خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 

پيامی برای آن ها که امروز سر قرارشان نيامده بودند

Mohammad Ali Esfahani   محمد علی اصفهانی
 
محمد علی اصفهانی
 
   

چه مصدر «استن» در دستور زبان وجود داشته باشد، و چه مصدر «استن» در دستور زبان وجود نداشته باشد، «است» از مصدر «استن» می آید، نه از مصدر «هستن».
و ميان استن و هستن، فاصله يی وجود دارد به اندازه ی فاصله ی «الفِ» استن تا «هِ» هستن.
یعنی از اول تا درست يکی مانده به آخر:
الف ـ ب ـ پ ت ـ ث ـ ج ـ چ ـ ح ـ خ ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ژ ـ س ـ ش ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ف ـ ق ـ ک ـ گ ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ه ـ ی

درست يکی مانده به آخر.
و نه آخر.

در اين، رازی است که من احتمالاً آن را قبل از آن که الفبا را ياد بگیرم می دانستم بدون آن که بدانم که می دانم.
من نوشتن «ی» را خيلی مشکل ياد گرفتم، و وقتی که می خواستم نوشتن «ی» را ياد بگيرم، آن قدر نوشتم «ی» ـ يعنی آن قدر سعی کردم بنويسم «ی» ـ که کاغذ دفترچه ام سوراخ شد.
کاغذ سنگ نبود که سوراخ نشود.
کاغذ، کاغذ بود. نرم و لطيف.
به لطافت سال های گمشده ی کودکی.
حتی شايد بشود گفت که به لطافت همين چندين سال پيش. سال هايی که هنوز از کامپيوتر و وُرد و يونی کد و اينترنت و اينجور قرتی بازی ها خبری نبود.
و کاغذ، وقتی که آدم هی روی آن بنویسد و هی آنچه نوشته است را پاک کند، بالاخره سوراخ می شود.

کاغذ که سوراخ شد، يکمرتبه روزنه يی به روشنايی در برابر چشمان من که تا آن موقع همه اش فقط به کاغذ دوخته شده بودند باز شد.
و آن وقت ديدم که نور از روزنه می آيد تو، و همه ی ذره های دور و بر مرا با خودش می برد بالا.
ذره ها، روی محور نور که از روزنه می آمد تو می چرخيدند و می رفتند بالا.
و آن «ی» که من نتوانسته بودم بنویسمش هم پيشاپيش آن ها حرکت می کرد.
يعنی نه ذره ها می توانستند به آن برسند، و نه من که نمی توانستم همراه ذره ها چرخ بزنم و بالا بروم می توانستم به آن برسم.
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
برای «است» بودن استن کافی است، اما برای «هست» بودن بايد هستی داشت. و هر «هست» ی فقط به همان مقدار از هستی که در خود جا داده باشد است که هست. و «هستی»، هميشه يک «ی» جلوتر از «هست» است.
«ی» هم هميشه دارد پيشاپيش همه ی ذره ها، روی محور نور، بالا می رود تا به قول حافظ «به خلوتگه خورشيد رسد چرخ زنان».

و اگر فرضاً بالاخره يک وقت توانست به خلوتگه خورشيد برسد، سه راه پيش روی خود خواهد داشت:
ـ يا توقف کند،
ـ يا به حرکت خود ادامه دهد،
ـ و يا جذب خورشيد شود.

اگر توقف کند، شب که شد خوابش می برد، و صبح که از خواب بيدار شود می بيند که خورشيد، ديگر پيش او نيست. چرا که خورشيد هيچ وقت توقف نمی کند و همیشه در حال رفتن است.
اگر به حرکت ادامه دهد، چون بعد از خورشید، همه اش تاريکی است، ممکن است که توی تاريکی ها راه را گم کند.
پس قاعدتاً بايد جذب خورشید شود.

ولی لازمه ی جذب خورشید شدن، ذوب شدن در خورشيد است. و آدم اگر در خورشيد ذوب شود، ديگر نمی تواند بگويد «من هستم». حتی اگر خود رنه دکارت هم باشد، در آن صورت، حد اکثرش می تواند بگويد که «من استم».
و خورشيد، به عنوان قديمی ترين دوست انسان، انسان را هست می خواهد نه است.

اگر به کسی برخورديد که با صراحت يا با اشارات و يا با تمهيدات به شما می گويد که خودتان را در من و راه و روش من و آنچه من از شما می خواهم ذوب کنيد، بدانید که او ربطی به خورشید ندارد و احتمالاً شتک يک زردابه ی استفراغ شده است که از بد روزگار، رو به بالا جهیده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
اين را امروز خود خورشيد، سر قرار به من گفت.
وقت طلوع.
از پشتِ پنجره ی اتاق.
آن بالا.
دست راست.

البته من تنها کسی نبودم که با خورشيد قرار داشتم. ديگران هم همان موقع با خورشيد قرار داشتند. يعنی خورشيد با آن ها قرار داشت اما آن ها خودشان خبر نداشتند و سر قرارشان نيامده بودند.

۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
همچنين، و کم و بيش در همين روال:

خورشيد و آب ـ برای فردای شب يلدا ـ به همين قلم

www.ghoghnoos.org/ah/hj/kh-ya.html

شکل ها و آدم ها ـ به همين قلم

www.ghoghnoos.org/ao/ob/shekl.html

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول