اين روز ها سالگرد يکی از مجموعه جنايت
های مکرر اسراييل در غزه است: حمله ی همه جانبه ی دوستاقبانان
تشنه ی خون، بر زندانيان تهی از خون، در آخرين روزهای سال ۲۰۰۸
و اولين روز های سال ۲۰۰۹ ميلادی. بر مبنای يک برنامه ريزی
دقيق و از پيش زمان بندی شده. در فاصله ی انتقال قدرت از جرج
بوش به اوباما، و خلأ سياسی در کاخ سفيد.
دوستاقبانانِ زندان کوچکی به طول و عرض تقريبی ۳۵ در ۱۰
کيلومتر (۳۵۰ کيلومتر مربع با مراکز غير قابل سکونت اش) و يک
ميليون و نيم زندانی که نيمی از آنان را کودکان تشکيل می دهند.
کودکانی غالباً بيمار از سوء تغذيه و انواع آسيب های روحی و
جسمی، بدون برخورداری از دارو و درمان.
دوستاقبانان، برای چندمين بار ، به زندانيان خود حمله ور شدند،
و از کشته ی زن و کودک و پير و جوان آنان پشته ها ساختند.
در باريکه ی غزه. آنجا که ساکنانش از سال ها پيش از آن، و تا
همين حالا، در محاصره ی زمينی و هوايی و دريایی، و در محاصره ی
مالی و غذايی و دارويی و درمانی، به تکه گوشت و استخوانی بدل
شده اند، و کم تر روزی و شبی بر آنان می گذشت و می گذرد که تنی
چند از آنان بر اثر کمبود مواد غذايی و دارويی، و بيماری هايی
که شايد با يک پنی سيلين ساده قابل معالجه باشند جان عزيزشان
را از دست ندهند.
می بايست در سالگرد آن فاجعه، که نه اولين بود و نه آخرين است،
چيزی بنويسم. اما نه آنچه بايد نوشت را، بلکه اندکی از آنچه
بايد نوشت را، در همان ايام نوشته ام ٭ و بهايش را هم با
هرزه زبانی ها و هرزه درآيی های کسانی دريافت کرده ام
که گمان می بردند و گمان می برند که علی رغم ايفای نقش ارتش
سايبری و رسانه يی و غير سايبری و غير رسانه يی اسراييل، می
توانند منجلابی را که خود به انتخاب خود و با اشتياقی وصف
ناپذير در آن فرو رفته اند تا هر اندک نشانی از پاکيزگی باقی
مانده از زمان های دور و ديرين در خود را هم در آن از خود
«پاک» کنند، از ديدگان مردمان ايران و جهان پنهان سازند.
اين روز ها اسراييل و حاميان او، به خصوص نئوکان ها، که در
آستانه ی حمله ی محدود يا نامحدود نظامی به ميهن ما هستند و می
خواهند کشتار چند ميليونی در ايران به راه بياندازند، باز هم
مستقيم و غير مستقيم، آن قوم را به انجام مأموريت های اينترنتی
و غير اينترنتی روانه کرده اند، که ماجرا و ماجرا هايی دارد که
ـ نمی دانم به حق يا به ناحق ـ ملاحظاتی مرا از ورود به آن
بازداشته است و هنوز هم تا مدت کوتاهی شايد باز خواهد داشت، و
شايد هم باز نخواهد داشت.
اين بود که فکر کردم سر و ته قضيه را با شعری در اينجا به
هم بياورم که اندکی بعد از آن تجاوز سروده بودم. تجاوزی که آن
قوم، بنا به وظايف محوله و يا از سر خوشخدمتی، آن را ـ با تمام
توان ـ دفاع اسراييل از خود در برابر «جنگ حماس به نيابت از
رژیم ايران با اسراييل» معرفی می کردند و می کنند، و برآشفته
شده بودند و می شوند از اين که کسانی بساط شعبده ی آنان را بر
هم بزنند. بی آن که به ياد آورده باشند و به ياد بياورند که
قرن هاست که حافظ گفته است:
بازیّ چرخ بشکندش بيضه در کلاه
زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
آن شعر را با توجه به آنچه حاکمان سرزمين غصب شده ی ايران ـ که
مشابهان و هم تباران حاکمان سرزمين غصب شده ی فلسطين هستند ـ
آن روز ها داشتند با خاک مطهر شهدای دهه ی شصت و به خصوص
تابستان ۶۷ می کردند سروده بودم؛ و با همان مقدمه و به همان
شکل، تکرارش می کنم.
۸ دی ۱۳۹۰
مثل همه ی ديگران، خواندم که قاتلان فرزندان مرز و بوم مادری
ما، در جستجو برای محو آثار جرمشان، دارند بر خاک خاوران پوزه
می کشند.
و باز مثل همه ی ديگران ديدم که پاره يی از مدعيان ميراث داری
شهيدان خاوران و غير خاوران، با قاتلان مردم غزه، هماوا شده
اند تا همچون آن دسته ی اول، جلّاد را قربانی، و قربانی را
جلّاد معرفی کنند.
آن وقت بود که گفتم چند سطری را ـ بر روال شعر ـ همينطوری برای
دل خودم بنويسم. ولی نمی دانم چرا به سرم زد که منتشرش کنم. و
شايد هم می دانم چرا...
آن ها برای رستگاری انسان
(انسانِ هرکجا)
آن ها برای رستگاری انسان مردند.
ميراثشان را هرچند
(بعضاً)
بوزينگان
(بوزينگانِ قبل ترين ها انسان)
بوزينگان مسخ شده
بردند.
(بردند و روی سفره های خون فلسطينی
با قاتلان
تقسيم کرده
وَ خوردند)
باکيم نيست من امّا، چون:
ارواح سرخپوش که می گردند
هرشب
درخاوران
(از خاوران
تا بی کران)
از حلقشان دوباره در آوُردند!
٭
کفتار های مرده خور، امروز
با پوزه هايشان
(آلوده ی تعفن اعصار دور و دير)
بر خاک خاوران
در جستجوی مرده ی انسانند
اما
انسان نمرده است و نخواهد مرد
(انسانِ هرکجا).
اين را
کفتار ها، بوزينه ها
بوزينه ها، کفتار ها
هرگزـ در هيچ وقت ـ ندانستند
هرگز ـ در هيچ وقت ـ نمی دانند.
٭
از خاوران
تا غزه هيچ نيست به جز هيچ ـ
بر پهنه ی زمین ِ بدون مرز.
همسنگ
همسان
هم ارز.
٭
وقتی
قاتل، يکی است
با صد هزار چهره و
وقتی
مقتول
يک چهره است
با صد هزار رنگ ـ
در بين هيچ چيز به جز هيچ
تا هيچ چيز به جز هيچ،
يا افتخار هست
وَ يا ... ننگ!
۴ بهمن ۱۳۸۷
----------------------------
بر همين سياق، اما به زبان شعر کلاسيک:
و هرچه مرز، ميان من و تو پوشاليست ـ به همين قلم ـ ۳۰ مرداد
۱۳۸۵
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/marz.html
٭ از جمله، سه مقاله ی زير که
خواندنشان را در اين روزها اکيداً توصيه می کنم:
استريپ تيز مکتب «انسان دوستان» در تهاجم اسراييل به غزه ـ به
همين قلم ـ همراه با ترجمه ی شعر بلند نزار قبانی با نام «چهره
ی قانا»
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/gz-strp.html
غزه، و هفت پرسش و پاسخ در باب راست و دروغ مدعيان ـ ۱۹ دی
۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/gz-haft.html
هولوکاستی که انکار می شود؛ و سکوت آنان که حقيقت را می دانند
ـ جان پيلچر ـ به ترجمه ی همين قلم ـ ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/plg-so.html