۲۲ خرداد امسال هم آمد و رفت و خبری نشد.
اما بدخواهان، دل خودشان را خوش نکنند. خير! نه فقط «جنبش
خرداد» که معنايی فراگير تر دارد، بلکه «جنبش سبز» به همان
معنای متداول آن نيز، همچنان زنده است و زنده خواهد ماند.
اگر اين جنبش را در چند سلسله تظاهرات و آکسيون، خلاصه ببينيم،
مشکل در نوع نگاه کردن ما ست؛ و نه در خود جنبش.
جنبش را بايد در کليت آن نگاه کرد. آکسيون و تظاهرات، فقط نمود
هايی از اين کليت هستند، که گرچه به دليل چشمگير بودنشان،
بيشتر مورد توجه قرار می گيرند، به جز در موارد معينی و شرايط
معينی، بهايی کمتر از تأثير و تأثرات جنبش در ساختار حاکميت از
يکسو، و در ساختار و فرهنگ جامعه از سوی ديگر، و در برآيند اين
تأثير و تأثرات، در هريک از اين دو حوزه به طور جداگانه، و در
اين هر دو حوزه به طور پيوسته، با هم و بر هم دارند.
پرداختن به نقش بسيار تعيين کننده ی جنبش خرداد در فروپاشی
اجزای مختلف حاکميت، و پرداختن به نقش باز هم بسيار تعيين
کننده ی اين جنبش در رشد و ارتقا و جهش کيفی فرهنگ جامعه،
موضوع اين مقاله ی خاص نيست. چرا که به واکاوی های دقيق و
مستند و مستدل فراوانی نيازمند است که هر کدام می تواند موضوع
مقاله يا مقالاتی جداگانه باشد.
اما فراموش نکنيم که نفْس حيات جنبش، به هيچ عنوان نمی تواند
تضمين کننده ی پيروزی آن باشد.
پيروزی، در گرو بهره برداری های سنجيده، به موقع، متشکل،
هماهنگ، و رهبری شده، از موقعيت های پيش رو ست.
کم نبودند و نيستند و نخواهند بود کسانی که از ناتوانی مدعيان
پاسداری و سخنگويی و به نوعی «ميراث داری» جنبش، دستاويزی ساختند و می
سازند و خواهند ساخت برای برگزاری مراسم ختم جنبش. حالا يا با
تقسيم حلوا بين شرکت کنندگان در مراسم؛ و يا با تقسيم شيرينی
بين خود به نشانه ی شادمانی يی زودگذر و وهم آلود از گشاده شدن
بخت فروبسته و فروبسته تر شونده ی خويش.
و بگذار که به کار خود مشغول باشند؛ که به هر حال، اين کار هم
برای خودش کاری است در خور اين کاره ها!
بی عملی، بد عملی، ناشايستگی، اشتباه، عمد، حسابگری های از سر
نادانی يا از سر «رند»ی، کوتاه تر از قامتِ حتی پايين ترين
دامنه ها و نه قله های جنبش بودن، و خنجر از پشت و يا از رو
زدنِ مدعيان پاسداری و سخنگويی و «ميراث داری» جنبش (کدام ميراث؟ مگر
جنبش، مرده است؟) نقشی غير قابل انکار، و غير قابل گذشت در به
وجود آمدن موقعيت بد فعلی دارد.
اما اين، همه ی ماجرا نيست. بخش ديگری از مسئوليت آنچه پيش
آمده است را افراد و نيرو های مبارز و آگاهی به عهده دارند که
به هزار و يک بهانه، و از جمله پروای نام و ننگ، در روی هم
ريختن خرد فردی و جمعی خود با خرد جمعی و فردی کليه ی نيرو ها
و افرادی که از منتهی اليه راست تا منتهی اليه چپ صف درون خلق
را تشکيل می دهند، در يک تشکل واره، در يک ائتلافِ نوشته يا نانوشته،
و يا دستکم در يک هماهنگی سازنده، پرهيز کرده اند و می کنند. و
يا اگر ـ به هر دليل ـ چنين کاری را نادرست می دانند، هيچ
راهکار عملی و عينی و به اجرا در آمدنی و قابل اتکايی را به
عنوان بديل، ارائه نمی دهند. يا برای يافتن آن دست به کار نمی
شوند. يافتن آن در همين نزديکی ها. نه در دوردست های رؤيايی.
آن که می خواهد خود را برای خود و همفکران خود ثابت کند، در
خود و همفکران خود مدفون خواهد شد. با شايد گنبدی از طلا بر
مزار خويش. و زائرانی هميشگی پيرامون خود.
اما آن که نه دغدغه ی اثبات خود برای خود و همفکران خود، بلکه
دغدغه ی رهايی و بهروزی خلق را دارد، در سينه ی تاريخ خلق، تا
همه ی فردا ها زنده خواهد ماند. با اگرچه شايد پذيرش تلخی نگاه
های خيره و شماتت گر همراهان تنزه طلب امروز خود. يعنی همان ها
که فقط در پی اثبات خود برای خود و همفکران خود هستند و
سرانجامشان مدفون شدن در خود است.
تا زمانی که «همراهان جنبش»، گرفتار «حصر» ولی فقيه نشده
بودند، با هر کم و زيادی و خوب و بدی که داشتند، هم به
دليل نفوذ کلام اشان، و هم به دليل سعه ی صدر دموکراتيک اشان
در برابر تنوع خواست های افراد و نيرو های متنوع درون جنبش (با
استفاده از حق طبيعی بيان نقطه نظر های شخصی خودشان البته)
کمبود مشکل رهبری، و ناتوانی جنبش در هماهنگی ضمن ناهمگونی،
کمتر حس می شد.
وجود داشت. خيلی هم زياد. اما کمتر حس می شد.
آن سه تن، تا آخرين لحظه ی آزادی، و بعد از آن نيز در حصر،
پایبندی عملی خود را نه فقط به آنچه از آغاز اعلام کرده بودند،
بلکه به بسی فراتر از آن ـ به آنچه در حرکتِ رو به جلو، به آن
رسيده اند ـ در عمل به مردم ثابت کردند. به خصوص با دعوت اشان
از مردم به راه پيمايی ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ با هدف رسماً اعلام شده ی
حمايت از خيزش های مردم منطقه که شعارشان «الشّعب يُريد اسقاط
النظام» بود، در عين آگاهی کامل از تنوع شعار های جنبش
که بار ها و بار ها، و به خصوص در عاشورا، تکرار شده بودند. و
در عين آن که مقامات رسمی نظام، آن راه پيمايی را ممنوع اعلام
کرده بودند.
و مردم نيز اعتماد نسبی خود به آن سه تن را (اعتماد، هميشه
بايد نسبی باشد؛ و گرنه ضربه پذير است و ضربه زننده.) در اجابت وسيع دعوت آنان نشان دادند.
دعوتی که زمينه ساز حضور مردم شد؛ و مردمی که هم زمينه ساز آن
دعوت شدند، و هم از زمينه ی آن دعوت برای طرح چندين و چند باره
ی شعار های متنوع خود، و اعلام چندين و چند باره ی انتظارات
متنوع خود از جنبش استفاده کردند.
اما امروز که آن سه تن بهای ثبات قدم و عدم تزلزل و سازش
ناپذيری خود را در
حصر اهريمن جماران می پردازند، ماجرا تغيير کرده است:
«آن ها که داعيه ی ميراث داری، و يا سخنگويی «جنبش سبز» را
دارند، ديری است که در غياب «همراهان جنبش» نشان داده اند که
به تنهايی، و رها شده به حال خود و اشتباه محاسبه های خود،
کاری از دستشان بر نمی آيد که هيچ؛ بلکه بد تر از اين: اگر
همچنان به حال خود و اشتباه محاسبه های خود رها شوند، و باب
گفتگو و احياناً تفاهم بر سر حداقل های مطلوب (يعنی همان «کف
خواسته های جنبش») ميان انقلاب گرايان با آن ها بسته بماند، و
جنبش نيز ـ به غلط ـ با آن ها و گفتار و کردارشان معرفی شود،
نقشی به جز تخريب جنبش، بدنام کردن جنبش، و نه حتی ايستا کردن،
بلکه به عقب باز گردانيدن جنبش ايفا نخواهند کرد.» ٭
و اين، اما به عبارت ديگر يعنی:
علاوه بر نقد عملکرد آن گروه ـ که هزينه يی بر نمی دارد و ساده
ترين و بی درد سر ترين کار است ـ وظيفه يی مهم تر هم بر عهده ی
ما هست.
منظورم از «ما»، آن «ما»يی است که در پی ثبت خود در سينه ی
تاريخ خلق خويش است حتی به بهای خريدن نگاه های خيره و شماتت
گر همراهان تنزه طلب خود. و نه آن «ما»يی که می خواهد خود را
در خود مدفون کند. با شايد گنبدی از طلا بر مزار خويش. و
زائرانی هميشگی پيرامون خود.
با اين نيت شروع کرده بودم که به تفصيل، و قشنگ و درست و حسابی
و تند و تيز، خدمت داعيه داران «ميراث داری» و سخنگويی «جنبش
سبز» برسم و بر آنان بانگ بر کشم که:
نقد ها را بُوَد آيا که عياری گيرند
تا همه صومعه داران پی کاری گيرند؟
اما راستش به اينجا که رسيدم ديدم که تناقضی در ميان است؛ و
شايد بهتر آن باشد که نوشتن آنچه در دل داشتم را موقتاً نيمه
کاره رها کنم تا بتوانم نخست خودم، و خودمان را مخاطب قرار دهم
که:
مشکلی دارم، ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان، چرا خود توبه کمتر می کنند!
۱۰ تير ۱۳۹۱
توضيحات:
٭ ولی وقت، تنگ است و دشمن به راه ـ نجنبيم اگر، خلق گردد تباه
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/is-neo.html
در همين حول و حوش، از جمله به عنوان نمونه:
اگر همينطوری که می رويم، به راه ادامه دهيم زمين خواهيم خورد
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-zamin.html
٭ تا آنجا که به خودم بر می گردد، از همان زمان آغاز جنبش تا
به امروز، راهنمای عمل من همان بود و هست که در جايی در باب
خود نوشته ام:
کسی که گرچه معتقد است که امکان رفرم در اين نظام وجود ندارد،
و «بی انقلاب، کار ميسر نمی شود»، اما می داند اين را هم که
همين مطرح کردن خواست رفرم از سوی رفرمگرايان ـ همانطور که
ديده ايم ـ با تبَعاتی که خواسته يا ناخواسته با خود دارد،
باعث تسريع در در هم پاشيده شدن هرچه بيشتر نظام بی نظام کنونی
می شود. کسی که ذره يی از اين بابت نگرانی ندارد که اصلاح
طلبان غير حکومتی را، بر مبنای «تحليل مشخص از شرايط مشخص»، تا
منتهی اليه مرز پرنسيپ ها، متحد عينی و مشروط انقلاب گرايان
بداند، و بعضی ها را که در پی نام و ننگ هستند و «نصيحت» اش می
کنند، به همان دست های «پاک» در جيب نهاده اشان حواله دهد.
منظورم از حواله دادن، ارجاع دادن است. سوء تفاهم نشود يک وقت.
درياچه يی به وسعت ايران، با آسمانی از رنگين کمان
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/oroom.html