بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl
 
بازخوانی مقاله ی «سعيد منادی» و پاسخ مجاهدين به آن
(حاشيه يی ديگر، بر متن فاجعه يی ديگر در ليبرتی)

محمد علی اصفهانی

۸ دی ۱۳۹۲
ــــــــــــــــــ

مقاله يی را که در ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۶ ـ آن زمان که هنوز هيچکدام از اين حملات به پايگاه های مجاهدين در عراق رخ نداده بود ـ با نام مستعار «سعيد منادی» نوشته بودم، و همچنان در صفحات مربوط به آن سال ققنوس باقی است، در زير می آورم.
استفاده ی من از نام مستعار به اين دليل بود که نمی خواستم به جز خود مجاهدين، و تنی چند از آشنايان، ديگرانی که حتی پس از گذشت هفت سال (تا تاريخ انتشار آن مقاله در ارديبهشت ۱۳۸۶) هنوز ازکناره گيری من از شورای مقاومت کذايی مجاهدين در تابستان ۱۳۷۹ مطلع نبودند، در جريان تنش های ميان من و مجاهدين قرار بگيرند، و احياناً با نيت نه الزاماً خير، از اين تنش ها بهره برداری کنند.
اين، خود مجاهدين بودند که بعداً با هرزه گويی ها و هرزه نويسی هايشان، اين تنش ها را بيرونی کردند، تا جايی که من ناچار به موضعگيری های صريح علنی شوم.

برای من مهم اين بود که آن ها، هم از نثر من، و هم از انتشار مقاله در بالای صفحه ی اول سايت خودمان ققنوس، و هم از نشانه های ديگر، اين پيام روشن را بگيرند که نويسنده ی مقاله چه کسی است (...)

ــــــــــ

همراه اين مقاله، متن کامل نوشته ی دکتر منوچهر هزارخانی در رد اين مقاله را عيناً منتشر می کنم، تا خوانندگان بتوانند خودشان قضاوت کنند.
اين مورد اخير، بيشتر از آن رو ضروری می نمايد که به دستور رهبر مجاهدين و همسر او، اين نوشته ی آبان ماه ۱۳۸۶ هزارخانی، پس از آن، چندين بار، و به خصوص بعد از نوشتن دو مقاله ی زمستان گذشته ی من در باره ی حمله ی قبلی به ليبرتی، در مجموعه ی هرزه نويسی های سايت های مجاهدين مرتباً منتشر شده است.
و البته بدون انتشار مقاله ی من در کنارش!

فکر می کنم که قضاوت در باب درستی یا نادرستی آن مقاله ی من، و پيش بينی های آن، و استدلال های آن، و زمان انتشار آن، و ضرورت يا عدم ضرورت انتشار آن در آن زمان، ديگر اصلاً برای کسی دشوار نباشد.

دقت کنيد که آن مقاله در زمانی نوشته شده بود که رهبر مجاهدين در رؤيا های ماليخوليايی خود، خود را در پناه ارتش جرج بوش، نشسته بر سرير ولايت در تهران می ديد، و رسماً و علناً در پیام  آبان ماه  همان سال ۱۳۸۶ خود هشدار می داد که:
ـ خطر، نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است.
و اينچنين وعده می کرد که نفرات خود در عراق را به عنوان پیشمرگ های فرماندهان آمريکايی در خدمت ارتش جرج بوش قرار خواهد داد:
ـ حمله ی آمريکا فقط هوايی نخواهد بود و زمينی هم خواهد بود و مجاهدين حرف آخر را می زنند!

هپروت!
عالَمی که سال های سال است که تنها مکان امنی است که «رهبر مقاومت»، می تواند با خزيدن در آن، از واقعيت های تلخ بگريزد.

اين را هم اضافه کنم که حرمت روابط عاطفی متقابل بسيار قوی فيمابين، هرگز در آن زمان يا پس از آن، به من اجازه نداد که  کلامی ـ حتی به اندک اشاره يی ـ در پاسخ به دکتر هزارخانی بنويسم؛ و در حال حاضر هم من همچنان آن حرمتِ اگر چه احتمالاً نه ديگر متقابل را پاس می دارم.

محمد علی اصفهانی
۸ دی ۱۳۹۲
۲۹ دسامبر ۲۰۱۳

ــــــــــ

مقاله ی اول:

زمينه سازی قتل عام بچه های پادگان اشرف

سعيد منادی (نام مستعار)

۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۶

در مورد اين مطلب، بسيار با خودم کلنجار رفتم... و بالاخره به اين نتيجه رسيدم که کوتاهی در نوشتنش به تقويت فضای وحشت و ارعابی که مجاهدين در ميان بخش های کوچکی از اپوزيسيون و سايت های آن به وجود آورده اند و دامن می زنندش کمک می کند.
ولی اين هم باز به اندازهء کافی دليل کاملاً قانع کننده ای برايم نبود. آنچه سرانجام مرا به اين کار واداشت، خطر بسيار جدی و تقريباً قطعی قتل عامی است که رهبری مجاهدين در جلوی چشم های بی تفاوت همهء ما آن را دارد زمينه سازی می کند.
مرعوب کردن گردانندگان يکی دو سايت، و بدتر از آن: نه تنها آن ها را به حذف مطلبی که در سايتشان منتشر کرده اند واداشتن، و نه حتی آن ها را مجبور به «اعتراف» به «گناه» کردن، بلکه آن ها را به توجيه کنندگان و عملاً مباشران زمينه سازی اين قتل عام بدل ساختن، کاری است که تنها در صورت افشای وسيع می توان با آن مقابله کرد.

بنابر اين بدون ورود به جزئيات، ماجرايی را که چند روز پيش اتفاق افتاد می نويسم. و پيشاپيش از خوانندگان به خاطر نام نياوردن از سايت مورد نظر و حذف نام مسئول آن، عذرخواهی می کنم. اين کار به خاطر حفظ حرمت آن سايت و مسئول آن سايت است که شخصاً فکر می کنم انسانی صاحب درد اما دچار توهماتی، منجمله توهم نسبت به رهبران مجاهدين است...

آنچه مهم است، افشای سياست ارعاب رهبری مجاهدين در مقطعی است که آن ها خود را برای زمينه سازی يک قتل عام بزرگ، آماده می کنند. در آستانه سالگرد آدمسوزيشان در ۱۷ ژوئن که در آن با قساوت غير قابل تصوری بچه هايی ساده و با ايمان را به گلوله های آتش و مشعل های سوزان در خيابان های کشور های اروپايی تبديل کردند تا خانم رجوی و همسر اول او آقای ابريشمچی که اصلی ترين همدست و همراز همسر فعلی ايشان آقای مسعود رجوی است، چند روزی کمتر در بازداشت پليس فرانسه به سر ببرند.

موضوع به طور خلاصه از اين قرار است:
رهبران مجاهدين چه در زمان صدام و چه در حال حاضر، بر روی کمک های نظامی و پوشش زمينی و هوايی دشمنان رژيم جمهوری اسلامی در عراق (صدام و بوش) که تصادفاً در اين مورد ـ مثل خود رژیم ـ دشمنان ملت ايران هم بودند و هستند، سرمايه گذاری کرده اند و هميشه از طرف اين دشمنان به عنوان کارت بازی ٬ مورد استفاده قرار گرفته اند و می توانند قرار بگيرند. از همين رو عوامل رژيم جمهوری اسلامی در عراق، و خود گردانندگان اين رژيم در ايران، به طور طبيعی از ناحيهء مجاهدين احساس خطر می کنند، و يکی از درخواست های هميشگی رژيم که در حال حاضر به دليل بعضی فعل و انفعالات ديپلماتيک در ارتباطات ميان رژیم و آمريکا و دولت دست نشاندهء عراق ، بيشتر از هميشه احتمال به نتيجه رسيدن دارد، در صورت موفق شدن، قتل عام و يا در غير اين صورت اسارت يا تار و مار کردن بچه های مستقر در پادگان اشرف است.
در پی کشمکش های طولانی ميان عناصر وابسته به رژيم در حکومت عراق با وزارت دفاع آمريکا که نمی خواهد نيروی مجاهدين را که در عراق، بالقوه به عنوان پيشمرگان ارتش خود در صورت حملهء نظامی به ايران در اختيار دارد به بهای ارزان معامله کند، در روز های اخير علائم متعددی ديده می شود که حاکی از موفقيت نسبی رژيم و عوامل عراقيش در نزديک شدن به هدفشان است.
از جملهء اين علائم ، اخباری رسمی و علنی است که پياپی تکرار می شود و سايت های وابسته به سازمان های امنيتی رژيم، نظير «ايران ديدبان» و اقمار آن که به وسيلهء تعداد بسيار معدودی از «جداشدگان» از مجاهدين که به خدمت رزيم در آمده اند اداره می شوند هم اين اخبار را مرتباً منعکس می کنند.
مطابق يکی از تازه ترين اين خبر ها که صحت آن مورد تأييد خود مجاهدين هم قرار گرفته است سخنگوی دولت عراق اعلام داشته است که «دولت عراق سريعا به محاصره قرارگاه اشرف مبادرت كرده است تا كسی نتواند به اين قرارگاه وارد و از آن خارج شود.» و «ما احساس می كنيم كه حضور سازمان مجاهدين در استان ديالی (که پادگان اشرف در آن قرار دارد) به تروريستها و به گروههای تروريستی كه در ديالی هستند كمك می كند، و دولت عراق اقداماتی برای محاصره اين گروه و اجازه ندادن به آنان برای خروج از قرارگاه و ورود افراد به اين قرارگاه اتخاذ كرده است و اين اقدامات فوراً به مرحله اجرا گذاشته خواهد شد. هيأت دولت تصميم گرفته است كه اين گروه را اخراج كند و آنرا بين برگشت به ايران و رفتن به كشور ديگری كه آنها را بپذيرد مخير كرده است».

اما رهبران مجاهدين از يک سو بزرگترين دستمايه شان برای معامله با دلالان لابی های اسراييل و جنگ طلبان آمريکايی در کريدور های ديپلماتيک، جان های پاک بچه های مردم در پادگان اشرف است، و از طرف ديگر می دانند که خروج اين بچه ها از آن محيط بسته و ورودشان به يک فضای باز يا کمتر بسته، باعث گشوده شدن چشم و گوش آنان به واقعيت ها و انتخاب آزادانه راهی خواهد شد که قطعاً از نفی اين رهبران می گذرد.
بنابر اين، اين رهبران تمام تلاششان در چند سال اخير نگاه داشتن اين بچه ها به هر قيمتی در پادگان اشرف بوده است. با اين اميد که اگر کار به جاهای حساس بکشد، اين ها يا به دست دشمنان کشته خواهند شد، و يا به دستور تشکيلاتی و «ايدئولوژيک» خودسوزی يا خودکشی جمعی خواهند کرد، و ماجرا از نظر رهبری «به خير و خوشی» تمام خواهد شد. و باز روز از نو و روزی ازنو.
تعداد بسيار بسيار کمی از افراد واقعاً اصلی و تصميم گير سازمان (نه مثلاً خانم هايی که به صورت نمايشی يا برای اجرای دستورات رهبران اصلی، به سِمَت اعضای «شورای رهبری» انتصاب شده اند) در عراق به سر می برند. اين چند تن هم به لحاظ همکاری های تنگاتنگ با سازمان های اطلاعاتی آمريکا ـ که اساساً فلسفهء نگاه داشتن آن ها هم به وسيلهء رهبری مجاهدين در عراق همين است ـ از يک سو، و به لحاظ پيشگيری های لازم، از سوی ديگر، در موقعيت بسيار کم خطر و تقريباً تضمين شده ای قرار دارند.

چون سايتی که در آغاز به آن اشاره کردم به صورتی است که مجاهدين نمی توانند هواداران خود را از مراجعه به آن منع کنند، و بخش بسيار قابل توجهی از مراجعانش را هواداران مجاهدين تشکيل می دهند، فکر کردم که خوب است برای اِعمال فشار از پايين به بالا به رهبران مجاهدين، و همچنين جلب توجه آن ها به اشتباه محاسبه شان، انتشار يک اطلاعيهء مجاهدين در اين سايت را بهانه کنم و در قسمت نظرات اين سايت، مطلب کوتاهی را که می خوانيد بنويسم.
[در اينجا چند سطر بسيار مختصر که مربوط به يادداشت مسئول محترم آن سايت، و البته بدون کوچکترين بی حرمتی به ايشان بود را حذف کرده ام.]
[ادامه ی مقاله:]

متن اظهار نظر من
خانم ها و آقايان رهبری مجاهدين!
من ذره ای اعتقاد به شما ندارم. برايم اين از روز هم روشنتر است که جان پيروانتان فقط تا آنجا برايتان ارزش دارد که بتواند به سوار شدن شما بر گرده مردم (البته مطابق محاسبات خودتان) کمک برساند. و نگاه داشتن فرزندان معصوم همين مردم در پادگان اشرف را هم چيزی بيرون از اين دستگاه ارزشی شما نمی دانم.

و اين در حالی است که به مقدار يکهزارم تلاش شما برای نگاه داشتن اين بچه ها در اشرف، برای تسهيل و انجام خروج امن اين ها از عراق و استقرارشان در خارج کافی بود و هست.
به چه دل بسته ايد؟ به اين که آمريکا به شما سلاح و مهمات و پوشش هوايی و زمينی بدهد و ببردتان به تهران؟

می خواهم با همان منطق خود شما با شما حرف بزنم: اين محاسبه، محاسبه ای اشتباه در اشتباه است. امروز يا فردا ، به محض آن که آمريکا معامله ای يا مستقيماً با رژيم جنايتکار ايران و يا با عوامل تشکيل دهنده حکومت عراق (که تقريباً در تماميت آن، با شما دشمن است) انجام بدهد، و يا به هر دليلی موقعيتش در عراق بيش از اندازه فعلی متزلزل شود و کنترل کار ها را از دست بدهد، اين بچه ها در خون پاک خود خواهند غلتيد.

و شما هم در جامعه بيدار و هوشيار کنونی نخواهيد توانست با شعار های متداولتان از قبيل «فدای حد اکثر» و «وفای به عهد» و اينجور حرف ها، و يا با برداشت خمينی وارتان از عاشورا ـ که هيچ ربطی به آن حماسه بزرگ ندارد ـ عملتان را در اين زمينه برای مردم و حتی اکثر هواداران خودتان توجيه کنيد.

اين تنها کشتن بچه های پادگان اشرف نيست. اين خودکشی خود شماست. اگر به پای ميز محاکمه ملت ايران در فردای آزادی ايران کشيده نشويد ـ که کشيده خواهيد شد ـ دستکم، ننگ و نفرت ابدی مردم را برای خود خواهيد خريد.
اين به نفع شما نيست. بس کنيد. به خاطر خودتان، خانم ها و آقايان رهبری مجاهدين!

[ادامه ی مقاله، تا پايان آن فقط عيناً نقل يادداشت مسئول گرامی آن سايت پس از حذف مطلب من بود.]

ــــــــــ

مقاله ی دوم:
منتشر شده در آبان ماه ۱۳۸۶ در سايت های متعدد مجاهدين، و نشريه ی مجاهد.
و بازنشر شده در چند مجموعه ی هرزه نويسی های مجاهدين، به خصوص بعد از انتشار دو مقاله ی زير از من در ققنوس، و سه سايت معتبر اپوزيسيون: اخبار روز، عصر نو، روشنگری، در زمستان گذشته:
ـ فصلی برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها (حاشيه يی بر متن فاجعه ی اخير در ليبرتی) ـ ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ٭
ـ شايد فردا برای ما و ساکنان ليبرتی دير شده باشد ـ ۱۱ اسفند ۱۳۹۱ ٭٭

بعد از خواندن اين مقاله ی دکتر هزارخانی، با عطف نظر به مجموعه ی فعل و انفعالات از ۱۳۸۶ در زمينه ی مسائل اشرف و ليبرتی، و در زمينه ی تلاش های بی وقفه ی رهبر مجاهدين برای افروختن آتش حمله ی نظامی آمريکا و اسراييل به ايران، و آستانبوسی های سراپا ذلت و خواری او به تمنای اندکی نظر لطف و عنايت، در بارگاه کثيف ترين موجوداتی که در آمريکا و اروپا و اسراييل و منطقه می توان يافت، بهترين قضاوت کننده، خوانندگان خواهند بود.

اين بچه‌هاي معصوم مردم...
منوچهر هزارخانی
آبان ۱۳۸۶

سعيد منادي از سازمان مجاهدين خلق (ببخشيد، ازخانمها وآقايان رهبري مجاهدين) نفرت دارد. اين را در قالب يك پرونده‌سازي كهنه وتكراري منتها با فرهنگ چارواداري بيان هم كرده است. بسيارخوب، به قول دكتر مهندس احمدي‌نژاد، استاد ممتاز دانشگاه جمكران، حق مسلم اوست! اما انگيزه صدور اين بيانيه، به رغم لحن تند و زهرآگينش، خيرخواهانه است: سعيد منادي مي‌خواهد جان «فرزندان معصوم مردم» را از گزند توطئه قتل عامي كه با شركت نئوكانها و صهيونيستها ودولت عراق ورژيم آخوندها دارد شكل مي‌گيرد و مجاهدين هم برايش زمينه‌سازي مي‌كنند، نجات دهد. پس نيتش خير است. و هشدارش هم بجا، چون رهبران مجاهدين «بزرگترين دستمايه‌شان براي معامله با دلالان لابيهاي اسرائيل و جنگ‌طلبان آمريكايي، دركريدورهاي ديپلوماتيك، جانهاي پاك بچه‌هاي مردم درپادگان اشرف است» و به همين علت هم «تمام تلاششان در چند سال اخير، نگاهداشتن اين بچه‌ها به هرقيمتي در پادگان اشرف بوده است». نبايد فكر كرد كه چون كينه‌ورزي سعيد منادي نسبت به آقايان و خانمهاي نامبرده ترمز و دنده عقب ندارد يا چون وعده داده است كه «به پاي ميز محاكمه ملت ايران در فرداي آزادي ايران» خواهدشان كشاند، ديگر نسبت به نجات و رستگاري آنها بي اعتناست. اصلاً چنين نيست. او براي راهنمايي همان ملعونها هم دعا نوشته است: «يك هزارم تلاش شما براي نگاهداشتن اين بچه‌ها در اشرف، براي تسهيل و خروج امن اينها  از عراق و استقرارشان در خارج كافي بود و هست.»
 
پس پيام روشن است. اما اگر روزي خود سعيد منادي يا كسي ديگر هوس كرد از اين رؤياهاي ماليخوليايي يك فيلم خنده‌دار براي آدمهاي كودن بسازد، بايد مواظب باشد كه اين قدر از واقعيت پرت نيفتد ودست كم به چند نكته توجه كند.
 
يكي اين كه توطئه «همه با هم» ي كه در رؤياي آشفته سعيد منادي دورنمايي محتمل از آينده قلمداد شده، در واقع جزئي از وقايع اتفاقيه گذشته است. نيروهاي ائتلاف هنگام حمله به عراق، تمامي قرارگاههاي مجاهدين رابه حد اشباع بمباران كردند تا، درصورت ياري كردن بخت همه آنها را ازبين ببرند، چه آن خانمها وآقاياني را كه مورد خشم وكين سعيد منادي‌اند وچه آن بچه‌هاي معصومي را كه مورد لطف وتوجه خاص او قرار دارند. قول اين كشتار را هم قبلاً به آخوندها داده بودند، به ازاي خودداري آخوندها از انگولك كردن در عراق. دلال اين توطئه يا «تعامل مرضي الطرفين» هم ثقه‌الاسلام جك استرا بود كه نه از نئوكانهاي آمريكايي و نه از صيهونيستهاي اسرائيلي، بلكه از ذخاير حوزه علميه «نيوليبر» انگلستان است. منتها چنان در تظاهر به ارادت وسرسپردگي به اسلام عزيز زياده روي مي‌كرد كه بعدها دولت فخيمه مجبور شد از وزارت خارجه كنارش بگذارد. به‌هرحال اين توطئه به جايي كه مي‌خواستند نرسيد. از آن پس هم تا زماني كه نيروهاي ائتلاف در توهم جلب همكاري آخوندها بودند، همه كار كردند تا آنها را از بين ببرند يا تار و مار كنند، اما بازهم نتيجه دلخواه حاصل نشد. اينها ماجراهاي زمان گذشته است و همه از آن اطلاع دارند، شايد به جز خواجه حافظ شيرازي و... سعيد منادي.
  
ديگر اين كه «نجات بچه‌هاي معصوم مردم» هم دربرنامه بود. هم در برنامه نيروهاي ائتلاف و هم در برنامه آخوندها. چندين گروه تحقيقاتي از دستگاههاي نظامي، پليسي و ديپلوماتيك آمريكا به بغداد رفتند و «بچه‌هاي معصوم مردم» را تك به تك، طي ساعتها و روزهاي متمادي سين _ جيم كردند تا تروريست بودنشان را كه قبلاً اعلام كرده بودند حالا ثابت كنند. اما بي‌نتيجه. بعد كوشيدند با وعده‌هاي فريبنده باعث «نجات» آنها شوند. عده‌يي را هم توانستند بفريبند اما داوطلبان راه رستگاري چندان نبودند كه جدا شدنشان آن جمع مصمم را متلاشي كند. حكومت آخوندها هم هرشگردي را كه بلد بود، براي نجات بچه‌هاي معصوم مردم به كار برد، چه توسط دستگاههاي دولتي، چه ازطريق زائده‌هاي وزارت اطلاعات موسوم به «سازمانهاي غيردولتي» (ازجمله انجمن معروف نجات) و چه از راه وارد كردن فشار برخانواده‌ها. اينها همه موجهاي سهمگيني بودند كه بچه‌هاي معصوم مردم طي اين چند سال، از سر رد كردند و از چند و چونش همه آگاهند_ شايد به استثناي همان دو فرد نامبرده در بالا. حالا كسي بخواهد با وز وز علي دباغ يا با قار قار نوري مالكي پانيك ايجاد كند، بايد واقعاً ازمرحله پرت باشد!

 
به هرحال «بچه‌هاي معصوم مردم» كه رزمندگان جوان، ميانسال و بعضاً سالمندي هستند با كوله‌باري سنگين از تجربه گرانقدر مقاومت در برابر طاعون استبداد ديني، تصميم گرفته‌اند در جايي كه هستند بمانند. تصور نمي‌كنم نفس ماندن عامل تعيين‌كننده در به‌راه افتادن نهضتهاي نجات‌بخش رنگارنگ باشد. آن چه باعث نگراني است، متمم اين ماندن است: مي‌خواهند بمانند تا مبارزه با نظام ضدبشري را در همان جا ادامه دهند. اين اراده انعطاف‌ناپذير «بچه‌هاي معصوم مردم» به علاوه كار روشنگرانه بي‌مانندشان در جامعه سياسي عراق است كه كك به تنبانها انداخته است.

ــــــــــ

٭ فصلی برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها ـ به همين قلم ـ ۲۹ بهمن ۱۳۹۱
www.ghoghnoos.org/ak/kb/liberty.html
٭ ٭ شايد فردا برای ما و ساکنان ليبرتی دير شده باشد ـ به همين قلم ـ ۱۱ اسفند ۱۳۹۱
www.ghoghnoos.org/ak/kb/liberty-sh.html
اين مقاله ها را همراه با چند مقاله ی ديگر در همين زمينه می توانيد در «صفحات ويژه ی گروگان گيری در ليبرتی و اشرف» بخوانيد:
www.ghoghnoos.org/ak/kx/lpg.html

 
بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl