اينک شُکوه تشنگی ات را بردار
و حرص آب را
به زمين
بُگْذار.
با تو
کلام چشمه، وسوسه ی راه است.
اين، چشمه نيست
نيست ـ
نه!
اين
چاه است.
اينک شُکوه تشنگی ات را بردار
و خويش را
ـ برهنه و تفتيده ـ
بر اُفت و خيز آفتابی حرکت
بسْپار.
٭
در انتهای راه
شايد به انتظار تو باشند
تا آن که شوق جاری چشمان خويش را
با بوسه يی
به کام عطشناک و خسته ی تو
بپاشند!
۸ اسفند ۱۳۶۵
(از دفتر نداشته ی شعر های گم
شده)