گاهی وقت ها هم بايد اينطوری شعر گفت. يا
شعر را اينطوری بايد گفت گاهی وقت ها. مخصوصاً اگر فصل بهار
باشد. ولی آدم آنقدر دلتنگ، که در گريز از دلتنگی، به شوخی با
دلتنگی های خود پناه ببرد. دلتنگی هايی که شوخی نيستند.
اين شعر، قديمی است. مال بيست و هفت هشت سال پيش شايد. فکر نمی
کنم که جايی هم منتشر کرده باشمش.
امشب که از دلتنگی های خود به دلتنگی های خود پناه برده بودم،
به دادم رسيد. ديدمش و خواندمش. با خنده يی بی رنگ. زهرخند
مثلاً.
و گفتم که به چند تا خواننده هم در گريز از دلتنگی ها، با خنده
يی بر لبانشان ـ حالا بی رنگ يا بارنگ، و زهرخند مثلاً يا
شکرخند مثلاً ـ کمک کنم.
و بعد از اين همه سال، در اينجا آوردمش.
همينطوری، شوخی شوخی.
يا جدی جدی.
(فرقی نمی کند برای من انگار امشب)
۱۷ به ۱۸ فروردين ۱۳۹۱
اخطار
-------
اخطار!
جدی
صريح
بی پروا.
يکبار.
برای هميشه
برای امروز
و برای فردا.
نچينيد گل ها را
نکشيد بلبل ها را
ويران نسازيد آشيانه ها را
لگد نکنيد پروانه ها را
ميوه ها را ندزديد نخوريد
شاخه ها را نشْکنيد نبُريد
بچه ها را از مادر ها جدا نکنيد
خوشی های ساده ی مردم را عزا نکنيد
نگيريد، نزنيد، نبَريد
عربده نکشيد.
مثل یابو
توی اين سبزه ها نچريد
سنگ نپرانيد به اين و آن
آشغال نريزيد
در آب های روان
خاک نپاشيد توی قنات
مردم آزار ها!
بی شرف ها!
الوات!
وگرنه سيلاب می شود اينبار
(با آسمانِ خشم آگين)
اين بارش پياپی
اين رگبار!