خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
مردی که بايد از نو شناخت
فلسفه انديشه سياسی اجتماعی دکتر مصدق
 
 
علی اصغر حاج سيدجوادی
 

صحبت از جای پای انديشه اخلاقی دکتر مصدق در نسلهای پس از او و جای پای انديشه سياسی او در تاريخ ايران است. در توصيف اوست از زبان فردوسی که خردمند بود و بيدار و روش روان. و ادای دين به مردی است که زندگی را فدا کرد تا حقيقت ناب را از اسارت واقعيت آلوده نجات دهد. در هر کجا و در هر زمان و و در هر اجتماع و در هر مکان وظيفهء هر ايرانی است در تلاش برای رهايی از زندان واقعيت زندگی در فضای حقيقت بی سرانجام، داستان مردی است که زندگی را فدا کرد تا به حقيقت بی سرانجام هويت بخشد. او به جنگ واقعيت رفت و به حقانيت مردم ايران هويت بخشيد.
 
روايتی از فلسفه تاريخ و انديشه تاريخی نقل می کنند که وقتی اکثريت جامعه برای درک حقيقت و خروج از واقعيت آماده نيست قيام يک يا چند نفر به نيت جهاندن آن ملت از مرحله ناپيموده تاريخی، اگر به شکست واقعيت نيانجامد به پيروزی حقيقت هم نخواهد رسيد.
 
بطور مثال کوشش مردانی نظير ميرزا تقی خان امير کبير يا ميرزا حسين خان سپهسالار را مطرح ميکنند که خيالات و آرزوهای آنان برای گشودن راه پيشرفت در دوران ناصرالدين شاه، نه اينکه راه پيشرفت و ترقی جامعه را نگشود بلکه حلقه استبداد و فساد و خشونت را تنگ تر کرد. آنها به تحقق نوعی از حقيقت کمر بستند گر چه واقعيت موجود بر تلاش آنها چيره شد اما چگونه شد که سرانجام، راه استبداد ناصرالدين شاهی ده سال بعد به صدور فرمان مشروطيت منجر شد؟ در اينجا، در برخورد با شخصيت دکتر مصدق و در انطباق وضع و سرنوشت او، با اين روايت از فلسفه تاريخ، نگاه ما اول به بينش و منش شخصيت اوست که در سرنوشت و طبيعت او اعم از ارثی يا اکتسابی، به اصول و موازينی از خلقيات و ادراکات متعين ميشود. و ديگری اثر و رسوب اين شخصيت و منش و بينش دکتر مصدق در نتايجی است که در سير حوادث و وقايع پس از او در جامعه ما به بار می نشيند و واقعيتها را در مينوردد. دکتر مصدق با تمام معايب و نقائصی که به درست و يا به غرض  بر او ميگيرند ـ و هيچ انسانی از نظر شدت و ضعف از اين نقائص برکنار نيست ـ  از فساد در همه ابعاد مادی و معنوی آن مبرا بود. به عبارت ديگر دانش برجسته با منش والای او در زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی او توامان بود. اين خصلت ها حقيقت وجودی و ذاتی هستی او را تشکيل ميداد، که در مسير اجتماعی او، با واقعيتهای مسلط بر فرهنگ سنتی جامعه هم آهنگ نبود. از اين جهت، کارنامه زندگی اجتماعی او را  از اواخر دوران قاجار و انتصاب او به استيفای خراسان در زمان مظفرالدين شاه تا مرگ او در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ ميتوان در مبارزه با واقعيتهای مسلط بر تمامی فرهنگ سياسی و اجتماعی جامعه چه در سطح صاحبان قدرت و چه در اقشار مختلف مملکت مشاهده کرد.
 
کارنامه اين مبارزه تمامی مقامات و مناصبی که او در اين دوران تصدی کرده است، از استيفای خراسان تا دوران های مختلف وزارت و وکالت و حکومت ايالات و سرانجام دوران زندان و تبعيد رضاشاهی و دوسال و چند ماهه نخست وزيری و به دنبال آن محاکمه و زندان و تبعيد او را در بر ميگيرد. که در اينجا قصد بازگو کردن جزئيات و کيفيات اين مبارزه نيست که خود مثنوی  هفتاد من کاغذ ميشود.
 
بحث من در اينجا صحبت از منش و بينش دکتر مصدق است که وی را در جمع از تمامی رجال دورانهای معاصر ايران متمايز ميکند که در دو بند خلاصه ميشود.
 
بند اول اين است که دکتر مصدق در تمامی دوران عمر اجتماعی سياسی خود، هرگز از شنا کردن در مرداب عفونت بار اواخر سلطنت قاجار و اوائل سلطنت رضاشاه و هم چنين در بخشی از دوران پس از زندان و تبعيد خانگی رضا شاه و محمد رضا شاه نهراسيد. يعنی با اتکا به شجاعت اخلاقی و وجدان ذاتی خود، هر دعوتی را برای خدمت به مملکت و مردم ايران، بر خلاف عوام فريبان منزه طلب و مرعوبان قدرت استبدادی پذيرفت. انگيزه ذاتی او برای خدمت متکی به نفس و بی اعتنا به هرگونه تهمت و طنز و افترا، از سوی بد انديشان و دشمنان فضيلت بود.
 
در حقيقت هيچ مقامی را دکتر مصدق بدون مبارزه با حريفان طرفدار "ادامه وضع موجود"  طرفداران فساد و چاپلوسان و متجاوزان به حقوق مردم سپری نکرد.
 
بند دوم و آنجا که با درگيری با واقعتيتهای مسلط، راه پيشرفت او در مبارزه با بی قانونی و خروج از وضع موجود مسدود ميشد. هرگز با توجه به مراعات هر مصلحتی، با واقعيت مسلط بر حقيقت مورد اعتقاد خود به معامله و مجادله نمی نشست.
 
مهمترين و پرسر و صدا ترين گامی که دکتر مصدق در جهت تثبيت شخصيت ممتاز اخلاقی خود در تاريخ پر ماجرای وطن ما و در جنگ حقيقت با واقعيتهای کمرشکن مسلط بر جامعه خود برداشت در دو داستان مخالفت او با سلطنت رضاخان سردار سپه در سال     ۱۳۰۴ شمسی و ماجرای نخست وزيری او و ملی شدن صنعت نفت خلاصه ميشود.
 
در ماجرای نخست مصدق با آنکه از عاقبت مخالفت خود در مجلسی که مرکب از وکلای مرعوب از قدرت سردار سپه و يا مجذوب و اميدوار به الطاف او بود، به همان قولی که در جلسه مشورتی با مستوفی الممالک و مشيرالدوله و موتمن الملک به خاطر ترديد و خودداری آنها در شرکت در جلسهء سرنوشت ساز تاريخی داده بود عمل کرد که آنجا گفته بود آقايان به توپچی يک عمر حقوق ميدهند که يک روز توپ درکند. دکتر مصدق با شناخت واقعيت مسلط  بر جلسه و فضای بيرون از جلسه که از قبل با تبانی و توطئه طرفداران امپراطوری انگليس و مزدوران بساط سردارسپه رئيس الوزرا تعبيه شده بود بدون لحظه ای تامل و ترديد با مخالفت با سلطنت سردار سپه که به نتيجه ای جز بطلان مشروطيت و استقرار استبداد مطلقه نميرسيد به جنگ واقعيت رفت و بر سرنوشتی گرفتار شد که در تواريخ آن دوران مطالعه ميشود.
 
اما در ماجرای دوم يا ماجرای ملی شدن صنعت نفت و نخست وزيری دکتر مصدق. دکتر مصدق در نقش شخصيت در تاريخ با تکيه بر دانش و بينش خود، در فضائی گام برميداشت که اسطوره عبور رستم از هفت خوان الحلاک ديو و يا هفت مهلکه مبارزهء حقيقت رستمی با واقعيت الحاکی را از زبان فردوسی زنده ميکند. داستان نخست وزيری و تلاش او در مبارزه برای تهيه و تصويب قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع يد از نفوذ و دخالت امپراطوری انگليس است که با تمام قدرت در پشت شرکت نفت ايران و انگليس يا در واقع بريتيش پتروليوم ايستاده بود.
 
دکتر مصدق با اراده و آگاهی عميق خود به سياست های مسلط بر روابط و مناسبات بين المللی و بر مواضع ناهنجار فرهنگ اجتماعی و سياسی جامعه خود، در راهی گام برداشته بود که به عقيده يکی از معدود روشن بينترين و خردمندترين مردان سياسی و اجتماعی تاريخ معاصر ما يعنی شادروان خليل ملکی به جهنم ختم ميشد. آنجا که ملکی در ملاقات با دکتر مصدق و خطاب به او گفته بود " آقای دکتر مصدق شما به سوی جهنم ميرويد. اما ما تا جهنم بدنبال شما هستيم". گو اينکه ملکی نيز بخاطر ايمان ديرينه خود به حقيقت و نفرت از واقعيت مسلط نظير دکتر مصدق با رفتن به درون جهنم پس از کودتای آمريکائی انگليسی و درباری سر از زندان فلک الافلاک در آورد و سپس سالی چند پس از آن بار ديگر با تلاش برای رساندن صدای حقيقت در فضای تاريک واقعيت نفس گير پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کارش به زندان استبداد محمد رضا شاه کشيد اما اگر او بجای دکتر مصدق رسالت نبرد با واقعيت يا لغو امتياز بيگانه و راه استقرار حاکميت مردم را با قبول مسئوليت نخست وزيری به گردن ميگرفت آيا در همان راهی که دکتر مصدق رفته بود گام برنميداشت؟
در اينجا بی مناسبت نيست به نکته ای از يک سند از هزاران سند مربوط به موضعگيری امپراطوری انگليس در برابر دولت دکتر مصدق و خلع يد از شرکت غاصب انگليسی نفت ايران اشاره کنم و آن گزارش محرمانه امانوئل شين ول وزير دفاع حکومت کارگری انگليس به نخست وزير است به تاريخ تيرماه ۱۳۳۰ ژوئيه ۱۹۵۱ بدين عبارت که "اگر به ايران اجازه داده شود که در اين مبارزه پيروز شود، مصر و ديگر کشورهای خاورميانه هم به پيروی از آن تشويق خواهند شد، اقدام بعدی ممکن است ملی کردن کانال سوئز باشد." که ملی شد.
 
برنامه دولت دکتر مصدق در دو ماده خلاصه ميشد که گوهر حقيقت طلبی او در مبارزه با واقعيت استعمار بيگانه و استبداد سلطنت است. اول استيفای حقوق مردم ايران از منابع و ذخاير غارت شده مملکت به وسيله بيگانگان و دوم اصلاح قانون انتخابات. تامل کنيم لحظه ای در مقايسه بين دو مفهوم "استيفای حقوق مردم ايران" و ضرورت واژه "مبارزه" در گزارش وزير دفاع انگليس.
 
اين دو ماده و تحقق آن در حقيقت در ذات خود اساس و پايه استقلال و آزادی و حاکميت مردمسالاری را در ايران تضمين ميکرد. زيرا در يکی راه غارت منابع طبيعی کشور به نفع بيگانگان و امکان نفوذ و دخالت و تخريب مبانی استقلال و ترقی مملکت در سياست داخلی کشور بسته ميشد و در ديگری اصل حاکميت مردمی با خلاصی قوه مقننه از نفوذ دربار و حضور دستنشاندگان سفارتخانه های مستعمره چی در کرسی های نمايندگان مجلس شورای ملی به تثبيت ميرسيد.
 
در اين دو ماده ميدان نبرد تاريخی و سرنوشت ساز دکتر مصدق برای پيروزی حقيقت يعنی آزادی و دمکراسی بر واقعيت يعنی حقوق پايمال شده مردم ايران در پيوند شوم استبداد خودکامه نظام سياسی کشور با استعمار غارتگر بيگانه گشوده ميشد.
 
جنگ داود و جالوت، جنگ حق و باطل، جنگ آزادی و اسارت، جنگ فضيلت و رذالت است. اين نبرد حماسه زندگی مردی است که هدفش قبل از اميد به پيروزی در مبارزه ای نابرابر با امپراطوری انگليس و غولهای کمين کرده در بيشه تاريک واقعيت ايران، حاکم بر فرهنگ ديرينه سال زورپذيری و خرافه گرستی و منجی گرائی جامعه، با هدف شکستن طلسم تنيده در ريشه های تاريخی عقب ماندگی و فقارت فرهنگی و نابالغی اجتماعی بود.
 
دکتر مصدق از جمله معدود نخبگانی بود که با تکيه بر دانش اکتسابی و بينش ذاتی خود، بدون پشت کردن به سنتهای خردگرايانه تاريخی ايران و با شناخت دقيق تاريکی ها و روشنايی های آن، با ثمرات و همچنين با آفات تمدن عصر روشنگرائی اروپا هم مخصوصا در آنجاهائی که اين فرهنگ در چهره جذاب مدنيت به ابزار و وسايل نفوذ و دخالت مبلغان  دروغين  تمدن به استعمارگران بيرحم ملت های بيدفاع تبديل می شود، شناختی عميق داشت.
 
در نتيجه اين دو ماده که از سوی دکتر مصدق نخست وزير به عنوان برنامه دولت خود به مجلس شورای ملی تسليم شد آتشی بود که بدست او در خيمه واقعيت حاکم بر نظام خودکامه سياسی ايران و منافع حال و آينده امپراطوريهای جنوب و شمال و آنسوی اقيانوسها در ايران و کليه سرزمينهای نفت خيز شرق سوئز و آسيای ميانه تا سواحل خزر و سواحل شرقی دريای سياه انداخته شد. وقايع و حوادث پس از اين حريق عاقبت سوز را با دهها کتاب و صدها گزارش های مخفی و علنی داخلی و خارجی، آن دوران فراموش نشدنی اين است که دکتر مصدق علاوه بر تمام نارسائی وسايل و امکاناتی که ميبايست در پيشبرد و تحکيم جبهه نبرد در پشت سر او و دولت او بايستد، در کارزار نبرد برای تحقق عملی برنامه خود تنها با يک حريف يعنی با امپراطوری انگليس در آغاز و پس از آن با آمريکا رو در رو نبود، اما در صحنه نبرد بين آزادی و اسارت نيروهائی بودند که بطور مستقيم علت وجوديشان در صحنه سياست مملکت با تحقق دو ماده کذائی به نفع آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی مردم ايران از بين ميرفت. اين نيروها در صحنه نبرد واقعيتهای ضد آزادی و استقلال و مردمسالاری و عدالت اجتماعی مردم ايران به ترتيب ورود به صحنه عبارت بودند:
 
اول واقعيت. شاه و درباريان و سران ارتش و پليس و کليه حاشيه نشينان و خوشه چينان دستگاه طفيلی دربار.
 
دوم واقعيت. مالکان بزرگ و بازماندگان و متصديان و مديران دوران رضا شاهی که همچنان صندلی وکالت و وزارت و مقامات دولتی را به عنوان تيول مادام العمر در انحصار خود ميداشتند.
 
سوم واقعيت. پدر خوانده های خارج و داخل مجلس شورای ملی و رجال حاشيه نشين و منتظر الوزرا و منتظر الوکاله ها که بند نافشان به سفارت امپراطوری و شرکت نفت به اصطلاح ايران و انگليس و يا در واقع بريتشی پتروليوم بسته شده بود.
 
چهارم واقعيت. مراجع مذهبی و مسند نشينان منابر و مساجد و حوزه ها با استثناهايی نادر که پس از اشغال نظامی ايران در شهريور ۱۳۲۰ پايشان از زاويه حوزه های مذهبی به ميدان سياست کشيده شد و با تکيه بر ايمان ساده لوحانه توده ها در تبليغ و گسترش بساط عزاداری و مراسم و اعياد مذهبی و تحکيم شعائر اسلامی و آموزش شرعيات در مدارس عمومی به کمک نظام پادشاهی به سنت پيوند ديرينه که دين و دولت قرين يکديگرند در تقويت مايه های فرهنگی تحميق عوام خدماتی شايسته ميکردند، و آنچنان در اين زمينه براه افراط افتاده بودند که حتی مرجع مذهبی با نفوذی نظير آقای بروجردی را نيز به بيان صريح واقعيتی وادار کردند که يادآوريش در اينجا به نقل از خاطرات امام موسی صدر که منتخب آقای بروجردی برای رهبری شيعيان لبنان شده بود خالی از عبرت نيست. شادروان امام موسی صدر در يادآوری از يکی از خاطرات خود ميگويد در يکی از روزهای بهار سال ۱۳۳۱ گروهی از طلبه های جوان و سياسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آيت الله بروجردی ديدار کنند. اين گروه که در راس آن نواب صفوی رهبر جمعيت افراطی فدائيان اسلام قرار داشت، با ادعای فعاليت و تبليغ برای تاسيس حکومت اسلامی در صحن مسجد فيضيه قم هياهو و جنجالی بر پا کرده بود که در نتيجه بروجردی که به قصد ديدار او به قم رفته بودند از پذيرفتن نواب صفوی و همراهانش خودداری کرد، از پدرم شنيدم که چند روز بعد که به همراه نزديکان بروجردی در محضر او بوديم يکی از اصحاب که خود از مدرسين حوزه بود، علت خودداری بروجردی از پذيرفتن نواب صفوی و طلبه ها و پيروانش را پرسيد و گفت چرا اين افراد که خواهان حکومت اسلامی هستند را نپذيرفتيد؟ بروجردی پاسخ داد: اين آقايان ميخواهند شاه را بردارند و امثال شما را به جای او بگذارند، يکی ديگر از اصحاب مجلس که خود از فقهای برجسته بود گفت: مگر چه اشکالی دارد؟ مرجع بزرگ تشيع ميگويد: اشکال بزرگ اين امر در اين است که شاه با اسلحه و توپ و تفنگ به جان مردم می افتد، با اين اسلحه ميشود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستيد اسلحه شما ايمان و عقايد مردم است که به جان مردم می اندازيد با اين اسلحه نمی توان به راحتی مقابله کرد و لذا دين و ايمان مردم به بازی گرفته ميشود." و بوديم و ديديم که خمينی چگونه از برکت استبداد شاه، اول دين و ايمان مردم را به بازی گرفت و سپس با چماق و گلوله آزادی و حاکميت آنها را.
 
پنجم واقعيت. حزب توده که طرفدار زحمتکشان در قالب ايدئولوژی کمونيستی بود. اين حزب از آغاز تاسيس خود پس از شهريور ۱۳۲۰ و اشغال نظامی ايران به وسيله ارتش روس و انگليس حرکت آزاد انديشه و تحرک و رشد تفکر روشنفکری و نقد عقلانی جامعه آزاد شده از نظام خفقان پليسی رضاشاهی را در چارچوب ايدئولوژی و سازمان خود که خط سيرش به دروازه مسکو ختم ميشد به انحصار و مصادره خود کشيد، و در نتيجه انديشه چپ و معيار چپ به معنای اعم کلمه، يعنی مخالفت با استبداد خودکامگی سياسی و اقتصادی و اجتماعی و دشمنی با استعمار و استثمار بيگانه و تلاش برای استقرارعدالت و مساوات حقوق انسانی در معيارهای ارژشی حزب توده، به تخت خواب پروکرست شباهت پيدا کرد. پروکرست در اساطير يونانی راهزنی بود که مسافران را به کلبه خود دعوت ميکرد و آنها را بر تخت خواب خود دراز ميکرد، و اگر مسافر بينوا قدش کوتاهتر از تخت بود، آنقدر تنه اش را ميکشيد تا جان از بدنش ميرفت و اگر قد مسافر بلندتر بود، سر و ته آن را قطع ميکرد تا به اندازه تخت ميزان شود. شگفت انگيز است که در تفکر حزب توده و در انعکاس اين تفکر در نشريات و مطبوعات آن حزب دکتر مصدق خود يکی از شاخص ترين مصاديق اينگونه تفکر پروکرستی حزب توده بود که بطور مستقيم نفع دوجانبه اش نصيب سياست انگليس و آمريکا از سوئی و اتحاد جماهير شوروی از سوی ديگر ميرسد، که رسيد. به اين صورت که اگر در نشريات ارگان و مطبوعات وابسته به حزب توده در سالهای اواخر ۱۳۲۰ و اوائل ۱۳۳۰ يعنی تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مراجعه کنيد، ملاحظه ميکنيد آنجا که دکتر مصدق در مجلس شورای ملی با اعتبار نامه سيدضياالدين طباطبائی، آلت فعل سياست امپراطوری انگليس و طرفدار پهلوی، مخالفت ميکند در مقاله ها و سرمقاله های مطبوعات حزب توده دکتر مصدق به پدر ملت ايران و صدای آزاديخواهای و حق طلبی ملت ايران ملقب ميشود، اما آنجائی که دکتر مصدق از ماموريت کافتارازه معاون وزارت امورخارجه روسيه شوروی در سفر به ايران برای مذاکره در زمينه کسب امتياز اکتشاف و استخراج نفت شمال در مجلس شورای ملی مخالفت ميکند و نه تنها اعطای امتيازهای تازه، بلکه لغو همه امتيازهای چپاولگرانه کنونی را نيز خواستار ميشود، در مطبوعات و نشريات ارگان و وابسته حرب توده به پيرمرد خرفت کهنه پرست مرتجع تبديل و آنجائی که کارشکنی های مستمر سياست امپراطوری با آمدن چرچيل و ايدن به مسند نخست وزيری وزارت خارجه انگليس و کشيدن پای آمريکا پس از انتخاب ژنرال ايزنهاور به رياست جمهوری همه راههای ديپلماتيک و سياسی برای حل اختلافات ادعائی شرکت نفت مسدود و به بازيهای پشت پرده برای تدارک کودتا و سقوط دولت دکتر مصدق تغيير جهت ميدهد، دکتر مصدق مرتبه و درجه اش در مطبوعات و نشريات حزب توده از پيرمرد خرفت و مرتجع به سگ زنجيری استعمار ارتقا می يابد. آنجائی که احسان طبری نظريه پرداز و فيلسوف اجتماعی حزب توده به جای حمايت از لايحه قانونی لغو امتياز تحميلی غارت نفت جنوب به دست انگليس در نوشته خود مصلحت ايران را در اين تشخيص ميدهد که برعکس بايد با اعطا امتياز نفت شمال به شوروی، ايران بجای سياست موازنه منفی سياست موازنه مثبت را اتخاذ کند. يعنی نه تنها دست انگليس را در جنوب ايران قطع کند بلکه بايد پای روسيه را هم به شمال ايران باز کرد. دکتر مصدق خود جواب پيشنهاد مغرضانه طبری را که منعکس کنندهء طرفداری علنی از منافع شوروی و اظهار لطف به امپراطوری انگليس بود ميدهد و در توجيه مخالفت خود با ماموريت کافتارازه ميگويد: "چنانچه کافتارزاده موفق شده بود امتياز نفت شمال را بدست آورد، نفع مشترک دو همسايه شمال و جنوب در معادن نفت ايران سبب ميشد که ملت ايران نتواند هيچوقت دم از آزادی و استقلال بزند و اين يکی از مواردی بود که ما با سياست انگليس وجه اشتراک و وجه افتراق داشتيم. وجه اشتراکمان اين بود که دولت اتحاد جماهير شوروی از معادن نفت شمال استفاده نکند و روی همين اصل طرح پيشنهادی من در مجلس که اکثريت قريب به اتفاق نمايندگانش هواخواه انگليس بود با آن سرعت گذشت. (اين طرح پيشنهادی عبارت از ممنوعيت مطلق دولتهای ايران به دادن هرگونه امتياز و انعقاد هرگونه قرارداد در جهت اعطای امتياز به بيگانگان برای بهرهبرداری از منابع طبيعی ايران بود). و اما وجه افتراق ما، دولت انگليس ميخواست روزی از معادن نفت شمال هم استفاده کند ولی ما ميخواستيم روزی بيايد که ملت ايران از تمام معادن نفت منحصرآ خود استفاده کند و هيچ دولتی نتواند برای ادامه استفاده از نفت آزادی و استقلال ما را دستخوش اغراض خود قرار دهد. و آن روز همان روز جلسه ای بود که قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور از تصويب مجلسين گذشت". به نقل از کتاب خاطرات و تاملات مصدق.
 
ششم واقعيت. فرصت طلبان و نان به نرخ روز خوران و کارشناسان حرفه ای کيش باد، آنان که مراقب هستند که باد قدرت به کدام سو ميشوزد تا به سهولت از دوستی به دشمنی و از دشمنی به دوستی تغيير جهت دهند و به آسانی از اردوی طرفداران آزادی و استقلال به اردوی دشمنان آزادی و استقلال نقل مکان کنند. که بودند و کردند و چه بسا که همچنان هستند و خواهند کرد.
 
هفتم واقعيت. عقب ماندگی و ضعف و فقر مفرط انديشه انتقادی و فرهنگ تساهل و بردباری در جامعه ای که در مثلث سه قدرت ويرانگر استبداد مطلقه و شريعت قشری و استعمار بيگانه به زندان افتاده و در نتيجه از رشد و بلوغ عقلانيت و خردگرائی و تربيت اجتماعی و سياسی در نهادها و بنيادهای تامين کننده آزادی و امنيت محروم مانده است. اين خود اهم از همه واقعيتهاست زيرا در اکثريت، جامعه مقهور و معتاد به فرهنگ چندين صد ساله زورپذيری و منجی پرستی بود. و اين که آيا همچنان هست و اين که آيا همچنان خواهد بود؟ پرسشی است که پاسخ آن را بايد از مسير و از سرانجام خيزش کنونی مردم ايران طلب کرد. که اکنون به همت پايمردی دليرانه خود از نقطه بازگشت به گذشته، گذشته است.
 
دکتر مصدق با دو ماده دولت خود تحقق دو ضرورتی را هدف قرار داده بود که موجوديت هر يک از اين هفت واقعيت مسلط بر جامعه را به نسبت وضع و حال آنها به خطر می انداخت. زيرا هيچيک از اين واقعيتها به استثنای واقعيت هفتم که بار همه عوارض شوم آن شش ديگر را بر دوش ميکشيد از زاويه منافع خود با حاکميت مردم و استقرار نظام مردمسالاری موافق نبودند.
 
و اما موضوع دوم، يا جای پای دکتر مصدق پس از کودتا
 
از مطالعه جريانات آن سالها در صحنه دولتها و مجالس پس از شهريور ۱۳۲۰ و مخصوصا از دوران لوايحی که دولتهای ضعيف برای تمديد قرارداد اسارت بار امتياز نفت جنوب با اندکی دستکاری برای حفظ ظاهر به نفع ادامه چپاول کمپانی انگليس به مجلس شورای ملی عرضه ميکردند، با نقش شخصيت و وزنه سنگين سياسی دکتر مصدق در مقابله با توطئه هايی که طبقه حاکمه ايران و بازماندگان و دست پروردگان دوران رضاشاهی چه در دولتها و چه در مجلس برای استمرار منافع انگليس و استحکام قدرت خود تعبيه کرده بودند آشنا ميشويم. و به آنجا ميرسيم که پيشنهاد قبول نخست وزيری به دکتر مصدق از طرف يکی از سرسپردگان با نفوذ سفارت انگليس و طرفداران سلطنت در مجلس شورای ملی يعنی جمال امامی خود از اساس هديه مسموم يا حربه ای دولبه بود که اگر دکتر مصدق قبول نمی کرد در واقع به فرار او از زير بار مسئوليت برای خدمت به مردم و مملکت تلقی ميشد و اگر قبول ميکرد با شکست در جبهه نبرد برای تحقق عملی طرح ملی شدن صنعت نفت نه فقط وجاهت و محبوبيت ملی خود را از دست ميداد، بلکه برای هميشه از صحنه سياست مملکت خارج ميشد. اما جمال امامی اگر به سابقه ای که دکتر مصدق در مجلس پنجم شورای ملی در مخالفت با سلطنت رضاخان سردارسپه در صفحات تاريخ بر جای گذاشته بود رجوع ميکرد به اين نتيجه ميرسيد که دکتر مصدق نه فقط پيشنهاد او را برای قبول مقام نخست وزيری ميپذيرفت بلکه از اين پيشنهاد برای گشودن جبهه نبرد سرنوشت ساز بين حقيقت پاک رهائی و واقعيت ناپاک اسارت با اعتقاد به جنگ نابرابر بی چشمداشت به پيروزی استقبال ميکرد. زيرا نه طالب قدرت بدون هدف بود و نه بی اطلاع از مهلکه گردابها.
 
و اگرجمال امامی نظير همه تاريک انديشان خدمتگزار نظام های خودکامه کتاب سيمای شجاعان اثر جان اف کندی رئيس جمهوری فقيد آمريکا را خوانده بود به اين نتيجه ميرسيد که در صحنه تاريخ  نادره مردانی هستند که با شنا کردن بر خلاف جريان آب نه به عاقبت سرنوشت خود در مبارزه اجتماعی، بلکه بر حقيقتی که بايد دير يا زود بر واقعيت آلوده مسلط بر جامعه چيره شود فکر ميکنند. کندی با ذکر مثال های متعدد خود در آخرين نمونه در ارائه سيمای شجاعان سناتور تافت، سناتور با نفوذ و مقتدر حزب جمهوريخواه را معرفی ميکند که در انتخابات پس از پايان دوره روزولت، پيروزيش برای احراز مقام رياست جمهوری آمريکا مسلم بود، اما نزديک شدن تاريخ انتخابات مقارن با تشکيل دادگاه نورنبرگ و محاکمه سران شکست خورده آلمان نازی به وسيله قضات دول متفق بود. سناتور تافت بدون توجه به رسوائی ها و جنايات رژيم نازی و تجاوز و اشغال کشورهای اروپا و اسارت ميليونها يهودی و اثرات خشم و نفرت آن در افکار عمومی آمريکا، محاکمه سران يک دولت مغلوب را در دادگاهی که از سوی دول غالب تشکيل ميشود بر خلاف عدالت و منطق حقوقی دانست و نتايج ناشی از اين محاکمه را مورد انتقاد قرار داد، اين انتقاد اگر چه طومار موفقيت سناتور تافت را در گردباد واقعيتها انتخابات رياست جمهوری و در سرنوشت سياسی او در هم پيچيد، اما چهره تاريخی او را به عنوان مردی که با شجاعت و ايمان خود به حقيقت به جنگ نابرابر با واقعيتها شتافت و به نتايج آنی مصلحت خود پشت پا زد در فهرست سيمای شجاعان تاريخ آمريکا به ثبت رساند.
 
در اينجاست که آسيب شناسان وطنی و تحليل گرانی که ميدان ديدشان از نوک بينی شان تجاوز نميکند، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آمريکائی و انگليسی و درباری را عليه جنبش آزاديخواهی ضد استبدادی و ضد استعماری ملت ايران به رهبری دکتر مصدق به دروغ قيام ملی و يا در واقع قيام ملت بر عليه منافع ملت معرفی ميکنند و دکتر مصدق را با غرق کردن در انواع خطاها و اشتباهات حقوقی و حقيقی جعلی به خرابکاری در پيشرفت مذاکرات و عامل تخريب پايه های نظام شاهنشاهی و همگامی با حزب توده متهم ميکنند.
در اينگونه نگاه مغرضانه به دکتر مصدق و سراسر تلاش تاريخی او در جبهه نبرد برای تبديل واقعيت پيوند ديرينه دين و دولت با استعمار بيگانه به حقيقت آزادی و استقلال ملت ايران نيتی جز استتار عواقب  ناشی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وجود ندارد. نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق با کودتا سرکوب شد، زيرا دکتر مصدق با هر پيشنهادی که ميخواستند شرکت غاصب بيرون شده از در را بار ديگر از پنجره وارد کنند، سازش نميکرد. او طلسم حضور و نفوذ تحميلی و فريبکارانه بيگانه غارتگر را که از سوی فروشنگان استقلال و آزادی مردم ايران به زور قانون و قرارداد به ملت ايران تحميل شده بود شکسته بود، ايستادگی و مقاومت دکتر مصدق برای ريشه کنی نفوذ بيگانه  آنچنان بود که تدارک و اجرای توطئه کودتا را بر عليه خود که فاعل آزادی و استقلال ملت ايران بود به آمريکا و انگليس و شاه تحميل کرد.  اين همان کودتای سالهای ۱۹۵۰ بود که پنجاه و اندی سال بعد در سالهای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ خانم آلبرايت و کلينتون وزير خارجه رئيس جمهور آمريکا و اوباما رئيس جمهور کنونی آمريکا از تحميل آن به ملت ايران و عواقب تلخ آن تحميل که دامنگير آنها شده بود اظهار تاسف و پشيمانی کردند. اما شاه با همدستی در کودتا بر عليه آزادی و استقلال ملت ايران، و بر قراری استبداد مطلقه نه فقط با دستهای آلوده به فساد و خفقان خود نطفه انقلاب ۱۳۵۷ را در جريان کودتای ۱۳۳۲ بست، بلکه بخاطر جهالت و نادانی ذاتی و افزايش روزافزون غرور و نخوت قدر قدرتی افسار گسيخته خود و نه فقط پيوند چندين صد ساله دين و دولت يا حامی هميشگی و همدست دائمی خود در ادامه تحميق عقلی و فکری تودها را نيز پاره کرد، و نه تنها پاره کرد، بلکه با غائله خرداد ۱۳۴۲ و کشتار قم و توقيف و تبعيد خمينی به ترکيه و نجف  و دشمنی علنی با پاسداران سنتی دينی مسير آينده انقلاب را هم در شکل مذهبی نظام سياسی پس از انقلاب پايه گذاری کرد، اما حقيقت به اصطلاح شکست خورده دکتر مصدق پس از کودتا، همچنان واقعيتهای مسلط بر جامعه را در می نوردد. يعنی انقلاب سلطنت را سرنگون کرد، و سپس تهی بودن قالبهای ايدئولوژی چپ و راست و ملی مذهبی را از گوهر خواستهای اساسی مردم ايران برملا کرد، و بدنبال آن ملايان و يا متوليان سنتی دين را بر مسند قدرت نشاند تا طلب تاريخی حضور چندين صد ساله خود را در کنار دولت خودکامه وصول کنند، تا پرده از چهره واقعی رياکاری و ضد خردگرائی و خشونت طلبی خود بردارند. و تا نظير شاه پيوند چندين صد ساله دين و دولت را به دست خود برای هميشه در نظام سياسی ايران پاره کنند، که چشم انداز آن از هم اکنون مشاهده ميشود.
 
می بينيم که خط نورانی استنکاف دکتر مصدق از تسليم در برابر واقعيت های مسلط در امتداد تحول تاريخ مبارزه مردم ايران برای آزادی و استقلال همچنان در حرکت است. آنچنان که به قول استفين کيزر گزارشگر آمريکائی در کتاب همه مردان شاه جای پای کودتای ۱۹۵۳ آمريکائی در ايران (که با استنکاف دکتر مصدق از تسليم بر سياست آمريکا تحميل شد) در سپتامبر ۲۰۰۱ تا ويران کردن برجهای تجارت خارجی آمريکا در نيويورک کشيده ميشود.
 
دکتر مصدق با مخالفت با سلطنت رضاخان سردار سپه از نفس عمل شجاعانه خود مطلع بود، اما نه بر سرنوشتی که از اين عمل شجاعانه در انتظار او بود  اعتنا داشت و نه بر موثر بودن يا موثر نبودن عمل خود در سرنوشت رضاخان. او به يقين ميدانست که اکثريت مرعوب يا مجذوب وکلای حاضر در جلسه به انقراض سلطنت قاجار و تفويض سلطنت به سردار سپه رای خواهند داد. بنابراين تکليف و وظيفه قبول يا رد سلطنت استبداد مطلقه رضا شاه بر عهده مردم بود، آنچه که تکليف و وظيفه وجدانی و اخلاقی دکتر مصدق بود، بيان حقيقت بود که انجام داد. دکتر مصدق به عنوان يک آينده نگر تيزبين و هوشمند با تکيه بر دانش و بينش خود چشم انداز تيره سلطنت رضا شاه و عاقبت سلطنت يک مستبد قدر قدرت را ميديد، اما جز بيان حقيقت بر پايه اصول اخلاقی خود وسيله ديگری برای جلوگيری از وقوع فاجعه نداشت.
 
آنچه را که دکتر مصدق در نبرد با غولهای واقعيت مسلط در هنگامه ملی شدن صنعت نفت انجام داد شکستن طلسم اسارت مردم ايران در سلطه پيوند دين و دولت با استعمار بيگانه بود، او در اين نبرد به قيمت غارت هستی و زندان و تبعيد خود شکست نخورد، بلکه با تحميل کودتا به دشمنان آزادی و استقلال مردم ايران، دامنه نبرد را تا اضمحلال قطعی سلطنت خودکامه موروثی صدها ساله گستراند و پيوند دينمداران قشری را با اعتماد قلبی مردم ايران به خود از سوئی و با تجاوز به حاکميت ملی از سوی ديگر از هم گسيخت.
 
و اينچنين است که پس از او نسل جوان ايران همچنان در هر جنبش و در هر يورش، به سوی واقعيت های متزلزل حاکم، نام دکتر مصدق و گوهر حقيقت طلبی او را فرياد ميکنند. و چنين است که نقش انديشه سياسی او همچنان در تاريخ ايران و در سيمای شجاعان جنبش های انقلابی جهان به درخشش ابدی منقوش شده است.
 
دکتر مصدق در تمامی عمر خود در صحنه اجتماعی و سياسی کشور به خاطر جدالش در راه حقيقت يک انقلابی بود يک انقلابی تمام عيار، به قول چه گوارا شغل انسان انقلابی انقلاب است. يک انقلابی که پس از گذشت ۴۴ سال از مرگش، هنوز پاسداران معبد ارتجاع از حضورش در خاطره ها و حتی حضور مردمش در مزار او وحشت دارند همانگونه که شاه از حظور خود در خانه مسکونی غارت شده اش وحشت داشت.  
--------------------------
در جلسه بزرگداشت دکتر محمد مصدق که روز ۱۲ مارس ۲۰۱۰ توسط مجامع اسلامی ايرانيان در پاريس برگذار شد خلاصه اين مقاله توسط آقای حاج سيد جوادی قرائت شد.

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول