صبح خواهم شد سر راه سفر |
|
|
|
|
|
مرضيه نرفت. مرضيه به ذات هستی پيوست؛ و در تمام ذرات جهان،
جاری شد. همراه صدای پرتوانش وقتی که می خوانْد و می خوانَد. و
همراه نگاه
مهربانش وقتی که با آدم حرف می زد و حرف می زنَد.
شب ميان برکه های ماهتاب
ماهی عاشق ندارد شوق خواب
می شمارم دانه دانه، مشت مشت
پولک هرچه ستاره، توی آب
صبح خواهم شد سر راه سفر.
طالع بيدار شو، بر من بتاب!
(از آغاز متن اپرای «مثل جنگل، مثل مهتاب و مثل طلوع»، با صدای مرضيه،
و شعر محمد علی اصفهانی)