بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl
 

ديشب طناب دار را به گردن خود ديدم

Mohammad Ali Esfahani   محمد علی اصفهانی
 
محمد علی اصفهانی
 
   

نه فقط برای اعدامی ها. بلکه بيشتر برای خودم.
و برای همه ی ما که تکرار، حتی چشمان از کاسه بيرون زده ی حلق آويز شدگان از جر ثقيل ها را هم برايمان عادی کرده است.
مثل «صبح به خير». مثل «سلام حال شما چه طور است؟» مثل «چه خبر؟»
مثل عکس های توی روزنامه، يا چه می دانم؟ توی اينترنت.



ديشب طناب دار را به گردن خود ديدم.
سنگين و سخت بود.
(آن لحظه ی نديده شدن را می گويم:
آن لحظه ی مکرر طولانی)

٭

سنگين و سخت بود
آن لحظه ی نديدن طولانی:
يعنی تمام زندگی ام تا
تا
وقتی طناب دار را به گردن خود ديدم.
(آن وقت بود تازه که اين را
فهميدم)

٭

تکرار می شويم
تکرار می کنيم

و در تکرار
هرچيز غير آنچه به تکرار
تکرار می شويم
يا
تکرار می کنيم را
انکار می کنيم

٭

«انکار می کنيم» يعنی:
چيزی وجود دارد و ما آن را
يا که نديده ايم و نمی بينيم
(شايد که چون حضور نداريم)
يا اين که ديده ايم وَ می بينيم
اما
کاری به جز عبور نداريم.

٭

با دست هايمان در جيب ـ
ما
عابريم
(عابران هميشه)
از خويش تا به خويش.
گاهی
از پيش تا به پشت.
و گاهی
از پشت تا به پيش.

٭

شخصی
از ابتدا به آخر خود می رفت
(ديشب.
درست همين ديشب.)
وقتی که روزنامه، آينه يی شد
در روبروی من
و بعد:
ديدم طناب دار را که می آمد
از صفحه ی حوادث و از لای عکس ها
رو سوی من

٭

من می فشردم در خويش -
خود را و باز
باز می شدم از خويش.
(طاقت نداشتم)
يعنی طناب دار را
هربار
با هرخبر
(هر عکس)
جا می گذاشتم

٭

ديشب طناب دار را به گردن خود ديدم
حلقه زدم به دور خودم خود را.
سيبی
در دوردست بود که انگار
(اين طور مانده است به يادم)
می خواستم بچينمش و
چيدم...

۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۷

 
بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl