ميهن ما، در آستانه ی فصلی ديگر است که با
بسته شدن آخرين برگ های دفتر حاکميت ملايان آغاز خواهد شد.
شايد تا پيش از خرداد آينده. اينطور که توفان ها به من خبر
داده اند، و اينطور که سينه سرخ های جوان، بر شاخه های کهن،
حکايت می کنند!
و بسيار می شود نوشت و بسيار بايد نوشت از آستانه ی آن فصل، که
در آنيم، و از آن فصلِ در راه که بايد به سويش برويم تا ما و
او به هم برسيم.
آن فصلِ در راه، فقط نزد کسانی می ماند که در راه ببيندشان.
وگرنه، همچنان به رفتن خود ادامه خواهد داد و خواهد رفت و
خواهد گذشت.
بی هيچ توقفی.
آنچه شايد اما بتواند، در صورت جهت يافتن و از خود به خود
نرسيدن و در خود نماندن و باز نايستادن، مبارک ترين بشارت آن
فصل باشد، اعتماد به نفس بازيافته ی توده هاست.
و توده ها، مردمان معمولی و عادی و خاموشانِ در نظر هستند. آن
ها که بغض هاشان شکسته در گلو بود، و زمزمه هاشان فرياد های
بلندی که گوش های عادت کرده ی ما به فرياد های کوتاه خودمان،
نمی شنيدش.
و حالا که فرياد های بلندِ زمزمه های آن ها، ديگر اين بار، در
گذر ها و گذرگاه هامان، ديوار کوتاه فرياد های روزمره های مکرر
ما را فرو شکسته اند و ما را به ارتفاع خود فرا می خوانند، يا
بايد با آن ها همراه شويم، و يا بايد شتابان به خانه پناه
ببريم و در ها و پنجره ها را ببنديم و در بستر منزّه رؤيا های
خوشی فرو رويم که تا حالا هميشه فقط به شب رسيده اند و گويا
اما قرار است که وقتی سفره ی صبحانه مان همانطور که کتاب های
ما نوشته اند و بیانيه های ما صادر کرده اند و ما در تحليل
هامان توضيح داده ايم چيده شود، به صبح برسند، و نه ـ به قول
فروغ ـ از ارتفاع ساده لوحی خود پرت شوند و بميرند.
آن که به اين اعتماد به نفس بازيافته ی توده ها ايمان دارد، تا
آخر راه با آن ها خواهد رفت، و خواهد کوشيد که راه را تا آنجا
که در توان اوست هموار و هموار تر سازد.
به شرطی که از اين اعتماد به نفس، توان بگيرد، و اعتماد به نفس
خود را در توانی که از اعتماد به نفس توده ها گرفته است، همچون
آن ها باز يابد.
باز، يا بازتر.
و آن که بخواهد اعتماد به نفس بازيافته ی توده ها را به ذلت
آستانبوسی دشمنان ريز و درشت آن ها ـ از آن سوی اقيانوس اطلس
تا اين سوی دريای عمان و خليج فارس ـ آلوده سازد، و کاسه ی
گدايی در کف، از قول مردم ايران، نظر لطف و عنايت، دريوزه کند،
و بر اين، بيافزايد بهره برداری انگلی از خون و رنج مردمان را،
و نسبت دادن قيام توده ها به خود را، در هم شکسته شده ی مطرودی
بيش نيست که خويش را و بقای خويش را در آويختن به دامان اين و
آن می جويد، و با دامن برکشيدن يا دامن برکشيده شدن اين و آن،
فرو خواهد افتاد.
سازماندهی و سازمانيابی توده ها، کار در هم شکستگان طرد شده ی
اعتماد به نفس از دست داده در نهانِ رجز خوان در عيانِ آويخته
به اين و آن نیست. سازماندهی و سازمانيابی توده ها فقط می
تواند از دل اعتماد به نفس خود توده ها برآيد. اعتماد به نفسی
که زخمخورده از خرداد هفتاد و دو، خود را به خرداد هشتاد و هشت
رسانيد، و تا دی ماه نود و شش راهی دراز را پيمود و به اينجا
رسيد که امروز رسيده است.
اعتماد به نفسِ بازيافته!
و رهبری توده ها فقط می تواند از خرد جمعی برخاسته از اين
اعتماد سر برآورد.
و شايسته ی آن هايی است که شايسته ی اين خرد جمعی باشند و خود
نيز برخاسته از آن.
و اين سخن بگذار تا وقت دگر.
که، نمی دانم اين همه، مقدمه يی بود بر يک شعر، و يا يک شعر،
حسن ختامی خواهد بود بر اين همه!
در تابستان هشتاد و شش، تظاهرات متعددی به راه افتاده بود در
اعتراض به اختلال در توزيع بنزين.
و اين روز ها هم، ماجرا های گونه گون و چند جانبه ی نفت و گاز
و غيره، و اعتصاب کاميونداران نيز علاوه ی بر آن، می روند تا
احتمالاً موقعيتی از آن دست را، يعنی خيلی از آن دست تر از آن
دست را، در امتداد محور مختصات، رقم زنند.
اما نه محور مختصات رياضی، بر روی خط و نقطه که اصلاً وجود
خارجی ندارند و فقط فرض هستند، بلکه محور مختصاتی در حجم تبدار
يک جامعه ی پر تپش، در دل واقعيت های بر يکديگر تأثير گذارنده
و از يکديگر تأثير گيرنده يی که وجود خارجی دارند و اصلاً فرض
نيستند!
و اين هم، آن شعر، به عنوان حسن ختامی بر اين يادداشت، و يا
متنی بر اين مقدمه.
ولی چه اين و چه آن، در معرفی بنزين، و در توضيح فرمول و
ساختار جديد بنزين که از اين پس بايد با اصلاح کتاب های درسی،
اينگونه در کلاس ها تدريس شود.
در کلاس های درس شيمی، و يا در کلاس های درس انقلاب!
۱۲ خرداد ۱۳۹۷
محمد علی اصفهانی
------------------------------
آتش خواهد گرفت بنزين
آتش خواهد گرفت بنزين!
مثل تمام بغض های فرو خورده
مثل تمام خشم
مثل حکايتِ
ديرين.
آتش خواهد گرفت بنزين!
آتش خواهد گرفت بنزين!
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
آن دست های کوچک معصوم است
با پاره پاره پارچه يی در کف
بين چراغْ قرمز و يک بنز
در انتظار سهم کوچکی از خونبهای خويش
و اخم و تخم و غرغر نوکيسه يی
با پشم و ريش
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
شبانه روز
تا بيست ساعتِ هميشه مکرّر
در پشت دار های قالی
انگشت های استخوانی خود را
بالا می آورَد
پايين می آورَد
وَ می بُرد
وَ می بَرَد
بنزين
کبوتری است که هرصبح
بی هيچ اميد بازگشت به خانه
وقتی که جوجه ها
گُرُسنه و تشنه
خوابيده اند و نمی فهمند
از شرم می پرد
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
کبری است
در انتظار دار
بنزين، زنی است
مجرم به عشق
در زير سنگ های شما:
گودال و سنگسار
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
در شارع امير نشينان شارجه
سرخاب بر گونه ها
(از خون خويش)
سرمه به چشم ها
(از آبی رگان برآماسيده)
در انتظار شيخ خريداری
(دِرهم به جيب)
چشمش
مانده به راه
يعنی به راه، نه
يعنی به چاه
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
عروسکی است
که
در ابتدای کودکی خود
جر داده شد
شکست
فرو افتاد
بنزين
درد دلی است
بين دو عکس
عکس نم گرفته، تهِ صندوق
از روز های دورمانده ی شيرين
ديری ولی
رفته به باد
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
نامش حسن
شغلش
کنف کِشی است
يک سال، بی حقوق
در کارخانه يی در رشت
با يک طناب بر حلق
و چارپايه يی
در زير پا
و بعد:
با يک لگد به زندگی و فقر
آويخته
روی هوا
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
زنی است از اهالی کرمانشاه
آتش به خود کشيده و در خويش سوخته
بنزين
نگاه های آخر خود را
از امتداد جرّ ثقيلی
تا آسمان صبح
بر خاک، دوخته
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
کيفی که نيست است
دفترچه يی است
که هيچ وقت نخواهد بود
و خودنويس، وَ يا خودکار
در خواب های روشن سلطانعلی
در ظلمت هزار توی شبانه
در بستری
از سنگفرش های کوچه ی متروک
بنزين
رؤيای مدرسه است:
رؤيای پوک
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
پيرزنی است
که خود را
بالا می آورد ـ
در سرفه های خشک
و گاهی
خونين و تر
بنزين
مردی است
چين و چروک خورده و پاره
با شانه های مرتعش و
با کودکی نحيف
بر دوش خود
در پشت در
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
بذری است
در خاک سفت و خشک مانده و بی کار
بنزين
داسی است
ديری
بی هيچ حرکتی
چسبيده بر عبوس ِ کاهگل ديوار
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
در کوره ها
فردای کودکان را
آجر برای سنگبنای
ارباب می کند
بنزين
در کوره ها
نقش هزار آرزوی پاک و ساده را
بر آب می کند
⁘ ⁘ ⁘
بنزين
آتش
خواهد کشيد
بر کاخ هايتان
بر بود و بر نبود
و حتّی
بر جای پايتان!
محمد علی اصفهانی
۷ تير ۱۳۸۶