خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
فصل، در هجمه ی شيخان و اَمرَدان و قوّادان بر بلاد ايران
و ماجرای انتخابات و پيش و پس آن
 
 
 
محمد علی اصفهانی
 
 

چنين نوشته اند در کتب هنوز نامکتوب که روزگاری نه چندان دور، بلدی بود از بلاد قديم که به روايتی شش هزار  و اندی سال، ايّام و ليالی بر آن همی گذشته بود که به ناگهان، در سالی به فصل شتا، جمعی از شيخان و اَمرَدان و قوّادان، بر آن، هَجمه آوردند، و ندانند تا به هنوز کسان که چون بشد و چون بنشد که مردمانش را  بفريفتند و به ديده برهم نهادنی به سلاسل درآوردند و ببستندو خويش بر سرير قدرت بنشستند.
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
ای بسا اَمرَد که خود چون مرد کرد
بعد، آن کاری که بايد کرد کرد
 
و بدان که براين بيت خرده گرفته اند خرده گيران که اَمرَدان را توان آن کار نبود که شاعر را در نظر همی بوده است.
مرا  ـ هر چند که خويشتن گهگاه چيزی نويسم بر سَبيل شعر ـ چندان خوشدلی نبُوَد از قوم شاعران؛ چرا که اين قوم آنچه گويند کم کنند و آنچه نگويند بسيار.
ليکن اين اندک انصاف بُوَد مرا که در اين مقام دو کلام بنويسم؛ نه به حيث مدافعت از خويشتن و شاعران، بل به حيث سوابق مراودت با مردان :
 
نخست آن که شاعر را مرادِ سخن از " آن کار " نه آن کار بُوَد که اين خرده گيران آنکاره گفته اند به طبيعت مزاج فاسد خويش؛ بل، وی را مراد، آن بُوَد که هر روزه ببينی و بخوانی و بشنوی اينجای و آنجای.

و دو ديگر آن که شاعر را مرادِ از " مرد " در اين بيت، " آدمی " بوده است به صفت عام، از زن و مرد، بر همان نَسَق که در اين بلد از بلاد فرنگ که در آن به اجبار رحل اقامت افکنده ام نيز مردان و زنان رابه صفت عام، گاه يکسره،  HOMMEنامند.
و اين بدان سبب گفتم که نسوان فمينيست مرا به جرم سرايش اين بيت، به ناخن نخراشند و به دندان نخايند که تاب اينم نيست در اين ايّام  بس گذشته از شباب.
 
بر اين مقام، چندان نايستيم، چرا که  خوف آن رَوَد که از سخن دور مانيم‌؛ که گفته اند غرض را مرض، گاه بپوشاند آنگونه که " غرضی " را بپوشانيد مرضی، تا بدانجا که در همان اوان ربيع حريّت دو تن از ابنای سيدی بس محترم به نزد خاص و عام از اهالی طالقان را بربود و ببرد و به زندان درافکند و آن پير روشن ضمير را چندان بيازرد که راه سفر در پيش گرفت به قهر.
و اين  واقعه، از آن پيش بود که مسموم همی سازند  آن سيّد را چند صباحی بعد، آنچنان که اين ماجرا  رفته بود چند صباحی قبل بر يکی از ياران وی از اهالی مزينان که سخنان همی راند و همی نوشت که نه اينان را به مذاق خوش آمدی و نه شاهيان را، و نيز نه سياييان و انتليجنت سرويسيان را که بر اينان و آنان سرور بودندی به اشتراک. 
 
حالی، سخن از شيخان و اَمرَدان و قوّادان بود که نشسته بودند بر سرير، هريک به قامت چيزی که توان قافيه اش همی کرد با شير، به مختصر تغييری در حرف نخست به نُه مرتبه پس تر. هرچند که اينان را پس و پيش، يکی باشد بدان حد که با ريشان  و بی ريشانشان يکی توان دانست.
چه آن را که ريش به آب ژاول سپيد کند تا نورانيّت ولايت امر يابد؛ چه  آن را که داشتن ريش بخواهد و ميسّر نشودش نه در بهرمان و نه در تهران، و چه آن ديگران را که ريش ازبيخ تراشند و فيگور گيرند در برابر عکاسان که ما  نه چون اينان، بل چون ماتحت اينانيم پس از نظافت به آن دارو.
و من آن دارو را نگويم که شيخ اکبر گفته است که گمان می کند ناچار شود به خوردنش به تلخی تا چند روز دگر. بل آن يک را گويم که خورانيدندش بر آن که هر بار به حمّام سونايش می فرستادند با مهرويان زمينی، از آن پيش که روانه اش کنند به مأموريت هايی که پاداش هر يک، هزار حوری آسمانی بود در آن بهشتی که قباله اش را  گويی فقط به نام اينان نوشته اند آنچنان که ندانی تا که نبينی؛ و شيخ اجل را بر آن واداشته اند که بگويد :

٭٭٭٭
شعر
٭٭٭٭
کس نيايد به پای ديواری
که بر آن، صورتت نگار کنند
 
گر تو را در بهشت باشد جای
ديگران، دوزخ اختيار کنند
 
و ناگفته نماند که شيخ اجل نيز اگرش عمر تا عصر اينان وفا کرده بود، حاليا يا در کنار شريف و مختاری و پوينده خسبيده بود، و يا در کفر آباد و لعنت آباد؛ و نه در سعديّه يی که گل و بلبل، بی صيغه در آن به فسق و فجور باهم مشغولند؛ و  در حال، مصالح اولويّه ی نظام، برچيدن بساط اين قبيح را رخصت نمی دهد به علمای اعلام. 
 
اگر خواهم شرح اين ايّام به تمام نويسم، سال ها بايد عمر بر سر اين کار نهم؛ و نه مرا آن زمان و آن توان باشد، و نه در حوصله ی خواننده ی اين وجيزه بگنجد آنچه نوشته آيد .
و بزرگان  نيز گفته اند :
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
کم گوی و گزيده گوی چون دُر
بيم است وگرنه که شوی قُر
 
پس، رخصتی خواهم که سخن از سنه ی يکهزار و سيصد و هشتاد و چهار ـ که  (قريباً باليقين) سنه ی آخرين انتخابات عمر شيخان و اَمرَدان و قوّادان بُوَد ـ سر گيرم، بی آن که سنوات ماضيه را به طاق نسيان سپارم و از سنوات  مستقبله غافل مانم. چه نسيان، موجب تکرار خطيئات است و غفلت، موجد پشيمانی.
٭٭٭٭
معر
٭٭٭٭
غافل منشين، نه وقت بازی است
نبينی که عيسی سحر خيز را سر و پا بر اثر غفلت  و دير برخاستن از خواب، از دندان محسنی اژه يی هنوز گازی است ؟
 
و امّا در اين سنه، انتخاباتی در پيش است که آن را "انتخابات رياست جمهوری اسلامی" خوانند.
و من همينجا ترا گويم که در اين ترکيب، يک کلام نيز بر جای خويش ننشسته باشد.
 اگر سخن معروف اهل حکمت، اصل گيريم که گفته اند "عدل، قرار داشتن هر چيزی است بر سر جای واقعی خويش"، ميزان عدالت در اين منظومه ی نامنظوم را توانيم خود از نام آن مکشوف کردن. و اين را ربطی نيست به کشف عورت که فعلی است حرام  در جلوت، و  حلال در خلوت.
که گفته اند :
٭٭٭٭
مصرع
٭٭٭٭٭
چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند
 
الف : اين را  " انتخابات " نتوان ناميد، چرا که سخن از انتخاب، وقتی توان گفتن که اختيار ی مقدور باشد ميان دو چيز نا همگون. و خردمندان جهان را عقيده بر اين است که آن چيز ها که  پس از هضم رابع، از همانجای شورای نگهبان که تو دانی، و من ـ رعايت ادب را‌ ـ از آن نام نبرم،  خارج شوند همه يکند در فضايل، اگر چه چند باشند در شمايل.
 
ب : " جمهوری "، ولايت جمهور است؛ و عمود خيمه ی نظام ملّايان، " ولايت فقيه " باشد. و همگان دانند که اين عمود را با کجای رييس جمهوری چه کار ست، بالفعل و يا بالقوّه . و به نسبت توازن قوا در هر دوری البتّه.
 
ج : بتکده را و شرک را با اسلام چه ميانه يی تواند بود ؟ اين سخن بايد از رحمانی ها و صابر ها و عليجانی ها پرسی که به جرم انديشه ی مسلمانی  و توحيد، در بندند تا ديگر بر شرک و بر بت و بت پرستان زمانه، گستاخی روا ندارند. که اين، گناهی بُوَد عظيم؛ و عذابی دارد اليم؛ در " اسلام " اين اصحاب جحيم.
 
و بدان که مرا ـ فی شخصه ـ نظر بر اين است که اگر همانجای قبلاً مذکور شورای نگهبان را احياناً گنجای شيخ اکبر نباشد، شيخ، خود داند که چگونه آن را وسعت دهد. همانگونه که باغ های پسته و ساختمان های بساز و بفروشی خويشتن و ابناء را  تا مکاتب کار رؤسای شرکات نفتی و تسليحاتی بلاد غرب، وسعت همی داده است بی هيچ مکالفتی.
 
او را روايت کنند که فرمود :
ـ "مايکل لدين"، در اصل، "مايکل الدّين" بوده است؛ و من و او همدينيم. الّا که هر دو تقيّه می کنيم از خوف لومت لائمان و فضاحت همزمان در دو سوی جهان. همچنانکه "مک فارلين" نيز از اِخوان دينی ما بود، و در سنوات ماضيه، از بهر استفتائاتی چند، همی خواسته بود تا به خدمت امام قبلی (ره) مشرّف شود؛ که آن حضرت صلاح بر آن دانستند که من و امام فعلی (له) او را در هتل، زندانی و تخليه ی اطّلاعاتی نموده، و بعد، قرارداد ها را بالجمله برای تصويب نهايی به محضر ايشان بريم.
 
مرا بر صحّت و سُقم  اين روايت، آگاهی نيست؛ و چرا  آن گويم که بِنَدانم، و در جهان باقی به پادافره دروغگويی به جايی برندم که باز سر و کارم  با همين دار و دسته افتد ؟
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
مرا به روز قيامت، هراس از اين باشد
که جای من به صف شيخ ِ خصم دين باشد
 
گرچه در همدينی مايکل لدين و پرل و چنی و بوش و رامسفلد و مابقی با شيخنا محلّ ترديدی نَبُوَد، و اين، فی الجمله، از ضروريّات دين اين نوع مؤمنين، و انکار آن سبب ارتداد و مستوجب هدر دم است، امّا آنچه مورد تشکيک تواند بود همدينی شرکت ها و تراست ها و کارتل ها يی بُوَد که مراجع تقليدِ آن اجانبند با حضرت شيخ.
خصوصاً که در اين ميان، پای يک يهودی مؤمن ـ که به همان اندازه، يهودی و مؤمن بُوَد که شيخنا مؤمن و مسلمان ـ نيز در ميان همی باشد. و او را دين و آيين، يکسر ديگر است. تا بدان مايه که شمر ذی الجوشن را در قياس با او اگر از اوليا خوانند، سخنی نه چندان گزاف گفته باشند؛ همچنان که اگر شيخ اکبر را در قياس با او شمر ذی الجوشن.
 
ناظران را بعضاً عقيده بر اين است که اين طايفه ی قديم الحضور و جديدالظّهور که "نئو کان" خوانندشان را رسالتی است بر آزاد سازی مردمان (علی الخصوص در شرق اوسط که از منابع نفط برخوردار است و از مواقع سوق الجيش) از بند استقلال که موجب مفاسد بسيار است  هم خود اين مردمان را و هم سيادت بلا منازع امريک را در جهان.
و چنين گويند اين ناظران  که هم از اين رو، گرچه بر شيخنا توان اعتماد کردن به بذل مساعی حميده بر انجام مهمّات مصعبه، ليکن او را  آن مايه نبُوَد که آنچه را اهل علوم جديده، "ساختار اقتصادی" نامند، در ايران، چنان متغيّر کند که به کار  آن اجانب آيد در طويل المدّة.
و گويند اينان، که اين نه حاصل شدنی باشد با مجموعات کثيره  و متکثّره ی انواع و اصناف ارباب ثروت و قدرت که هر کدام را مکتبی است ديگرگون به مقتضای ذوائق و طبايع، و خصائص طبقات، و ابزار و اَدَوات و اشکال بهره بردن از قوّه ی کار رعايا.
پس، کار، يکسره کردن به. و علی التّرجيح، به تابستانی که درپيش است.  حال بر آن نَمَط که " سيمور هرش " بر ملا کرده است در جرايد و امثالهم، يا بر آن نَمَط که جواسيس و نظاميان سابق و لاحق به رشته ی تحرير در آورده اند و به صحنه ی تمرين، بدانگونه که خوانده باشی بالاحتمال چندی پيش، نه چندان دور و دير، به ترجمه ی اين فقير. و يا بر نَمَط سوّم.
 
 و بدان که سه طايفه، به اهتمام بر اين مهم،  متاع خويشتن بر آستان "نئو کان" برده اند و آبروی نيکان و  نياکان خود به تاراج باد خزان.
(و مرا بر طايفه ی سوّم از اين سه طايفه در آنچه با خويش کنند دريغی باشد بس عظيم. ولی چه توانم کرد که به بيان عارفان کهن و حکيمان جديد، در آدميان بر خلاف جمادات و نباتات و حيوانات، ماهيّت، بر وجود، مقدّم نيست و  اندک اندک شکل گيرد و تعيّن يابد و نه بروز... و اين مقال را مجال نه اينجا بود در ميان دو کمان که " پرانتز " خوانندش فرنگيان.)
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا چه قبول افتد و که در نظر آيد
 
و سَر آنم نيست که نام و نشان اين سه طايفه، اينجا آورم. چرا که خود عيان است اهل بصيرت را اين.
و اگر عيان نباشد بر خود ايشان اين امر که عيان است اهل بصيرت را اين، حکايت آن کبکان است و سر فرو بردن در زير برف. با اندک تفاوتی. و آن، اين که اينان کبکان نيند، که کفتارانند (يا کفتارانی شوند دريغا) ريزه خوار گرگ؛ و نه ميراث خوار او؛ که اين گرگ را نه هوای مرگ که هوای سروری به سر است.
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
ديدی که چه کرد احمق خر
خود، مظلمه برد و ديگری زر


امّا جمعی ديگر از ناظران را عقيده، ديگر است که بالاجمال، آن، تو را باز گويم :
گويند اين ناظران که آنچه "نئو کان" ها را بيش از تمامت امور، مدّ نظر باشد، از يکسو، کوتاه کردن دست رقيبان اروپی خويش است، از شرق اوسط، بدانسان که نتوانند از اين پس در آن منطقه  شاخی کشند و شانه يی؛ و از ديگر سوی، رسانيدن خود است  به تمامی و بی انقطاع برّی و بحری، از خليج فارس به دريای خزر، و تکميل حلقات پيرامون روسيّه و چين و ماچين. که پس از يکسره کردن کار ايران توان گفت که منظور، حاصل شده است به تقريب يا به تحقيق؛ و به احتمال يا به يقين.
و ناگفته نماند که اين، نيشخنده يی بُوَد بر ريش "پطر کبير" که در آرزوی طیّ اين مسير به شکل معکوس، ريق لعنت را سر کشيد و  رخت از سرای فانی به سرای باقی در کشيد.

٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد
 
و در اين نظر، بسی تأمّل، لازم است؛ و هر تأمّلی را چندين احتمال در دل‌ :
از ويرانه کردن ايران اتمی که همين صباح آتی، زمين را به بمبی زپراتی، از کهکشان راه شيری به بيرون پرتاب خواهد نمودن (همچنان که صدّام ملعون داشتی چنين کردی که مقاومت عراق به رهبری داهيانه ی احمد چلبی و شرکا، از آن ممانعت به عمل بياورد و آن خاک اسير را سراسر ابوغريبِ آزاد بنمود) گرفته، الی تجزيه ی بلد چند مليّتی ايران به بلاد دوست، چون الاحواز خليج عربی و آذرباييجان علی اُف که مهبط طيّاراتش را نيز اخيراً به مأموريت، بر موازين ميثاق ناتو معموريّتی نو همی داده است، و پشتوستان حامد کرزای و پرويز مشرّف. 
و قِس علی هذا.
 
و  بدان که قائلان بر اين نظر را عقيده بر آن است که بلاد اروپ را تلاش نه در بقای حاکميّت ملّايان، بل در ممانعت از سقوط اين حاکميّت به دست رقيب، و فی العمل در ممانعت از محو حضور خود در شرق اوسط کبير، با تثبيت امريک به عنوان سلطان بلامنازع جنگل تنازع بقاست.
 
و اينان، که محتملاً، بل شايد بتوان گفت که محقّقاً يا از مزدوران، و يا در احسن ِ احوال، از همسُرايان ملّايانند را عقيده همچنين بر اين است که فشار های وارده از سوی اروپ بر هَيئات سينه زنی زير بيرق محافل سور  "نئو کان" ها، علی العمده به همين دليل بُوَد، هر چند که در اين سَبيل، باج ها نيز از کيسه ی مردمان، به واسطه ی ملّايان به جيب اروپ سرازير همی گردد.
اينان گويند که بر اهل خرد پوشيده نباشد که اروپ را اقتصاد بر "پروژه" استوار است، و دله دزدی را گرچه حلاوتی دگر باشد، امّا نتوان آن را جايگزين "پروژه"  نمودن. چرا که معضل بيکاری و ورشکستگی کارخانه ها را تنها، "پروژه" تواند پاسخ گفت.
و "پروژه" را نيز، به اقلّ، نياز به چهار عامل بُوَد :
 تمرکز،  امنيّت، ثبات، و زمان مکفی و قابل اعتماد.
و چون توان به ثبات،  و تمرکز،  و امنيّت، در حاکميّتی اطمينان کردن که ابله ترين کسان را نيز در عدم قابليّت تمرکز پذيری، و در عدم ثبات آن، و در عدم امنيّت در آن، و بالنّتيجه در عدم زمان مکفی و قابل اعتماد برای به سامان رسانيدن "پروژه" ها در آن، اندک ترديدی نباشد ؟
 
٭٭٭٭
بيت
٭٭٭٭
چگونه توان شد به " تيز " ی سوار ؟
چه از خر بُوَد آن، چه از خرسوار
 
وليکن بدان که اين همه که تورا بگفتم، گرچه نيکو بُوَد دانستنش، ليکن نيکو تر از اين همه، آن بُوَد که بدانی که مردمان را، به صفت جمع، نيرويی بُوَد متراکم و نهان، چونان نيروی آتشفشان.
و اين، تو را و مرا، و جهان را بشارتی است که اگر دريابی‌، ديگر نتوانی در خويش گنجيدن.
 
محمّد علی اصفهانی
دوشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۴

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول