زيباست.
مثل زمزمه ی آب
زيباست.
مثل روشنی صبح
زيباست.
مثل نرمی شب بر پوست
(زيباست
مثل خواب)
٭
گرم است.
مثل کوره ی آتش
گرم است.
مثل دامن مادر
گرم است.
مثل بغض نگفته
(گرم است.
مثل تير ِ مانده به ترکش)
٭
جاری است.
مثل همهمه ی خون
جاری است.
مثل معنی سبزينه ی گياه
جاری است.
مثل پچپچه ی پنهان
(جاری است
مثل بايدِ بی چون)
٭
چشمش
رسيدن است ـ
وقتی نگاه می کند از دور
بر امتداد خويش
دستش
شکفتن است ـ
وقتی که باز می شود آرام
انگشت ها برای اشاره
(پايش
نه رفتن است و
نه ماندن.
وقتی که نرم نرم و سبک، انگار
باخود، تو را
تا دوردستِ تو
ـ تا بعد ـ
می بَرد
از پيش)
٭
او را نگاه کن.
اورا ببين.
او را ببوس.
او را ببوی.
او را
از او مپرس.
اورا
با او بگوی!
۲۲ خرداد ۱۳۸۵
محمّد علی اصفهانی