مثل همه ی ديگران، خواندم که قاتلان
فرزندان مرز و بوم مادری ما، در جستجو برای محو آثار جرمشان،
دارند بر خاک خاوران پوزه می کشند.
و باز مثل همه ی ديگران ديدم که پاره يی از مدعيان ميراث داری
شهيدان خاوران و غير خاوران، با قاتلان مردم غزه، هماوا شده
اند تا همچون آن دسته ی اول، جلّاد را قربانی، و قربانی را
جلّاد معرفی کنند.
آن وقت بود که گفتم چند سطری را ـ بر روال شعر ـ همينطوری برای
دل خودم بنويسم. ولی نمی دانم چرا به سرم زد که منتشرش بکنم. و
شايد هم می دانم چرا...
آن ها برای رستگاری انسان
(انسانِ هرکجا)
آن ها برای رستگاری انسان مردند.
ميراثشان را هرچند
(بعضاً)
بوزينگان
(بوزينگانِ قبل ترين ها انسان)
بوزينگان مسخ شده
بردند.
(بردند و روی سفره های خون فلسطينی
با قاتلان
تقسيم کرده
وَ خوردند)
باکيم نيست من امّا، چون:
ارواح سرخپوش که می گردند
هرشب
درخاوران،
(از خاوران
تا بی کران)
از
حلقشان دوباره در آوُردند!
٭
کفتار های مرده خور، امروز
با پوزه هايشان
(آلوده ی تعفن اعصار دور و دير)
بر خاک خاوران
در جستجوی مرده ی انسانند
اما
انسان نمرده است و نخواهد مرد
(انسانِ هرکجا).
اين را
کفتار ها، بوزينه ها
بوزينه ها، کفتار ها
هرگزـ در هيچ وقت ـ ندانستند
هرگز ـ در هيچ وقت ـ نمی دانند.
٭
از خاوران
تا غزه هيچ نيست به جز هيچ ـ
بر پهنه ی زمین ِ بدون مرز.
همسنگ
همسان
هم ارز.
٭
وقتی
قاتل، يکی است
با صد هزار چهره و
وقتی
مقتول
يک چهره است
با صد هزار رنگ ـ
در بين هيچ چيز به جز هيچ
تا هيچ چيز به جز هيچ،
يا افتخار هست
وَ يا ... ننگ!
۴ بهمن ۱۳۸۷
بر همين سياق، اما به زبان شعر کلاسيک:
و هرچه مرز، ميان من و تو پوشاليست!
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/marz.html