی هميشه به دنبال روزمان و توجيه کننده حوادث و رويدادها بودن نه سازنده و هدايت کننده زمان و حوادث زمان! که عالم اسلامی - که وارث پيامبران است - و عالم شيعی - که نايب امام - بايد چنين باشد.
شيعه بودن، مسئوليتی ايجاد می کند، اخص از انسان بودن و متفکر بودن و مسلمان بودن. که خاک شيعه، مسئوليت خيز است. اما شيعه علوی نه شيعه صفوی که عامل سلب مسئوليت و نفی همه امر و نهی هايی است که به انسان و مسلمان خطاب شده است. تشيع صفوی، مذهب راه حل يابی است برای گريز از مسئوليت ها. مذهب تجليد و تذهيب و تجليل قرآن: نه تحقيق و تفسير قرآن. تقديس قرآن اما نه برای باز کردن و خواندن قرآن. توسل يکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا که گشودن قرآن، سخت است و مسئوليت آور، کتابی که چنان حساب و کتاب دقيقی دارد که می گويد: نتيجه يک ذره کار نيک را می بينی، و کيفر ذره ای کار بد را می چشی ( فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره ). قيانت، روزی است که دستاورد خويش را می نگری ( يوم ينظر المرء ما قدمت يداه ). همين!
و انفاق، از دست گذاشتن همه چيز است، انفاق جان، مال، زندگی، زن و فرزند است، چه، در راه عقيده، در راه مردم اين ها همه ˝ فتنه اند ˝. بايد دنيا را پليد بشماری و شب و روزت را وقف کنی. آن هم نه در گوشه تنبلی و بی مسئوليتی زهد و رياضت و عبادت و اعتکاف . . .، بلکه در متن جهاد و اجتهاد و مردم و عقيده و عمل. اين همه مسئوليت؟ اين همه سنگيني؟ خيلی سخت می گيرد.
اما شيعه صفوی نگران نيست، زيرا برايش راه حل های ساده ای دارد: کتاب دعا را می گشايد، نوشته است که فلان چهار کلمه را اگر در پله چهارم صفا و مروه بايستی و بخوانی، پولدار می شوي! - اين مال دنيا - و اگر همين دعا را بنويسی، يا رو به قبله بايستی و بخوانی، و يا با آب انار، روی کاسه آب نديده بنويسی و بخوری، تمام گناهانت – افزون تر از ستاره های آسمان و ريگ های بيابان و قطرات باران - بخشوده می شود، پاک، همچون روز اولی که از مادر زاييده شدی - اين هم آخرت - پس مؤمن زرنگ به اين، رو می آورد که هم راحت تر است و هم کم خرج تر و هم پر درامدتر! او، لای قرآن را باز نمی کند که راه حلش را در کتاب دعا يافته است!
علی (ع) در برابرمان ايستاده است، اگر بشناسيمش - که همه مصالح خويش، و سرنوشت خود و خانواده، و فاميل و گروهش را فدای ˝ حق ˝ و ˝ ناس ˝ می کند و لحظه ای ميدان جهاد و مبارزه را خالی نمی گذارد، و با اين همه در برابر مسئوليت عظيمی که دبر دوش دارد، چنان مضطرب و وحشتزده است که اضطراب و وحشتش را به دوستدار و آشنای خويش نيز، منتقل می کند - بار مسئوليت بر دوشمان می افتد. پيامبر پيش رويمان ايستاده است - و به دختر عزيز دردانه اش می گويد: فاطمه! کار کن، کار، که من برای تو هيچ کاری نمی توانم کرد - شناختنش از مسئوليت سرشارمان می کند.
پس به جای شناختن محمد و علی و خواندن و فهميدن قرآن و قبول مسئوليت، راه حلی می جوييم و می يابيم! به جای شناختن پيامبر اسلام و گوش سپردن به سخنان او، و به جای شناختن علی و زندگيش و خواندن و فهم نهج البلاغه اش، حبشان را بگير و شناختشان را رها کن! چرا که حب علی ناشناخته، ايجاد مسئوليت نمی کند! علی مجهول، مانند بتی است که می پرستيمش، بی آن که ميان ما و او، هيچ ارتباطی وجود داشته باشد. بی شناختن، علی، چون ديگران است. و ميان او و محبان خالص بی معرفتش، هيچ گونه تحميل و امر و نهی و مسئوليتی ايجاد نمی شود. هرچه می خواهی گريه کن، بر سر بزن، غش کن، هو بکش، و عشق و محبت بورز - بی اندکی شناخت -، علی را فرشته کن، خدايش کن، نمی تواند زره ای در زندگيت نقش داشته باشد و بايستنی بر دوشت بگذارد. فقط نشناسش، که شناختن مسئوليت آور است!
چنين است که شناختن علی جرم است. و به همين دليل است که امروز - پس از قرن ها - علی را بايد از زبان ˝ سليمان کتانی ˝ و ˝ جرج جرداق ˝ - طبيبان مسيحی - بشنايسم، و نهج البلاغه را با تصحيح و پاورقی و چاپ شيخ محمد عبده - مفتی اعظم مصر و رهبر اهل تسنن - ببينيم، که محبان علی نه تنها به شناخت و فهم نهج البلاغه و علی، نياز ندارند، بلکه از روبرو شدن با اين دو، می هراسند. اين است که می بينيم محب علی - که اکنون مترجم و شارح نهج البلاغه نيز هست - در پايان نهج البلاغه می نويسد: اين کتاب را ستمديدگان بخوانند تا بدانند اجر شکيبايی و تحمل چقدر زياد است! که اگر چنين بود، جای ما در اعلی غرف بهشت بود!
تشيع، يک اصل دارد و تمام اصول ديگرش از همين يک اصل منشعب می شود، و اساساً به عقيده من تاريخ تشيع و پيدايش تشيع در اسلام از همين يک ˝ نه ˝ آغاز می شود. اگر همه اصول و فروع شيعه بر اين اصل مبتنی نباشد، پا در هوا و بی معنی و بی هدف است. و اين اصل اصل ها ˝ نه ˝ است. من نمی خواهم خود موضوع را تحليل کنم، بلکه برآنم که برای همه تاريخ يک اصل، استنباط کنم:
در شورای ساخت عمر، ˝ عبد الرحمن بن عوف ˝ رئيس مجلس مأمور انتخاب خليفه بعد از عمر، به علی دست می دهد و می گويد: به عنوان خليفه رسول خدا، بر اساس ˝ کتاب خدا ˝، ˝ سنت پيغمبر ˝ و ˝ رويه دو شيخ ˝، با تو بيعت می کنم. و علی بی لحظه ای ترديد می گويد: ˝ نه ˝. و ˝ نه ˝ اش قيمتی دارد که خود علی می داند و علی بايد بپردازد: نابود شدن خود علی، قيمت اول. نابودی تمام فرزندان علی در طول تاريخ، قيمت دوم. و حتی محروم شدن جامعه اسلامی زمان علی، از حکومت علی، قيمت سوم! اين همه زيان برای يک ˝ نه ˝ ؟. ˝ نه ˝ ای،
ای، اين همه گران! چرا؟ او، خود و حکومتش را حق داشت قربانی کند، اما فرزندانش را چرا؟ محروم کردن مردم و جامعه زمانش را از حکومت علی و گرفتار کردنشان را به حکومت و زعامت خلفای جور، چرا؟ علی، به عنوان هدف خويش و رسالت بزرگ امامتش، نه می خواهد حکومت به دست گيرد و نه در انديشه نجات همان جامعه محدود زمانش است، و نه می خواهد به هر قيمتی فرزندانش را بر جامعه حکومت ببخشد - گرچه اين همه را می خواهد، اما به صورت جزئی از کل - او، با اين ˝ نه ˝، می خواهد به مردم همه عصرها

بقيّه ی متن
 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول