در پيچ کوچه ايستاد و نپيچيد
راهی گشود رو به نپيچيدن
و رفت و رفت
رفت تا وسط ديدن
با او بلوغ حسّ تماشا
در ما عبور شد
هر نقطه، ابتدای ظهور و
هر ابتدا
عين حضور شد
رفتيم و اعتکاف درختان
می ريخت سايه روی تن ما
و کشف ابر
می شست گرد و خاک تکاثف را
از لحظه های پيرهن ما
٭
ناگاه چيد، باد که می آمد
او را
از شاخه های راه.
و پخش کرد
در وسعت نگاه.
پس
در همهمای منظره ی مغشوش
بی او
از خويش تا به خويش سفر کرديم
يعنی که در ميان رفتن و ماندن
يا در ميان ماندن و رفتن
باخود، تمام راه
خطر کرديم!