شب جمعه نهم شهريور ۱۳۸۶ است. گفته اند که
فردا با ما به ˝خاوران˝ بياييد. و من نمی توانم فردا با آن ها
به خاوران بروم. من اينجا هستم و آنها آنجا. امّا مگر نه اين است
که خاورانی ها ـ نه مثل من، و نه مثل آن ها ـ در زمان و مکان،
محاط نيستند؟ مگر نه اين است که مکان و زمان، در خاورانی ها محاطند
و آن ها بر اين دو ـ که يکی هستند در دو جلوه ـ محيط؟ و مگر نه
اين است که خاورانی ها در همه ی زمان، و در همه ی جا هستند؟ پس
بگذار خاورانی ها خودشان به من سر بزنند امشب.
بعد از نوزده سال پيش که رفتند. يعنی آمدند.
و بعد از بيست و شش سال پيش که من اين شعر را نوشته بودم. يعنی
نوشته ام.
تا حالا چند بار اينجا و آنجا خوانده امش؟ تا حالا چند بار اينجا
و آنجا منتشر کرده امش؟ نمی دانم. امّا بيشتر از اين، امشب کاری
از من بر نمی آيد. و مشکل اين است که بايد کاری کرد؛ بايد حرفی
زد؛ بايد چيزی نوشت.
کاری. حالا هر کاری. حرفی. حالا هر حرفی. چيزی. حالا هر چيزی...
اين را جلال الدّين رومی به من گفت. و من از او آموخته ام اين
را که:
دوست دارد ˝دوست˝ اين آشفتگی
کوشش بيجا به از افسردگی!
محمد علی اصفهانی
شب جمعه ۹ شهريور ۸۶
برسر بازار جانبازان منادا می کنند
بر سر بازار جانبازان مُنادا می کنند
بشنويد ای ساکنان کوی رندی، بشنويد
حافظ
"بر سر بازار جانبازان مُنادا می کنند" :
کی، کجا، دريادلان باکی ز دريا می کنند؟
در ميان خيز خيز موج موج بحر درد
بادبان پيرهن برزخم تن، وا می کنند
پای، در زنجير، تن تفتيده، گلگون دست و بال
رقص ها خونين جگر، بر بام دنيا می کنند
چرخ چرخ آشفته سر، مستانه در بزم خدا
گل فشان بر گنبد دوّار مينا می کنند
˝بشنويد ای ساکنان کوی رندی بشنويد˝
طبل شبگير است: گويا عزم فردا می کنند
ساعت موعود شد نزديک: در ميدان رزم
عاشقان گُر گرفته، شعله برپا می کنند
جايشان در هفت توی سينه ی خلق است و باز
کوچه ها را شحنگان، پايين و بالا می کنند
کج کلاهان٭ ، عربده جويان، کجا رفتند پس ؟
مدّعی را ساعت پيکار، رسوا می کنند
بيضه ها بشکست زير کج کلاه عربده ٭
باز چندين شعبده بنگر که با ما می کنند
عنکبوتانند و سر در کنج ˝بيت وَهن˝شان ٭٭٭
با مگس، سودای صيد مرغ عنقا می کنند!
طُرفه تر بين: لاشه يی مشّاطه ها، سرمه به مشت
اَمرَدان را ـ همچو خود ـ دارند زيبا می کنند!
هِل بمانند اين: به نکبت، آن: به دام وَهن خويش
هِل نيايند آن کسان کاين پا و آن پا می کنند
هِل ببندند و بپوشانند هرچه راه را
رهنوردان، راه را، در راه، پيدا می کنند!
تهران ـ هزار و سيصد و شست
------------------------------
٭ نه هر که طَرفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آيين سروری داند
حافظ
٭٭ بازی چرخ بشکندش بيضه در کلاه
زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
حافظ
٭٭٭ سست ترين خانه ها، خانه ی عنکبوت است، اگر بدانند!
قرآن