از گروگان های ليبرتی تا مسئول عمليات مخفی و
شکنجه گاه های پنهان سيا
|
محمد علی اصفهانی
۴ ارديبهشت ۱۳۹۲
يک
ــــــــــ
رهبر مجاهدين، نمی خواهد، و اگر به حال خود رها شود هرگز
نخواهد گذاشت که ساکنان ليبرتی و اشرف خاک عراق را زنده يا
سالم و لت و پار نشده ترک کنند. هرچند که پيشاپيش، طی سال های
گذشته ـ در شرايطی که همچون امروز ، حضور آن ها در عراق،
کوچکترين ارزش مبارزاتی يی نداشت ـ خسارات جانی بسياری بر اکثر
آن ها وارد آمده است. از کودکانی که از پشت ميز مدرسه به آنجا
برده شدند و آموزش ديدند و جوانان امروزند، تا جوانان و
ميانسالان ديروز که امروز به ميانسالی و کهنسالی رسيده اند.
او يکی از بزرگترين سرمايه هايش برای معامله با صاحبان خون و نفت
و سلاح، همين تشکيلاتش در عراق است، و گويا به شدت نگران از هم
پاشيدگی و چند پارگی آن در صورت پخش شدن در کشور های مختلف
جهان است. (۱)
او همچنين می داند که در صورت پخش شدن اين گروگان ها در کشور
های مختلف جهان، امکان کنترل آن ها بسيار کمتر از حالاست که در
محيطی بسته و احاطه شده از انواع خطرات، شبانه روزی يکبار
«عمليات جاری»، هفته يی يکبار «عمليات غسل هفتگی»، و ماهی
هفتاد بار برنامه ها و نشست هايی از نوع «ديگ» و «طعمه» و غيره
و غيره و غيره با هدف تحقير جمعی و ايجاد احساس گناه کاذب،
برايشان می گذارد و تمام هويت فردی و شخصيت انسانی آن ها را
لگدمال می کند.
در مقاله ی «فصلی برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها،
فصلی برای عربده و تهديد»، به اين رفتار او اشاره کرده ام، و
سند «سوگند عضويت در سازمان مجاهدین» را هم آورده ام.
همچنان که سندی را که هرکس بخواهد خود را به کميساريا برای
رفتن به کشور ثالث يا کشوری که در آن پناهندگی دارد معرفی کند
بايد امضايش کند و رسماً بپذيرد که «بريده» است و کشش مبارزه
را ندارد، و موجود زبون و جبونی است که می خواهد پی کار و
زندگی خود برود.
و همچنان که تهديد های عريان و صريح رهبر را به اين که هر وقت
اراده ی او تعلق گرفت، اسنادی را که در همين نوع نشست ها، از
آن ها به دست آورده است، منتشر خواهد کرد. «حتی در قبيح ترين
صور آن».
و همچنان که زالو ناميدن کسانی را که قصد رهايی از عراق را
داشتند يا دارند، و يا خلاصه ی کلام، آبشان با رهبر در يک جو
نمی رود.
و همچنان که تهديدی را که همه ی آن ها معنايش را می فهمند، و
من و تمام کسانی که در آن جلسه ی عجيب و غريب و مهيب شورا حضور
داشتيم هم می فهميم. البته اگر تصادفاً آلزايمر نگرفته باشيم!
من در گذشته، به جای آن «فتوی» که اودر آن جلسه، صادر کرد و
اعلام داشت که وصيتنامه اش است، فقط سه نقطه گذاشته بودم، و
حالا هم علی الحساب همان کار را می کنم. (...)
دو
ــــــــــ
اما در اينجا، و در آستانه ی فاجعه يی که او تدارک ديده است،
اگر يکی از مجموعه موارد هنوز شايد نگفتنی و هنوز شايد ننوشتنی
را ننويسم، بی ترديد جنايتکاری دون مايه خواهم بود.
اگر بيان موردی که در بالا به آن اشاره کردم، و چندين مورد
ديگر را بتوان به تأخير انداخت، اين يکی را در شرايط خطير
کنونی نمی توان ناگفته گذاشت و با وجدانی آرام به خواب رفت.
رهبر، سخنی را که بار ها با افراد خود سازمانش ای بسا صريح تر
در ميان نهاده بود، به مناسبتی، در اجلاس رسمی شورا هم مطرح
کرد:
ـ مجاهدين، اگر قرار باشد شکست بخورند تا آخرين نفرشان بايد
کشته شوند (...)
من به او اعتراض کردم. با يک کلمه ی ساده:
ـ چرا؟
و او که به خوبی می داند چگونه از دين، افيون بسازد، چنين پاسخ
داد:
ـ چرا؟ تو که مسلمان هستی چرا می گويی «چرا»؟ هيهات مِنّا
الذله!
و البته قطعاً اين «مِنّا» که اول فرد جمع است، در اين سخن او
به جای «مِنهُم» که سوم شخص جمع است، يعنی افراد بدنه ی
سازمان، به کار رفته است.
من در باب ماجرای عاشورا که کوچکترين ارتباطی با آنچه او برای
تحت انقياد گرفتن پيروان خود با ابزار دين، از مرتجع ترين و
عقب مانده ترين ملايان تشيع صفوی وام گرفته است، تحقيقی دارم
که مقداری از آن تا کنون منتشر شده است، و هر کس که می خواهد
می تواند به آن قسمت منتشر شده مراجعه کند. (۲)
بر خلاف معمول، واقعاً بسيار دوست دارم که او همچنان که به
هرزه نويس های اخير که از هيچ رذالتی در حق من فروگذار نکرده
اند در موارد ديگر دستور داده است، در اين مورد هم به آن ها و
بزرگتر هايشان دستور دهد که اين سخنی که از او نقل کردم را
تکذيب کنند.
اگر هرقدر هم که دلشان می خواهد دشنام و اتهام را نيز چاشنی
اين تکذيب کنند، باز من استثنائاً اين بار خوشحال خواهم شد.
چرا که هدف، اثبات خويش نيست. هدف، جلوگيری از فاجعه است. و در
صورت تکذيب، شايد چنين شود. چون در آن صورت:
۱ـ همه ی آن ها که می دانند او اين سخن را گفته است، و
تعدادشان چند هزار نفر است، خواهند فهميد که او حتی از فاش شدن
آن سخن در نزد ديگران می هراسد. تا چه رسد به آن را پی گرفتن.
۲ ـ او ديگر نخواهد توانست از آن سخن خود بهره برداری کند، و
آنچه را مجبور به تکذيبش شده است، يک «ارزش ايده ئولوژیک» و
آرمانی جلوه دهد، و جان های عزيز فرزندان ايران را فدای
ماليخوليای علاج ناپذير خويش سازد.
کسانی که طی اين سال ها در فرانسه زندگی کرده اند، داستان سکت «سُلِیْ» يا
«فرقه ی آفتاب» را که در نيمه ی دهه ی نود ميلادی سر و صدای
زيادی در اين کشور به پا کرد می دانند.
اين سکت، متشکل بود از مجموعه يی از فرهيختگان با تحصيلاتی
عمدتاً در سطح بسيار بالا، از نويسندگان و شاعران و آهنگسازان
و هنرمندان گرفته تا دانشگاهيان و فرهنگيان و روشنفکران.
فرقه ی آفتاب، توسط يک «گورو» (مراد) که آلوده ی انواع ناپاکی
ها بود، و يک مبلّغ و نيمه گوروی بسيار آراسته و خوش بيان و
سخت کاريسماتيک اداره می شد.
آن ها بعد از رو شدن فساد های «گورو» ی سکت، و خطر تعقيب و
دستگيری او، تمام افرادی را که در دسترس بودند، برای يک نشست
ايده ئولوژيک، به ويلايی دور افتاده در سويس دعوت کردند.
در آن ويلا، آن مبلّغ خوش چهره و خوش سخن و
چيره دست و مجذوب کننده، در نشستی پر از شور و جذبه، به مريدان
اعلام کرد که زمان حرکت به سوی ستاره ی «سيروس» در لايتنناهی
فرا رسيده است و همه ی ما برای اين سفر بايد ترک جان کنيم و
دست به خودکشی جمعی بزنيم.
بعد از وقوع فاجعه، پليس ها و مأموران تحقيق، به اجساد کسانی
برخوردند که به نظر می رسيد چون حاضر به خودکشی نشده بودند،
هدف گلوله قرار گرفته بودند تا هيچ فرد زنده يی نتواند از ويلا
خارج شود...
نتيجه گیری نمی کنم.
سه
ــــــــــ
توضيح بسيار مختصری در باره ی کليات سه نمونه از نشست های
متعددی که در بخش اول اين نوشته به آن ها اشاره شد شايد بد
نباشد:
اين نشست ها مراحل مختلف بلوغ همان نبوغ تاريخی يی هستند که با
کشف استعداد های نهفته ی همسر نفر دوم آن زمان مجاهدين، بارز
شد، و از «الزامات ايده ئولوژیک» آن، همان طلاق و ازدواج معروف
بود.
آن خانم می بايست برای عينيت يافتن استعداد های خود، بايد طلاق
بگيرد و به عقد ازدواج رهبر در آيد.
و کاملاً درست و به حق گفته است رهبر که اگر آن کشف
بزرگ، يعنی انقلاب ايده ئولوژیک نبود، «سازمان» تا به حال هزار
بار از ميان رفته بود.
نشست عمليات جاری:
در «سوگند عضويت مجاهدين»، در باره ی اين عمليات آمده است:
«عمليات جاری با تضمين جمعی، به معنای جهاد اکبر و مبارزه وقفه
ناپذير ايده ئواوژيک درونی، پشتوانه اجرای اين سوگند بزرگ و
اين پيمان مقدس است و من را به آتشباری و رزم بی امان عليه
ايده ئولوژی فرديت و جنسيت متعهد می سازد.».
اين عمليات، با چنين ويژگی يی، از آنجا که جاری است، هر روز
بايد اجرا شود. و يا از آنجا که هر روز بايد اجرا شود، جاری
است.
نفرات هر بخش، در سطح و رده ی متناسب، دور هم جمع می شوند، و
کسانی «فکر های بد» و وسوسه های «ايده ئولوژی فرديت و جنسيت»
که در فاصله ی دو نشست به ذهن و خاطرشان خطور کرده است را با
بقيه در ميان می گذارند، و مورد تهاجم دسته جمعی آن ها قرار می گيرند که
ای فلان فلان شده ها! مسعود و مريم دارند برای ما اينطور
جانفشانی می کنند، آن وقت فلان فکر و فلان وسوسه به ذهن و
خاطرتان عبور کرده است؟ از خون شهدا خجالت نمی کشيد؟
و تحقير است که در پی تحقير بر سر قربانی و قربانيان فرو می
ريزد. (...)
و زياد هم جای نگرانی نيست. چون فردا يا پس فردا، نوبت همان
تحقير کنندگان ديروز يا پريروز هم می رسد؛ و آسياب، به نوبت
است.
نشست غسل هفتگی:
اما از آنجا که گويا مسائل جنسی، ذهن و خاطر و تن و جان
و جسم و روان رهبر را پر کرده است، از نظر او نشست های عمليات جاری کفايت نمی کند، و بايد هفته
يی يک بار نشست همگانی جداگانه يی که کاملاً مربوط به مسائل
جنسی است برگزار شود. با همان شيوه ی «عمليات جاری»، اما اين
بار با محتوای جنسی، در جهت مبارزه يا «ايده ئولوژی جنسيت».
نامش هم «غسل هفتگی» است که به اندازه ی کافی گوياست. در اين
غسل، بايد افراد در حضور يکديگر، به آلودگی های جنسی خود
اعتراف کنند تا در جمع، مورد بازسازی انقلابی قرار بگيرند و
پاک شوند.
عمليات ديگ:
«عمليات ديگ»، همچنان که از نامش بر می آيد، پاک کردن روح فرد
از «ايده يولوژی جنسيت و فرديت» و بقيه ی «معايب» و «خصلت»
هاست از طريق جوشانيدن روح او در جمع؛ و پختن نفر «فاسد» در
ديگ اعترافات در حضور دوستان خود، و فراهم آوردن اسناد لازم
برای رهبر مقاومت، تا بتواند مثل مورد ۵ دی سالی که گذشت، با
تفصيل، به مسائل جنسی و فاعل و مفعول و کذا و کذا بپردازد، و
تهديد کند که هرزمان که لازم بداند مسائل افرادی را که او
تشخيص می دهد بايد با آن ها برخورد کند «عاری از هرگونه ملاحظه
و مراعات، حتی در قبيح ترين صور آن» افشا خواهد کرد.
مسايلی که بسياری از آن ها اصلاً پايه و اساس درستی ندارند.
افراد اگر چيزی از اين نوع در باره ی خود نگويند يا نبافند
مورد اتهام پنهانکاری و ريا با تشکيلات و ذوب نشدگی در سازمان
و رهبر و رهبری قرار می گيرند، و بلايی بر سرشان خواهد آمد به
مراتب يشتر از آنچه در صورت ساختن قصه يی و زدن اتهامی به خويش
بر سرشان می آيد. پس صرفه در اين است که اگر واقعاً گناهی هم
ندارند، گناهان ناکرده يی برای خود بتراشند، يا به موضوعی کوچک
و بی اهميت، پر و بال دهند.
البته همه ی اين ها در نهايت آزادی، و با انتخاب آگاهانه ی راه
تکامل و مبارزه ی انقلابی انجام می شود. شکی در اين نکنيد.
وگرنه ممکن است به روزگاری دچار شويد که رهبر مقاومت، شما را
از آن بر حذر داشته است و در موردش با شما اتمام حجت کرده است:
«ما هيچگاه در رابطه با هيچكس شروع كننده نبوده و نخواهيم بود
اما قطعا در چارچوب اطلاعات آخوندها و سرويس های پشتيبان، اگر
كار به تقابل و تعارض بكشد، تمام كننده ايم...در اين شك
نكنيد.».
چهار
ــــــــــــــــــــ
تعدادی از گفتگو های رهبر مقاومت با گروگان های ليبرتی و اشرف،
از آنجا که حاوی مسائلی است که افشای بيرونی آن صلاح نيست،
اصلاً منعکس نمی شود، و آن تعداد هم که منعکس می شود به طور
گزيده و غير کامل، و نيز غالباً غير مکتوب و به صورت نوار های
ويدئويی تزيين شده با انواع و اقسام تصاوير و فيلم ها و موسيقی
های مکمل و مهيج در اختيار عموم قرار می گيرد.
رهبر، در مقام بالاترين تصميم گيرنده، و فرمانده کل آرتش
آزادیبخش، در گفتگوی البته يک طرفه ی هفت اسفند خود با ساکنان
ليبرتی و اشرف، تحت نام «کارزار سرنگونی ـ شماره ی يک»، تکليف
مجاهدين را با موضوع ماندن و نماندن در عراق روشن می سازد، و
خط رسمی را ابلاغ می کند.
او خودش را با همه ی آن هايی که در عراق به گروگان گرفته شده
اند جمع می زند و از «ما» سخن می گويد، و در جای امن و عيش و
راحت خود، با آن ها در جای نا امن و پر رنج و شکنجش اشان احساس
يگانگی می کند، که گفته اند: بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی.
و آنگاه که معلوم می شود که او و آن ها با يکديگر فرقی ندارند
و يک جان هستند در سه هزار بدن، اظهار می دارد که فقط سه راه
وجود دارد و لاغير:
۱ـ همه ی ما را دسته جمعی به آمريکا ببريد. اين که کاری برای
شما ندارد.
۲ ـ آمريکا نمی شود يا نمی خواهيد؟ ما را به اشرف برگردانيد.
دولت عراق مخالف است؟ غلط کرده است. (کف زدن ها و شعار های
ممتد شنوندگان)
۳ـ سلاح های مارا برگردانيد، تا ببينيم که چه کسی می تواند به
مجاهدين، چپ نگاه کند. (کف زدن ها و شعار های ممتد شنوندگان.)
راه حل های خيلی عملی يی است. نه؟ برای حل گردن مشکل، ارائه
شده است نه برای مشکل را لاينحل کردن. و ارجاع به واقعيت دارد،
نه تعليق به محال، و مشروط کردن به ناشدنی.
فکر نمی کنم، چندان احترام به شعور خود و خوانندگان باشد اگر
بخواهم برای پاسخ دادن به «استدلال» هايی که در درستی اين «راه
حل» ها به دستور او از طرف کارگزارانش، و يا به دستور
کارگزارانش از طرف خرده ريز جمع کن ها ارائه می شود، از خودم و
از خوانندگان وقت زادی بگيرم
اما به هر حال، اين استدلال ها را همراه با توضيحاتی اندک می
نويسم.
استدلال اول:
«مجاهدين، فريب خوردند و کوبلر آن ها را گول زد که حاضر شدند از
پادگان اشرف به ليبرتی بروند. اشتباه آن ها اين بود که گول
کوبلر را خوردند. چون به او و سازمان ملل و آمريکا اعتماد کرده
بودند. پس حالا بايد آن اشتباه را جبران کنند. ».
اين استدلال، کوچکترين پايه يی در واقعيت ندارد:
ـ مجاهدين، همين حرف هايی را که امروز در باره ی ليبرتی می
گويند، همان زمان هم می گفتند، و اولتيماتوم های تعيين شده را
به قول خودشان «می ترکاندند»، و ماه ها و ماه ها انتقال آن ها
طول کشيد، و حتی طی مدتی هم کلاً متوقف شد.
سرانجام، هيلاری کلينتون به رهبران مجاهدين تفهيم کرد که نمی
توانند بيش از اندازه روی جان بولتون ها و رودی جوليانی ها و
کانديداهای آن ها در انتخابات رياست جمهوری آمريکا حساب باز
کنند، و بدون ترک پادگان اشرف، بايد خيال خارج شدن از ليست
تروريستی را از سر به در سازند. چرا که دادگاه، تنها کاری که
کرده است اين است که از او خواسته است که تا پايان مهلت مقرر،
در مورد ابقا يا عدم ابقای نام سازمان مجاهدين در ليست سياه
آمريکا تصميم گيری کند، و اگر خواست، آن را در ليست ابقا کند،
و اگر نخواست، آن را از ليست خارج سازد.
ـ خود رهبر، در همين سخنان هفت اسفند خود تصريح کرده است که:
ـ از آن پيشتر، در ۲۷ بهمن سال ۹۰، من به نخستين ستونی که در
آستانه ی حرکت بودند گفتم که بی محابا به زندانی می رويم (خودش
را با آن اسيران، جمع می بندد) مشابه اوين، يا شبه اوين.
استدلال دوم:
«مجاهدين هميشه تلاش می کردند و می کنند که در عراق نمانند و به
کشور های ديگر منتقل شوند.».
روز روشن، در چشم همه نگاه می کنند و دروغ می گويند.
کيست که طی سال های بعد از اشغال عراق، و دوران کوتاه «رفع سوء
تفاهم» ميان اشغالگران و مجاهدين، در جريان قضايا بوده باشد و
نداند که رهبری مجاهدين هميشه اشرف را مرکز ثقل مبارزات می
دانست و می گفت که مجاهدين برای گردش و تفريح به عراق نيامده
اند، بلکه در اينجا هستند تا ريشه ی رژیم را بزنند؟
ـ طی اين همه سال، و از جمله دو سال اخير، در تمام کنفرانس ها
و سخنرانی ها، صحبت ها و خواست ها روی چيز های ديگر متمرکز
بوده است، و اگر احياناً صحبتی هم از «ترانزيت» می شد، اين بود
که ديگر ثابت شده است که طرح «کمپ ترانزيت» يک طرح شکست خورده
است.
ـ در حدود نهصد نفر يا بيشتر، از ساکنان ليبرتی و اشرف، دارای
حق اقامت يا پناهندگی کشور های غربی هستند، و کمی تلاش قانونی،
در حد يک چند هزارم آنچه در مورد ابقای آن ها در عراق شد، کافی
بود و هست که دستکم اين عده به کشور های مبدأ خود در غرب منتقل
شوند.
ـ همين چند روز پيش، آلمان اعلام کرده است که صد نفر از اين ها
را می پذيرد، و سازمان ملل هم طی اطلاعيه يی رسمی از آن کشور
تشکر کرده است، اما تا امروز، چهارم ارديبهشت برابر با بيست و
چهارم آوريل، من حتی خبر آن را هم در سايت های مجاهدين نديده
ام.
ـ يکی از مجروحان حمله ی اخير به ليبرتی که در عراق درگذشت، به
گفته ی خود اين ها «يک مهر ساده بر روی گذرنامه اش» از طرف
آلمان، کافی بود که او بتواند به آن کشور منتقل شود و در آنجا
تحت درمان قرار گيرد.
آخر فقط موقعی که يک نفر در حال مرگ است بايد به دنبال مهر
تمديد روی گذرنامه اش بود. وگرنه نهصد نفر ديگر که زنده اند
بايد بمانند تا موشک بخورند و به حال مرگ بيافتند و بعد در
مورد تکليف بازگشت آن ها به کشور مبدأ تصميم گرفت.
ـ و اصلاً چرا راه دور برويم؟
در يکی از همين هرز ـ نوشته هايی که بعد از انتشار دو مقاله ی
من در مورد حمله ی اخير به ليبرتی، عليه من منتشر کرده اند،
چنين آمده است:
<<< به هرحال «بچههاي معصوم مردم» كه رزمندگان جوان، ميانسال
و بعضاً سالمندي هستند با كولهباري سنگين از تجربه گرانقدر
مقاومت در برابر طاعون استبداد ديني، تصميم گرفتهاند در جايي
كه هستند بمانند. تصور نميكنم نفس ماندن عامل تعيينكننده در
بهراه افتادن نهضتهاي نجاتبخش رنگارنگ باشد. آن چه باعث
نگراني است، متمم اين ماندن است: ميخواهند بمانند تا مبارزه
با نظام ضدبشري را در همان جا ادامه دهند. اين اراده
انعطافناپذير «بچههاي معصوم مردم» به علاوه كار روشنگرانه
بي مانندشان در جامعه سياسی عراق است كه كك به تنبانها
انداخته است.>>>
استدلال سوم:
«ما تا حالا حاضر بوديم، اما از اين به بعد ديگر حاضر نيستيم.
حالا که جريان حمله به ليبرتی پيش آمده است، چون امنيت مجاهدين
بر همه چيز مقدم است، حاضر نيستيم در دسته های چند ده نفره به
کشور های مختلف برويم، چون در آن صورت امنيت بقيه به خطر می
افتد!».
يعنی نمی شود همزمان، به تمام تلاش هايی که در حال حاضر انجام
می پذيرند ادامه داد، و ضمناً علاوه بر استقبال از پيشنهاد
هايی مثل پيشنهاد آلمان، با استفاده از نفوذ بسيار خود در
محافل ديپلوماتيک و سياسی جهان، ده ها و ده ها و ده ها نفر
ديگر را هم، هر کدام به اندازه ی سهميه ی هر کشور، به کشور های
مختلف جهان غرب منتقل کرد.
تازه، از همه ی اين ها گذشته، شما مگر نمی دانيد که پادگان
اشرف، در استان پر آشوب ديالی، و خالص و بعقوبه ی آن، برای
مجاهدين ساکن عراق امن تر است از کشور های غربی؟ بايد هرچه زود
تر ساکنان ليبرتی را به آن پادگان برگرداند. مگر آن که همگی
دسته جمعی به آمريکا (يا يک کشور اروپايی، اگر خيلی بخواهيم به
دنيا تخفيف بدهيم) منتقل شوند.
آخر، تحقق يک امر محال (بازگشت به اشرف، يا انتقال دسته جمعی
به آمريکا) عملی تر است از انتقال دسته های چند ده نفره به
کشور های مختلف.
اگر اين را نمی فهميد به احتمال زياد يا مزدور با جيره و مواجب
وزارت اطلاعات هستيد، يا مزدور بی جيره و مواجب آن. و خلاصه،
بهتر است هر چه زود تر فکری به حال خودتان بکنيد!
اين ها همه نشانه ی اين است که رهبر مقاومت، به خوبی می داند
که دارد دست به جنايت می زند، و به همين دليل لازم می داند که
خود را با چنين «استدلال» هايی تبرئه کند.
ولی کدام دادگاه وجدان بشری يا دادرسی بين المللی است که چنين
«استدلال» هايی را بپذيرد؟
پنج
ـــــــــــــــــ
در اين باب، آنقدر موضوع گفتنی و آنقدر فاکت و سندِ آوردنی
وجود دارد که نمی توان اين مقاله ی مختصر را با آن ها پر کرد.
دو مقاله ی من در مورد ماجرای اخير ليبرتی، بسياری از حرف ها
را زده اند، و بيهوده نيست که به شدت باعث از هم پاشيده شدن
تعادل رهبر مقاومت شده اند، و ايشان هر روز يک نفر را به ميدان
می فرستند تا مرا از طريق او مورد الطاف خود قرار دهند.
بنابر اين، خوانندگان گرامی را به آن دو مقاله، و مقالات ديگری
که طی سال های گذشته در باره ی ضرورت خروج هرچه سريع تر نيرو
های مجاهدين از عراق نوشته ام ارجاع می دهم.
تعدادی از آن مقالات، در صفحات ويژه يی در سايت ققنوس به صورت
يکجا گرد آمده اند. (۳)
می خواستم در اين مقاله، به موضوع مهم ديگری بپردازم که دليل
اصرار رهبر مقاومت بر نگاهداری افراد خود در عراق را بيشتر و
روشن تر توضيح می دهد.
اما اين مقاله، به طور غير قابل قبولی دارد به درازا می کشد.
بنابر اين، شرح و تفصيل آن موضوع را که اساساً صرف نظر از
پيوند آن با مورد ليبرتی، موضوعی مستقل است، بايد به نوشته
هايی ديگر واگذاشت.
به طور اختصار:
در بخش های اول تا پنجم مقاله ی «فصلی برای جنايت، فصلی برای
معامله در کريدور ها، فصلی برای عربده و تهديد»، از به کارگيری
رهبری مجاهدين، توسط جنگ افروزان جهانی، به عنوان کارت بازی در
قماری که در سراسر منطقه ی خاورميانه ی بزرگ، در جريان است سخن
گفته بودم.
و حالا در تکميل آنچه نوشته بودم، حضور جان سانو که اخيراً در
مراقبت از مجاهدين، خيلی فعال شده است در مراسم بازگشايی «دفتر
مقاومت» در واشنگتن را هم اضافه می کنم.
جان سانو، معاون بخش عمليات مخفی سيا در زمان جرج بوش بوده
است. اين بخش، بعد از واقعه ی ۱۱ سپتامبر، و عمدتاً به منظور
انجام «عمليات کثيف» بدون پذيرفتن مسئوليت، از قبيل خرابکاری،
آدم ربايي، قتل، تشکيل زندان های مخفی در کشور های جهان، و
شکنجه و سر به نيست کردن «تروريست» ها در آن زندان ها، و اين
قبيل کار ها تشکيل شد.
و جان سانو در مقام معاون اين بخش سيا در زمان جرج بوش، مسئول
مستقيم جنايات بی شمار اين بخش است در شنيع ترين دوران فعاليت
آن.
در باره ی زندان های غير قانونی و شکنجه گاه های مخفی سيا در
کشور های جهان، در زمان جرج بوش، مطالب زيادی خوانده ايم و
ديده ايم و شنيده ايم که مو بر تن هر انسانی راست می کند، حتی
اگر آن انسان، خودش يک «شکنجه گر کلاسيک» باشد.
من هم در آن سال های سياه، چندين مقاله و گزارش در اين باره
ترجمه کرده بودم که خوانندگان «وفادار»، احتمالاً آن ها را به
ياد دارند.
گفته می شود که گويا بعد از آمدن اوباما، فعاليت های اين بخش،
تا حدودی مهار شده است، و شايد کنار گذاشته شدن همين موجود
کثيف نيز يکی از نشانه های اين مهار شدگی احتمالی باشد.
اما مسأله ی عمليات مخفی، مسأله يی است که در کنوانسيونی که در
فوريه ی امسال در ادامه ی بازی با کارت مجاهدين، در آمريکا
تشکيل شده بود، به صورت صريح مطرح شد.
گزارشی از آن کنواسيون و سخنان سخنرانان آن را در همان مقاله ی
«فصلی برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها، فصلی برای
عربده و تهديد» آورده ام.
در آن کنوانسيون، که وحوش جنگ طلب و طرفدار پرو پا قرص حمله ی
نظامی به ايران و کشتار مردم ما، و آتش افروزی در سراسر منطقه،
جمعشان در آن، جمع بود، رييس اسبق کميته ی اطلاعات کنگره، و
رييس مشترک کميسيون تحقيقات ۱۱ سپتامبر، علاوه بر تأکيد بر
«گزينه ی نظامی»، و بر عمليات منطقه يی امنيتی به خصوص در خليج
فارس، به طور خاص بر روی انجام عمليات مخفی از طريق همکاری و
تنظيم برنامه با متحدين آمريکا در منطقه تأکيد داشت، و نهايتاً
هم در جمع بندی خود اظهار داشت که:
«برای نتيجه گيری بگذاريد بگويم سياستهای ما بايد شامل حمايت
از يک اپوزيسيون متحد، توانا، سازماندهی شده و دموكراتيك عليه
رژيم ايران باشد و اين آن جايی است که شما وارد می شويد.».
جان سانو نيز در مراسم بازگشايی دفتر مقاومت در واشنگتن تأکيد
می کند که:
ـ بگذاريد تغييير بدهيم. و وقتی که تغيير، صورت گرفت، شورای
ملی مقاومت و مجاهدين خواهند بود.
۴ ارديبهشت ۱۳۹۲
يادداشت ها
ــــــــــــــــــــ
از جمله، در دو مقاله ی زير به همين قلم، می بينيم که مثلاً
سخنگوی رهبری مجاهدين، تأکيد می کند که مسأله ی ما هيچ وقت،
کشور ثالث و اين حرف ها نبوده است، و حاضريم برای کمک به خلق
برادر سوريه، به آنجا برويم. يا از لبنان تا باکو و جمهوری
الهام علی اف عليه رژیم بجنگيم!
يا مثلاً رييس جمهور برگزيده ی مقاومت، از پيشنهاد تشکيل
«شورای دوستان مردم ايران» توسط وزير خارجه ی عيسی بن خليفه آل
نهيان، پادشاه بحرين، برای نجات ايران استقبال می کند و آمادگی
خود را برای بردن جان بولتون و رودی جوليانی و رؤسای سيا و اف
بی آی، و فرماندهان جنگی بوش برای شرکت در تشکيل اين شورا به
بحرين و شهادت به نفع مجاهدين اعلام می دارد!
و يا رهبر مقاومت می گويد که هدف ما «ارتقا» دادن مبارزه در
ایران به سطح سوريه است.
رهبری مجاهدين، خود را برای ليبی و
سوريه کردن ايران کانديدا می کند
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/candidat.html
بشتابيد که حمد بن عيسی آل خليفه، آش
نذری می دهد!
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/aash.html
۲ ـ
يک وادی آن طرف تر عاشورا
http://www.ghoghnoos.org/ao/oa/vadi.html
۳ ـ چند مقاله در باره ی ليبرتی و
اشرف، از جمله مقاله ی « فصلی
برای جنايت، فصلی برای معامله در کريدور ها، فصلی برای عربده و
تهديد»، در صفحات ويژه ی سايت ققنوس:
http://www.ghoghnoos.org/ak/kx/lpg.html