بخش های ديگر
 
 
صفحه ی اول
 
fl 
 
فصلی برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها، فصلی برای عربده و تهديد
(حاشيه يی بر متن فاجعه ی اخير در ليبرتی)

 

محمد علی اصفهانی

۲۹ بهمن ۱۳۹۱

توصيه ی مفيد يکی از خوانندگان مقاله:
کسانی که وقت يا امکان لازم برای مطالعه ی يکجای تمام اين مقاله را ندارند، در صورتی که بخواهند بدون مقدمه و تفصيلات، از نقش رهبر مجاهدين در  ماجرا های اشرف و ليبرتی سر در بياورند، می توانند خواندن مقاله را مستقيماً از بخش پنجم به بعد (شماره های ۵ و ۶ و ۷) شروع کنند، و مطالعه ی بخش های يک تا پنج را برای فرصتی ديگر بگذارند،

يک

ــــــــــــــــــــ

در سحرگاه ۲۱ بهمن، حمله ی موشکی و خمپاره يی به دقت برنامه ريزی شده يی به کمپ ليبرتی، که در حدود سه هزار و صد نفر از اعضای مجاهدين ساکن عراق را در خود جا داده است، انجام گرفت، و هفت کشته و ده ها مجروح در ميان مجاهدين، و نيز مجروحانی در ميان نيرو های عراقی به جا گذاشت.
طراحان اين جنايت، که موفق شده بودند ۴۰ موشک و خمپاره به کمپ شليک کنند، ۶۰ موشک و خمپاره ی ديگر را نيز برای شليک بعدی آماده کرده بودند تا تعداد هرچه بيشتری از نيرو های مجاهدين را به قتل برسانند يا مجروح کنند، و فضای وحشت را سنگين تر سازند.
اين موشک ها و خمپاره ها به وسيله ی نيرو های عراقی کشف و خنثی شدند.

بعد تر، دار و دسته يی تروريستی با نام «جيش المختار»، مسئوليت اين حمله را به عهده گرفت.
«جيش المختار»، مدت بسيار کوتاهی پيش از اين حادثه، به رهبری يک آخوند شيعی متعصب، اعلام موجوديت کرده بود، و علت وجودی خود را در دو محور اصلی توضيح داده بود:
ـ حمايت از دولت مالکی در جريان اغتشاشات درونی عراق،
ـ مقابله با آنچه اين دار و دسته، آن را مبارزه ی سنی ها با شيعيان در عراق معرفی می کند.

به نظر می رسد که «جيش المختار»، در زمينه ی حمايت از دولت مالکی، چيزی شبيه «گروه های خودسر» خودمان باشد؛ و در زمينه ی عقيدتی، چيزی شبيه القاعده يی ها و سلفی هايی که شيعيان را مسلمان نمی دانند. و البته از نوع «شيعی» و در مقابله با اهل تسنن.
دولت مالکی مدعی است که بعد از اعلام موجوديت اين دار و دسته، فرمان دستگيری رهبر آن را داده است.

دو
ــــــــــــــــــــ

اوضاع عراق تا فراتر از مرز انفجار، آشفته است. به برکتِ :
ـ تجاوز نظامی آمريکا و متحدانش، که سفلگانی در ميان «اپوزيسيون ايرانی»، خواهان همان و يا مشابه ليبيايی و سوريه يی آن، برای ميهن خود بودند و هستند و خواهند بود، و اساساً بود و نبود خويش را به آن گره زده اند،
ـ دخالت های بسيار وسيع حکومت ايران، در تمام امور داخلی و خارجی عراق، چه به طور مستقيم، و چه با استفاده از دست نشاندگان خود.
ـ حضور گروه های «جهادی» سلفی و القاعده يی، که از اين سوی و آن سوی جهان به عراق روانه شده اند،
ـ تحريک و تحرکات مستمر عناصر وابسته به حزب بعث و نظام پيشين، که بسياری شان به خدمت آمريکا درآمده بودند و درآمده اند و از زمينه سازان و همراهان اشغال کشور خود بودند، و حالا در دعوا های قدرت، يا حذف شده اند، يا موقعيتی متزلزل پيدا کرده اند، و يا به آنچه مطلوب شان است نرسيده اند.

و به اين همه، البته بايد اضافه کرد موضوع کردستان عراق، و درگيری دائمی اقليم کردستان را با دولت مرکزی از سويی، و با نيرو های متخالف سياسی درون خود از سوی ديگر.
و این، موضوعی است بسيار مهم و جدی و تعيين کننده، که آنچه از آن به چشم می آيد در برابر آنچه از آن به چشم نمی آيد، تقريباً هيچ است.

سال هاست که رهبری مجاهدين، با صراحت و بی پرده بوشی، خود را وارد مجموعه ی منازعات داخلی عراق کرده است، و به گونه يی عمل می کند که گويا مهم ترين و عاجل ترين وظيفه اش حل و فصل مسائل داخلی کشور ميزبان است، و گويا ساکنان اشرف و حالا هم ليبرتی، برای نجات کشور عراق در آنجا مستقر شده اند.

رهبری مجاهدين، طی تمام اين سال ها تمام نيروی خود را به کار برده است که کسانی که با آرمان بهروزی مردم ايران به تشکيلات مجاهدين پيوسته اند را، در چنين شرايطی، و در چنين فضايی، داخل عراق و پادگان اشرف نگاه دارد.
و البته، به منظور ظاهرسازی، و داشتن «برهان و شاهد و گواه» برای روز مبادا، و برای جدل و جدالِ روز هنوز مبادا ، گاهی هم با شرط های تعليق شده به محال، از آمادگی ترک عراق سخن به ميان می آورد.

ـ يکبار می گويد همين حالا هواپيما بياوريد و همه ی افراد ما را با آن از عراق خارج کنيد. پولش را هم خودمان می دهيم!
ـ يکبار می گويد (نقل به مضمون از سخنان «رهبر مقاومت») ما اصلاً هيچيم! پشه ايم! گردنمان از مو هم نازک تر است، چيزی نمی خواهيم؛ فقط به ما اجازه بدهيد که از عراق به ايران منتقل شويم و يک چادر در خاوران بزنيم، و حق آزادی کار سياسی و فعاليت مبارزاتی ما در ايران برای سرنگون کردن نظام را تضمين کنيد.
ـ و حالا هم تازه ترينش:
همه ی ما را دسته جمعی با هواپيما به آمريکا پيش رودی جوليانی و جان بولتون و جيمز جونز و رؤسای سابق سيا و اف بی آی و وزرای کابينه ی بوش پسر، و خلاصه همانگونه که خانم رجوی در وصف اشان گفته است، شماری از «شريف ترين دولتمردان دو دهه ی اخير آمريکا، و همپايگان آبراهم لينکلن» ببريد!


سه
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

پيش تر از اين، نوشته بودم که رهبری مجاهدين، در تکاپوی قماری بزرگ در آمريکا و منطقه است، و گمان می کند که خواهد توانست به نئوکان ها و کان ها و لابی های اسراييلی کمک کند تا در بازی با برگ ايران، اوباما را شکست دهند و کانديدای خود را در انتخابات رياست جمهوری آمريکا پيروز کنند.

و البته همانطور که پيش بينی می شد، اين قمار به نتيجه ی مطلوب نرسيد، و در صورتی که اوباما شکست می خورد نيز باز برنده نه کارت های بازی که يکی از دو طرف بازی، يعنی اوباما يا رقيبان او می بود و بس.

تلخ است دميدن آفتاب، برای کسی که خود را در تمامی شب، قمارباز حساب می کرده است، و در روشنای صبح متوجه می شود که نه قمارباز، بلکه کارت بازی قماری بوده است که اين روز ها در تمامی خاورميانه جريان دارد، و برنده ی آن ـ همچون همه ی قمار های ديگرـ کارت ها نيستند. يکی از دو يا چند طرف قمار است.

مشکل رهبری مجاهدين، اين بود و هست که سياست اوباما در منطقه و ايران، با سياست نئوکان ها و مشابهان آن ها متفاوت است. چرا که دسته ی اخير، در پی تجاوز نظامی به ايران هستند و نياز به جاده صاف کن ها، و رله کنندگان حرف هايی دارند که بايد برای «مشروعيت» پيدا کردن و موجه و «خواست مردم» وانمود شدن، از زبان انواع ايرانی چلبی ها و اياد علاوی ها و «کنگره ی ملی عراق» ها زده شود. ولی اوباما و دولت او نه.

هيلاری کلينتون، معنای حرکت رقيبان سياسی خود و دولت اوباما را می فهميد، و از همين رو به رهبری مجاهدين ابلاغ کرد که در صورت پافشاری بر نگاهداری ساکنان پادگان اشرف در آن پادگان، بايد فکر خروج نام سازمان مجاهدين از ليست سياه آمريکا را از سر به در کند، و او ابقای نام اين تشکيلات در ليست سياه را امضا خواهد کرد. چون دادگاه به او حکم خارج کردن نام مجاهدين از ليست را نداده است، و فقط از او خواسته است که تا تاريخ مقرر، موضوع ابقا يا عدم ابقای نام سازمان در ليست را تعيين تکليف کند.

رهبری مجاهدين اما بيش از اندازه روی قدرت فشار طرفداران حمله ی نظامی به ايران حساب باز کرده بود، و مرتباً يا اين پا و آن پا می کرد، و يا برای هيلاری کلينتون شرط و شروط می گذاشت، و حتی رجز می خواند و می نوشت که «خانم کلينتون» همين حالا می توانند هر کاری دلشان بخواهد بکنند، و ما هم می توانيم دوباره پروسه ی شکايت به دادگاه را از نو شروع کنيم.

طبعاً هيلاری کلينتون که به کم و کيف توازن قوا واقف بود، به هيچکدام از اين شرط و شروط، و اين رجزخوانی ها بهايی نداد، و سرانجام بعد از تسليم کامل رهبری مجاهدين به خواست دولت اوباما، حاضر شد که عدم ابقای نام سازمان مجاهدين در ليست سياه آمريکا را امضا کند.

چهار
ــــــــــــــــــــ

بعد از انتخاب دوباره ی اوباما که سياستی متفاوت با رقيبان شکست خورده ی خود دارد، و منافع امپرياليسم را به گونه يی ديگر دنبال می کند، رهبری مجاهدين که آينده ی خود را در گرو حضور خود در ادامه ی قمار رقيبان اوباما و متحدان و مشابهان آن ها (اگرچه در حزب دموکرات که جناح های مختلفی دارد) با اوباما می بيند، همچنان در خدمت اين جمع که از کثيف ترين موجودات صحنه ی سياسی و نظامی آمريکا و جهان هستند، مرتباً کنفرانس و سمينار و کنوانسيون و اين نوع چيز ها ترتيب می دهد و همان می کند که قرار شده است بکند.
مثل مورد کنوانسيون همين ماه فوريه در واشنگتن.

در اين کنوانسيون، بخش عمده يی از سخنرانی ها در حمله به سياست های اوباما در منطقه بود، و در دفاع مستقيم و غير مستقيم از حمله ی نظامی به ايران به منظور ممانعت از «دسترسی ايران به سلاح اتمی»، و ضرورت استفاده از سازمان مجاهدين به عنوان نيروی بومی قابل استفاده، و تنها «آلترناتيو دموکراتيک» و نماينده ی واقعی مردم ايران، که رهبری مبارزات داخل ايران را اوست که به عهده دارد.

«ريک سنتروم»، چهره ی شناخته شده يی است: کانديدای انتخابات اخير رياست جمهوری آمريکا، که به دليل سوابق آلوده و عقايد عقب مانده و رفتار و سخنان هيستريک، و شدت و حدّت جنگ طلبی، و منفوريت ميان مردم آمريکا، حزب جمهوری خواه، او را وادار کرد که سرانجام، در اواخر راه، از کانديداتوری خود به نفع کانديدای ديگر حزب، ميت رامنی، که خلق و خوی «نرم» تر و سوابقی کم حاشيه تر داشت، کناره گيری کند و «به زبان خوش» اعلام انصراف نمايد.

اين شخص، يکی از سخنرانان محوری اين کنوانسيون بود، و سخنانش را روی مخالفت با تصويب اعتبار «هیگل» جمهوری خواه که از طرف اوبامای دموکرات برای وزارت دفاع معرفی شده است، متمرکز کرده بود.

جنگ طلبان حرفه يی، و لابی اسراييل، به شدت با وزير دفاع شدن «هيگل» مخالفند و از همان آغاز زمزمه ی احتمال نامزدی او برای پست وزارت دفاع، اعلام کرده اند که نخواهند گذاشت که او به آسانی و قبل از رفع ابهامات و دادن تضمين لازم در مورد مقدم دانستن منافع اسراييل و امپراتوری تسليحات نظامی و نفت و خون، بر منافع کشور آمريکا، وزير دفاع اين کشور شود!
و در حال حاضر هم سنای آمريکا بر اثر فشار های آن ها ناچار شده است که تصميم گيری در مورد او را به بعد از تعطيلات موکول کند.

«ريک سنتروم»، از حاضران در کنوانسيون درخواست کرد که با «سناتور های خودشان» تماس بگيرند و مانع شوند که آن ها اعتبار هيگل را برای تصدی وزارت دفاع تصويب کنند. و به شدت، در دفاع از جنگ افروزی و حمله ی نظامی به ايران و زير پر و بال خود گرفتن مجاهدين و پرداخت پول به منظور مبارزه به آن ها، به اوباما حمله کرد، و خشم و ناراحتی خود را از کنار گذاشته شدن (احتمالی) طرح حمله به ايران و برنامه ی کشتار ميليونی مردم ما، و نابود کردن تمام ساختار های زير بنايی مهم ميهن ما، و به خاک سياه نشانيدن نسل های فعلی و آينده ی اين سرزمين، و به احتمال زياد محو کشور واحدی به نام ايران در مرز های کنونی اش از صفحه ی جغرافيای جهان، بيان داشت، و بر ضرورت حمايت (استفاده) از سازمان مجاهدين تأکيد کرد، و از اين که موقعيت آن ها در عراق به خطر افتاده است ابراز نگرانی نمود.

بنا به ترجمه ی مجاهدين (با همان سبک و سياق و کم و زياد کردن ها و شيوه ی نگارش خودشان) اين انسان شريف، در سخنان خود در ارتباط با کانديدای اوباما برای تصدی پست وزارت دفاع، و جدالی که در اين مورد در جريان است، از جمله اظهار داشت:
«فکر می کنم اين دولت کمی بيش از يک هفته پيش با شهادت دادن او در برابر سنای ايالات متحده خجالت زده کرد. اين شهادتی بود که می توانم به شما بگويم، با بودن در شهادتهای بسيار زياد، بسياری از سوال و جوابها، کاملا نابخردانه بود. هر کسی که آن را ديده باشد بايد يک گام عقب می گذاشت و می پرسيد آيا اين مرد واقعا توانايی اينکه وزير دفاع باشد را دارد؟»

او اضافه کرد:
« ولی چيزهای بيشتری هست. اين مرد مواضعی در مورد رژيم ايران دارد که من را به دو دليل نگران می کند: شماره يک اينکه او وزير دفاع خواهد بود و موضعی درباره ايران که گزينه نظامی را برای متوقف کردن رژيم ايران از دستيابی به سلاح هسته ای کنار گذاشتن آزار دهنده است. اينکه مجازاتها در طول زمان اعمال می شود آزار دهنده است. کسی که به حماس و حزب الله نگاه ميکند و يک سازمان تروريستی نمی بيند آزار دهنده است.»

«ولی به همان اندازه آزار دهنده رئيس جمهوری است که کسی مثل او را نامزد می کند. اين چه چيزی را نشان می دهد؟ اين به شما در مورد آينده، چهار سال دولت اوباما چه می گويد؟ سنای ايالات متحده فرصت اين را دارد که در مورد ايران به رئيس جمهور بگويد ـ چون مشکل بزرگی با اين نامزد وزارت دفاع وجود دارد ـ ما فرصت اين را داريم که به رئيس جمهور بگوييم که سنای ايالات متحده و مردم امريکا به ايران اجازه نخواهند داد سلاح هسته ای داشته باشد.»

«ريک سنتروم»، از زحمات و جديت بسيار خود برای به تصويب رسانيدن بودجه يی برای پرداخت پول به اپوزيسيون مورد نظر داد سخن داد، و نيز از عصبانيت خود از اين که علی رغم تصويب بودجه ی کذايی:
«همانطور که بسياری از شما می دانيد، پولی که کنار گذاشته شد هرگز استفاده نشد و حالا از بودجه های آينده حذف شده است.» !

سخن، بيهوده به درازا می کشد اگر در اين کنوانسيون، که يک نمونه ی ساده ازمجموعه اقداماتی ازهمين دست است و به همان دلايلی که در آغاز اين بخش آمد برگزار شده است متوقف شويم.
ولی برای تغيير ذائقه، يک قسمت کوچک از سخنان يک دوست ديگر «مردم ايران و مقاومت سازماندهی شده ی آن»، يعنی رئيس اسبق كميته ی اطلاعات كنگره را هم بخوانيم که افتخار رياست مشترك كميسيون تحقيقات ۱۱ سپتامبر و بقيه قضايا را نيز در کارنامه ی خود دارد، و بر ضرورتِ
ـ «گزينه استفاده از نيروی نظامی»،
ـ «عمليات منطقه ای امنيتی بهتر، بخصوص در خليج فارس»،
ـ و « اقدامات مخفی با کار با متحدينمان در منطقه»،
تأکيد می کند:

«برای نتيجه گيری بگذاريد بگويم سياستهای ما بايد شامل حمايت از يک اپوزيسيون متحد، توانا، سازماندهی شده و دموكراتيك عليه رژيم ايران باشد و اين آن جايی است که شما وارد می شويد.»

پنج
ــــــــــــــــــــ

بسيار خوب. وقتی به خيال خود به عنوان يک قمارباز، و در نظر قماربازان به عنوان يک کارت، وارد اين قمار می شوی، داری از همه سو با زندگی افرادی بازی می کنی که به عنوان «سرمايه» ی خود «در جوار خاک ميهن» ، برای اين نوع مبارزه در نظر گرفته ای، و آن ها را همچون کالايی در مالکيت خود، به همان کسانی که می دانی و می دانم و می دانيم، عرضه و پيشکش می کنی.
حالا اين نوع مبارزه تا چه اندازه مردمی باشد يا نباشد، مسأله يی است که به تعريف تو از کلمات و مفاهيم بر می گردد.
ولی چيز ديگری هست که ربطی به تعريف تو از کلمات و مفاهيم، در ساحل امن و عافيت و رفاه، و در پناه محافظان دولتی و بيا و برو و بزن و بکوب و غيره و غيره ندارد:
جان کسانی که به انواع و اقسام حيله ها و ترفند ها، می فريبی اشان، دچار احساس گناه کاذب، و در صورت نه گفتن به تو، احساس «بريدگی» کاذب، و از اين دست می کنی اشان، و برای محکم کاری نيز می ترسانی اشان.

اين نوشته دارد بيش از اندازه ی قابل تحمل به درازا می کشد، و شايد لازم باشد، يعنی حتماً لازم است، که در مقاله يا سلسله مقالات ديگری، به آنچه در زير، فقط دو سه موردش را فهرست می کنم پرداخته شود:

۱ ـ «رهبر مقاومت»، در نوار ويدئويی يی که از او موجود است، و چند چندانِ سخنانش در آن را هم قبل و بعد از آن گفته است، تصريح کرده است که کسی که به ارتش آزادی بخش پشت می کند، زنده بودنش ناشی از يک تقصير است، و نفس کشيدنش حرام.

۲ ـ رهبر مقاومت، به طرز غير منتظره يی، در دو سخنرانی بسيار عصبی و عنان گسيخته و پرخاشگر ۵ و ۳۰ دی امسال که قسمت هايی از آن تحت عنوان گفتگو با اشرفيان، بعد از حذف بخش هايی که «غير» نبايد بداند، منتشر شده است، مخاطبان خود، يعنی همان «اشرفيان قهرمان» را تهديد می کند که اگر جدا شوند و حرفی بزنند که او آن را خيانت و همکاری با دشمن بداند، بايد حواسشان باشد که:
««ما هيچگاه در رابطه با هيچكس شروع كننده نبوده و نخواهيم بود اما قطعا در چارچوب اطلاعات آخوندها و سرويس های پشتيبان، اگر كار به تقابل و تعارض بكشد، تمام كننده ايم...در اين شك نكنيد.»

البته اين «تمام کننده ايم» معی خاص الخاصی هم دارد که آن ها که آن را می دانند، آن را می دانند. (...)

۳ ـ رهبر مقاومت، همچنين در اين «گفتگو»ی يک طرفه با «اشرفيان»، و البته ديگران نيز، به گونه يی بسيار دريده و وقيح، با تفصيل، به مسائل جنسی و فاعل و مفعول و کذا و کذا می پردازد، و تهديد می کند که هرزمان که لازم بداند مسائل افرادی را که او تشخيص می دهد بايد با آن ها برخورد کند «عاری از هرگونه ملاحظه و مراعات، حتی در قبيح ترين صور آن» افشا خواهد کرد.
(و در مورد يکی دو تن از اعضای مهم سابق تشکيلات خود هم دستور می دهد چيز هايی سر هم کنند و منتشر سازند.)

برای کسانی که نمی دانند، بايد توضيح دهم که:
«انقلاب ايده ئولوژيک» يا «انقلاب مريم»، همانگونه که خود رهبر مقاومت و مريم پاک رهايی، بيش از هزار بار اعلام کرده اند، برکات بسياری برای انسجام ايده ئولوژیک و تشکيلاتی سازمان مجاهدين در هيأت و شکل و محتوای امروزی آن داشته است؛ و اگر آن ازدواج معروف، با همان پيشينه ی آن، و با همين تبعات آن نمی بود، سازمان مجاهدين متلاشی می شد و نمی توانست به «قله ی رفيع» کنونی خود برسد.
يکی از اين برکات بسيار، برگزاری نشست های متعددی برای اعضا و افراد داخل تشکيلات است تحت عنوان کلی انقلاب ايده ئولوژيک، با نام ها و عناوين فرعی مختلف، و با محتوای اعتراف در حضور جمع به گناهان و تقصيرات داشته و نداشته و مرتکب شده و مرتکب نشده ی خود، و ضبط و ثبت و آرشيو شدن اين جلسات و گزارش های کتبی افراد.

مسائل جنسی، جای بسيار ويژه يی در اين ميان دارند، و افراد بايد در گزارش های کتبی، و نشست های جمعی، در باره ی رفتار ها و تمايلات و سوابق جنسی خود، راست يا دروغ، هر طور شده چيز هايی بيان کنند که در حدی باشد که حاضران در جمع، و مسئولان مربوطه بتوانند آن ها را مورد توهين های «سازنده» قرار دهند تا آن ها به اين وسيله از «قيد و بند های استثماری جنسيت و فرديت» خود رها شوند و توان «جنگ صد برابر» و غيره را پيدا کنند.

در جريان اين گزارش نويسی ها و اعترافات جمعی است که تشکيلات، اسناد لازم را به دست می آورد، و رهبر مقاومت، افشای آن اسناد را «عاری از هرگونه ملاحظه و مراعات، حتی در قبيح ترين صور»، به کسانی  وعده می دهد که مثلاً بعد از خارج شدن از ليبرتی يا اشرف، به تشخيص مقام معظم رهبری بايد با آن ها برخورد شود.

يکی از متداول ترين و مستمر و بی وقفه ترين انواع اين نوع اعترافات متعدد و فراوان و رنگارنگ جمعی، «عمليات جاری» نام دارد که اسم خود را هم از همين مستمر و بی وقفه بودنش گرفته است.
به ضميمه ی سخنان اخير رهبر مقاومت، کليشه ی «سوگند عضويت» در سازمان هم، به مناسبتی، منتشر شده است.

قسمتی از اين «سوگند عضويت» که ارزش طلايی عمليات جاری را برای رهبری پاکباز و پاکدامن مقاومت نشان می دهد بدون هيچ شرح و توضيحی:
«عمليات جاری با تضمين جمعی، به معنای جهاد اکبر و مبارزه وقفه ناپذير ايده ئواوژيک درونی، پشتوانه اجرای اين سوگند بزرگ و اين پيمان مقدس است و من را به آتشباری و رزم بی امان عليه ايده ئولوژی فرديت و جنسيت متعهد می سازد.».

۴ ـ رهبر مقاومت، شرط خروج از ليبرتی را هم مشخص می کند:
اول می گويد بفرماييد. من اصلاً تمام تشکيلات «ارتش آزادی بخش ملی ايران» را، برای بار ديگر، منحل می کنم تا بعد از اعلام پيوستگی دوباره ی شما به آن، «مؤسسان چهارم» تحقق یابد.
به اين منظور، او ابلاغيه يی صادر می کند و آن را به صورت يک فرم برای پر کردن، در اختيار افراد قرار می دهد تا ذيل آن، تصميم گيری خود را کتباً اعلام کنند:
«... با اين حال، سازمان در مرحله ی جديد، تأکيد دارد، و به من ابلاغ و تکليف کرد در صورتی که تحمل سختی های مبارزه و جنگ سرنگونی با رژيم ضد بشری ولايت فقيه را ندارم، در اولين فرصت، با دريافت کمک مالی، به کميساريا معرفی شده و ليبرتی را ترک کنم. تعيين تکليف نهايی، و موضع اينجانب به شرح زير است:»

و البته، می توان حدس زد که اين «تعيين تکليف نهايی، و موضع اينجانب به شرح زير»، که نبايد آنقدر ضعيف باشم که بگويند و خود نيز بپذيرم و امضا کنم که «تحمل سختی های مبارزه و جنگ سرنگونی با رژيم ‌ضد بشری ولايت فقيه را ندارم»،‌ چه خواهد بود!

ولی به هرحال، رهبر مقاومت و فرمانده کل قوا، بايد محکم کاری کند. او توضيح می دهد:
(نوشته ها، از نوار سخنان ايشان پياده شده اند. چون مجاهدين ، به دلايلی که بر اهل خرد پوشيده نيست، مدتی است ترجيح می دهند که سخنان رهبر را به صورت صوتی، و نه نوشتاری و پياده شده، در اختيار ديگران قرار دهند، و يا قسمت هايی از آن را به صورت خبر نقل کنند.)
«بعد از يک دهه، و پس از آن همه آزمايش ها، ديگر از اين بيشتر، از اين بالاتر، از اين روشن تر، از اين عاری از ابهام تر، نمی شد گفت و ابلاغ کرد.
«پس عجبا که به يکايک فرماندهان و افسران ارتش آزادی بخش ملی که برای همين به عراق آمده بودند، و یکايک مجاهدين که افسران اين ارتش محسوب می شدند و می شوند، حکم تصفيه و اخراج داده شد. يعنی که يک بار ديگر. مثل دهه های قبلی. در دهه ی نود هم شما منحل شديد.
«اما شگفتا، شگفتا که ـ از يک رو جديت کار را ببينيد، که هيچ شوخی در کار نبود ـ اين، زير چشمان ارگان های بين المللی بود که همان زمان در جريان قرار گرفتند. از جمله مسئولان کميساريا در محل، و سازمان ملل، يونامی، و نماينده ی حکومت عراق که در مذاکرات با يونامی حضور داشت و می شنيد.
«در مجموع، تا پايان سال ميلادی، سال ۲۰۱۲، يازده نفر رفتند. برخی را حتی خودمان خواهش کرديم که بروند، و نامه های دريافت کمک مالی آن ها هم هست که به عنوان نمونه می شود اشاره کرد. و برخی را هم با حکم اخراج.»

از تحقير و تهديد بايد به شکل های ديگر هم استفاده شود:
افرادی که در نهايت آزادی،
ـ با ميل و اختيار و آگاهی، و اراده ی کاملاً مستقل،
ـ در يک فضای ايده ئولوژیک پاک و مطهر و عطرآگين و از صافی انقلاب های پی در پی ايده ئولوژیک گذشته و تطهير شده طی ساليان دراز،
ـ به برکت برترين شيوه های فوق دموکراتيک، و مبتنی بر ارزش های اخلاقی و مدنی مورد تأکيد همه ی جوامع انسانی متمدن، مثل عمليات جاری، ديگ، حوض، عمليات جمعی «غسل هفتگی»، و انواع و اقسام اينگونه ارزش ها و ارزش سازی های مدنی،
صاحب روحيه و ذهنيتی رها شده و به دور از تأثيرات نامطلوب «ايده ئولوژی جنسيت و فرديت» شده اند،

ـ ...
ـ ...
ـ ...
گرد هم جمع آمده اند،
و حالا لازم است که کمی بهتر  و روشن تر، معنای خدای نکرده پشت کردنشان به مبارزه را بفهمند:
رهبر مقاومت، خطاب به آن ها از زالو بودن کسانی حرف می زند که در اين پروسه، حاضر به انتخابی به جز ماندن شده اند و يا خواهند شد:
«دشمن زبون، که در همان حوالی ـ دو ماه پيش را می گويم ـ فهميده بود در داخل مجاهدين، خبری است، در زمانی که به تصفيه و پاکيزه کردن صفوفمان اشتغال داشتيم، بار ديگر از ديد خودش، و در شامه ی ضد انقلابی خودش، و شامه ی ارتجاع، بوی کباب شنيده بود، اما نمی دانست که مجاهدين، زالو اخراج می کنند.»

شش
ــــــــــــــــــــ

اين که انسان، کاری را انجام بدهد و شهامت پذيرفتن مسئوليت آن را داشته باشد، اگرچه آن کار، کاری بسيار زشت باشد، بهتر است از اين که انسان کاری را انجام دهد و از ترس و وحشت آبروی خود پيش غير، مسئوليت آن را نپذيرد.

مثال علی شريعتی در مورد تفاوت دزد سر گردنه، و کلاهبردار شهری، مثال جالبی است.
شريعتی ـ به طنزی تلخ ـ می نويسد که من برای آن دزد سر گردنه، که سرش را بالا می گيرد و می گويد که من اينکاره ام، احترام قائلم، اما برای آن کلاهبردار شهری که  سعی می کند کارش را با انواع دوز و کلک، از پيش ببرد و کسی و کسانی را سرکيسه کند نه.

چرا بايد در عين فراهم آوردن تمام شرايط ذهنی و عينی به منظور ممانعت از خروج ساکنان اشرف و ليبرتی از عراق،
و به منظور معامله با جان آن ها و تکه های تن پاره پاره شده ی کشته شدگان آن ها در کريدورهای خونين جمعی از پليد ترين موجودات روی زمين در آمريکا و اروپا،
و بعد هم کشته شدگان را رسماً و علناً «فديه های رهبر» ناميدن،
شهامت سر خود را بالا گرفتن و قبول کردن مسئوليت کار خود را نداشت، و با حرف های بسيار مبتذل و بی مايه يی که هيچ آدم برخوردار از يک عقل سالم را قانع نمی کند، از پذيرش اين مسئوليت، شانه خالی کرد و اينطور وانمود ساخت که خير، اصلاً اينطور نيست؟

آيا جز اين است که کسانی که چنين می کنند، خود به خوبی بر زشتی (و در اين مورد، بر جنايتکارانه) بودن عمل خود واقفند؟

از مدتی پيش از حمله ی تروريستی ۲۱ بهمن، رهبری مجاهدين، مرتباً بر ضرورت بازگشت ساکنان ليبرتی به اشرف سخن می گفت.
و حالا بعد از حمله ی تروريستی اخير، اين خواست را به عنوان خواست محوری خود مطرح می کند و ضامن تأمين امنيت ساکنان ليبرتی به حساب می آورد.

انگار نه انگار که آن همه جنايات توسط نظام ملايان، و بعد هم توسط نظام مالکی به امر ملايان، در حمله های پيشين، از موشکباران گرفته تا تهاجم نيرو های عراقی، نه در ليبرتی، بلکه در اشرف اتفاق افتاده بود.

کشتار فجيع ده ها تن، و مجروح کردن ده ها و ده ها و به تعبیری صد ها تن از ساکنان پادگان اشرف، در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ و فروردين ۱۳۸۹ مگر در همان پادگان اشرف اتفاق نيافتاده است؟

و اين که در اشرف، پناهگاه وجود دارد آيا می تواند واقعيت عينی آنچه در آنجا اتفاق افتاده است را نفی کند؟

و اصلاً مگر کسانی که عمليات تروريستی پيچيده يی از اين نوع، و به احتمال زياد در هماهنگی با دولت عراق يا نيرو هايی در دولت عراق، را برنامه ريزی می کنند و به احرا در می آورند، پيش از حمله، برای ساکنان اشرف آژير خطر خواهند کشيد و به آن ها اطلاع خواهند داد که زود به پناهگاه هايتان برويد، چون ما می خواهيم به شما حمله کنيم؟

مگر همين کمتر از يک ماه پيش، مجاهدين اعلام نکرده بودند که ملايان تصميم دارند به وسيله ی گروه های تروريستی تحت امر خود، پادگان اشرف را به آتش بکشند و منقول و غير منقول آن را بسوزانند و دود کنند؟

فکر می کنم که بيانيه ی «رييس جمهور برگزيده ی مقاومت»، پس از حمله به ليبرتی و فراهم شدن فرصت مناسب برای تکرار خواستی که از يکی دو سه هفته قبل از حمله، به صورت پی گير مطرح شده بود، به اندازه ی کافی گويای بعضی چيز ها باشد. مخصوصاً وقتی که او راه درست را منحصر به بازگردانيدن ساکنان ليبرتی به اشرف می داند و می گويد که تنها راه همين است:
«خانم رجوی تاکید کرد هیچ تضمینی برای حفاظت و سلامت ساکنان در کمپ لیبرتی وجود ندارد و تنها راه جلوگیری از کشتارهای بعدی، وادار کردن دولت عراق به برگرداندن ۳۱۰۰ ساکن بی دفاع کمپ لیبرتی به کمپ اشرف، خانه ۲۶ساله شان می باشد.».

در اين بخش، خيلی چيز ها می شود نوشت، که من بنا به ملاحظاتی که نمی توانم بگويم، در نوشتنشان ترديد دارم، و با خودم کلنجار می روم و فکر می کنم که بهتر آن است که ـ دستکم در اين مقاله ـ در نوشتنشان شتاب نکنم. (...)

قدر مسلم اين است که شخصيت ها و نيرو های شريف اپوزيسيون، و فعالان مدنی و حقوق بشری، لازم است که در سطحی تأثيرگذار، به افشای فعال سياست رهبر مجاهدين بپردازند، و مطمئن باشند که او در شرايط کنونی، ناچار است که تا حدودی مراقب آبروی خود و همسرش که رله کننده ی دستورات و اوامر اوست، در محافل بين المللی باشد، و بنابر اين، ابراز علنی و گسترده و پی گير نفرت عمومی از اين بازی کثيف او با جان سه هزار نفر، او را وادار به عقب نشينی خواهد کرد.

اينجا پای جان سه هزار آدميزاد در ميان است. نبايد از قداره بر زمين کوبيدن ها و قمه دور سر چرخاييدن ها و نفس کش طلبيدن های اوباشی چند که به دستور ولی فقيه مجاهدين و تحت مديريت کسانی که او تعيين کرده است، عمل می کنند، و يا از وزوز مگس ها و خرمگس های معرکه، و هرزه گويی ها و هرزه نويسی های خرده ريزه جمع کن های خوان نعمت مادی يا معنوی يا هر دوی اين رهبر پاکباز مقاومت، و گنده لات ها و خرده لات ها و نوچه لات های او، هراسی به دل راه داد.

هفت
ــــــــــــــــــــ

پرسش: آيا کشور های مختلف غربی ، آماده اند که به ساکنان ليبرتی، پناه دهند يا آن ها را با عناوين ديگری غير از پناهنده، در خود بپذيرند؟

پاسخ: اگر همينطور به حال خود رها شوند، نه. وگرنه چرا.
توضيح:
بخش بزرگی ـ فکر می کنم در حدود يک سوم ساکنان ليبرتی ـ دارای استاتوی پناهندگی يا حق اقامت در کشور های غربی هستند. اما دستگاه رهبری مجاهدين، در طول اين سال ها، به جز برای آن هايی شان که خود می خواهد، متعمداً و به منظور سوزانيدن امکان خروج آن ها، و اين که يک وقت فيلشان ياد هندوستان نکند، از اقدامات قانونی برای تمديد طبيعی اين استاتو و يا اين حق، و از طی مراحل فرماليته ی مربوط به اين امر، خودداری کرده است.

کار اين ها دشوار نيست، و با صرف اندکی نيرو و پول وکيل و غيره، که برای مجاهدين، هيچ است، به راحتی می توان اين ها را به کشور های مبدأ بازگردانيد.
و قطعاً، يقيناً، بدون ترديد، بدون شک، دروغ می گويد و رياکار جبونی بيش نيست کسی که بگويد که نمی شود چنين کرد.

بخش ديگری، کارشان با دشواری هايی همراه است. اما يک چند هزارم تلاشی که برای ماندن آن ها در عراق، و برای فلان کار و بهمان کار و فلان هدف و بهمان هدف، توسط مجاهدين در خارج از کشور انجام می پذيرد، برای حل مسأله ی آن ها کافی خواهد بود. البته اگر جمع کردن همه در يک کشور، مورد نظر نباشد، و آن ها در کشور های مختلف، پخش شوند. (کابوس رهبر مقاومت، به خاطر تبعاتی که اين پراکندگی با خود خواهد آورد!)

در نظر داشته باشيم که:
۱ ـ خوشبختانه، قرار داشتن مجاهدين در ليست سياه، ديگر در هيچ يک از کشور های غربی، موضوعيت ندارد.
۲ ـ روابط بسيار گسترده و مستحکمی ميان مجاهدين و پارلمانتر ها و شخصيت های همه ی کشور های غربی وجود دارد، و کافی است که اين «دوستان» مجاهدين در اين کشور ها، به جای گلوی خود را پاره کردن که کمپ ليبرتی را چنين کنيد و پادگان اشرف را چنان کنيد، کمی، فقط کمی، بر دولت های خود فشار بياورند تا هرکدام از این دولت ها، سهميه يی را تقبل کند.

پرسش: آيا اين کار به معنای تعطيل کردن مبارزه نخواهد بود؟
پاسخ: اگر منظور از مبارزه، همين باشد که حالا مجاهدين مشغول آنند، چرا. در غير اين صورت نه.
و البته می دانيم که «مبارزه» يی که الآن مجاهدين مشغول آنند، چيست!

ملايان خيلی از بابت مجاهدين به عنوان يک خطر بالقوه ی مهم نگران هستند. اما نه مثل چند و چندين ماه اول بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و يا زمانی که مجاهدين در عراق صدام حسين مستقر بودند. بلکه اين نگرانی جنس ديگری دارد:
 درست است که مجاهدين با اين کردار و گفتار و پندار و سوابق و ماهيت، نه سنخيتی با قيام های توده يی و يا خواست های مدنی مردم داخل ايران دارند، و نه جای پای قابل اتکايی در ايران.
اما رهبری مجاهدين، به هزار زبان آشکار و پنهان، اعلام کرده است که کانديدای پذيرش مسئوليت هايی است که از سوی کسانی که ملايان از آن ها می ترسندـ و بايد هم بترسند ـ  به او محول شود.

پرسش: آيا اين کار به معنای انحلال تشکيلات مجاهدين نخواهد بود؟
پاسخ: اين را از خودشان بپرسيد! تشکيلاتی که در چنين صورتی، منحل خواهد شد، اصلاً همان بهتر که منحل شود، چرا که شايسته ی بقا در صفوف مبارزه نيست.
اگر خودشان بگويند (که می گويند) کسانی که چنين خواستی را مطرح می کنند، می خواهند تشکيلات ما را منحل کنند، لابد از خودشان و چگونگی ماهيت تشکيلات خودشان نگرانند.
و اين، مسأله ی خودشان است.

۲۹ بهمن ۱۳۹۱
 محمد علی اصفهانی

٭ به منظور اجتناب از طولانی تر شدن اين مقاله، مطالب بسيار مهم ديگری نانوشته ماندند.
مطالب مهم مربوط به زمينه های ديگر را نمی شود در اين مقاله جا داد، و نياز به مقالات ديگری هست. اما خوشبختانه، گفتنی های مربوط به پادگان اشرف را (که در حال حاضر می توان آن ها را مربوط به ليبرتی دانست) طی سال های گذشته، به مناسبت هايی شبيه همين مناسبت اخير، در تاريخ های مختلف، در مقالات متعدد، به تفصيل نوشته ام، و برای تکميل مقاله ی حاضر، خواندن دستکم چهار مقاله از آن ميان را اکيداً توصيه می کنم:

در تقابل با فرهنگ شهيد پروری و خريد و فروش شهيدان در مسجد يا کريدور ـ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ar/ra/rowz.html

فاجعه ی اشرف، ديگر نبايد برای چندمين بار تکرار شود ـ ۲۳ فروردين ۱۳۸۹

http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-tkr.html

دستپروردگان خليفه ی جماران، فرزندان ايران را در عراق به خاک و خون می کشند ـ ۹ مرداد ۱۳۸۸

http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-dkh.html

هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده است ـ ۱۹ شهريور ۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-hosh.html

همچنين در همين رابطه بخوانيد:
شايد فردا برای ما و ساکنان ليبرتی دير شده باشد
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/liberty-sh.html

 
بخش های ديگر
 
 
صفحه ی اول
 
fl