زنانی كه شانس زندگی در تهران (!) را به
دست آورده اند، تنها آنانی نيستند كه با آخرين مدل های لباس در
پياده رو های پرزرق و برق تهران جولان می دهند يا در اتومبيل
های آخرين مدل، خيابان ها را زير پا می گذارند و يا با خريد
های آنچنانی در بازار های پررونق اين شهر بی دروپيكر، چشم
بازار را كور می كنند.
اگر كمی جست و جو گر باشيد، در تهران زنانی را هم می بينيد كه
به شيوه های قرون وسطايی زندگی می كنند!
كار كردن با شرايط حاملگی در كوره پزخانه و در عين حال، به
عهده داشتن وظيفه خانه داری و آشپزی و مراقبت از فرزندان و
سرانجام كتك خوردن از شوهری كه خود زير بار بی عدالتی اقتصادی
خرد شده است، همه زندگی زنان كوره پز خانه هايی است كه در چند
كيلومتری تهران به جلوه های كاذب زندگی شهری، دهن كجی می كنند.
شنيده بودم قيام دشت، خاتون آباد و كرج كوره های آجرپزی دارند.
اين نياز را احساس كردم كه بايد كوره ها و زنان كوره ها را
ببينم. رنجشان را دو را دور می فهميدم و هر چه بيشتر می شنيدم
مشتاق تر می شدم كه راه قيام دشت را در يك پنج شنبه در پيش
گيرم. همراه يكی از دوستان از دپوی شرق به طرف بزرگراه خاوران
رفتيم. به قيام دشت رسيديم. دوباره نيمی از راه را به طرف
پاكدشت برگشتيم و در خاتون آباد توقف كرديم. سرانجام ۳۰:۹ صبح
رسيديم. كوره های نفتی قديمی مقابل جاده قد علم كرده بودند
(البته امروز از كوره های نفتی استفاده نمی شود و كوره ها گازی
شده اند.) ذهنيتی از آنها داشتم؛ زن بودن، كرد بودن، خانوادگی
كار كردن، و همه سنين را در برگرفتن.
سن، جنسيت و بازنشستگی در اين كار بی معنی است چون عملاً رعايت
نمی شود حتی زنان حامله، زنان شيرده، كودكان زير ده سال و
پيرمردان هم كار می كردند.از دور ما را كه ديدند نگاهمان
كردند، نگاهی ناآشنا كه بوی غريبگی می داد. برای همين فاصله
شان را با ما حفظ كردند. در همان لحظه اول به زبان كردی
احوالپرسی و معرفی كرديم و دليل آمدن به آن جا را برايشان
توضيح داديم.
وقتی از عايشه خواستم با هم صحبتی داشته باشيم، گفت حالا كار
دارم، می خوام غذا درست كنم؛ زنان ديگر هم پراكنده شدند. حس
كردم شايد انتظار «اعتماد كردن به ما» به اين سرعت بی مورد
باشد، و اينكه در لحظات اوليه ارتباط خوبی نتوانسته ايم برقرار
كنيم. خيلی خودمانی و با زبان محلی صحبت كرديم فقط پوشش ما با
آنها فرق داشت. به هر حال اين انتظار يك ساعت بعد نتيجه داد.در
اين فاصله با مردان صحبت كردم. خيلی راحت پذيرا شدند. دوباره
زنان جمع شدند. زنی كه گفت كار دارم از دور ما را می پاييد.
سپس گفت: نمی دانستيم از كجا آمده ايد و كه هستيد، برای همين
كمی ترسيديم. ما ابتدا خود را معرفی كرديم، به هر حال علت
ترسشان را نفهميديم.
تهران ــ خاتون آباد
خاتون آباد تهران به وفور خاك رس دارد. چنين مكان هايی برای
كوره های آجرپزی مناسب است.در تهران حدود ۱۸۰ كوره آجرپزی
داريم كه ۵۰ مورد آن در خاتون آباد است و البته ۴۰ كوره آن
فعال است.كوره های آجرپزی خاتون آباد ۶۰ سال است كه قدمت دارد
و در اين سال های طولانی چندين نسل از سرمايه داران فعلی در
آنجا فرمان داده اند. و متقابلاً به ابعاد همين سال ها كارگران
كرد هم نسل اندر نسل به صورت خانوادگی فرمان برده اند. سرمايه
داران ثابت، كارگران هم ثابت، همه از نسل های ماقبل و مابعد.
البته تعداد اندكی از كارگران، ترك و مشهدی هستند ولی ويژگی
كردها دوتاست، يكی تعداد بيشتر كارگران كرد، دوم خانوادگی كار
كردن. زنان، شوهران و فرزندان (هر تعداد كه باشند) دختران و
برادرانشان در هر سنی كه باشند ...
جالب اينجاست كه كار در كوره ها از ۶۰ سال پيش تا به حال به
همان روش قديمی و دستی انجام می شود و تكنولوژی كوره ها در
جاهای ديگر دنيا با دستگاه های اتوماتيك و خشك كن حل شده است و
ديگر در آنجا نيروی كار زيادی نمی خواهد، اما در ايران قرار
نيست كه اين دستگاه ها وارد شود. به دو دليل ۱ _ نيروی انسانی
ارزان و به وفور ۲ _ بالا بودن هزينه اين دستگاه ها.مراحل ساخت
آجر وقت گير و طاقت فرساست: گل ساز، گل آماده می كند. قالبدار
(خشت ها را قالب بندی می كند)؛ قالب كش (قالب ها را برمی دارد
و در ميدان (جايی نزديك انبار) خالی می كند و دوباره پيش
قالبدار می برد.) سپس مراحل چرخكشي، كوره چيني، كوره سوزان و
آجر بار كن انجام می شود.
پای صحبت زنان كارگر قالبدار
مليحه (۱۹ ساله، مجرد، بی سواد، اهل پيرانشهر): در حالی كه
روسری و كلاه بر سر دارد و مشغول قالب گيری است، می گويد:
همراه برادرش آمده، هيچ يك از خواهرانش مدرسه نرفته اند، از
اوايل ارديبهشت تا اوايل مهر (۵ الی ۶ ماه) كه در تهران هستيم
مشغول كار كوره ايم و بعد به شهرستان برمی گرديم. خيلی دوست
داشتم به مدرسه بروم، برادرهايم به مدرسه رفته اند ولی در مورد
ما به شدت مخالفت شده؛ حالا ديگر نه توانش را دارم و نه حوصله
اش را.
خديجه (۲۰ ساله، مجرد، بی سواد، اهل روستای ميرآباد سردشت):
«مدرسه نرفتم. اما خيلی دلم می خواد ياد بگيرم.
پدر و مادرم نذاشتن، برادرام همه مدرسه رفتن، حالا ديگه زياد
تمايلی ندارم. يعنی خسته شدم از بس گفتم و كسی نشنيد. با همه
اينها اگه حالا امكانش باشه (هر چند كه كار كوره نمی ذاره) ياد
می گيرم.»
نسرين (۲۶ ساله، متاهل، دارای دو فرزند، سردشت): او كه به ۵۰
ساله می ماند، ۱۸ سال است كه در كوره كار می كند (ده سال قبل
از ازدواج و ۸ سال بعد از زندگی مشترك). او هم الفبايی
نياموخته، از بی سوادی بدش می آيد، اما با روند اين گونه سنت
هاعی غلط و بيجا سازش كرده است.
-به والدينم اعتراض كردم اما گفتند سرنوشت زنان اينجا مثل هم
است. تو هم مثل بقيه زنان. دوباره اعتراض كردم، آن گاه مرا
ديوانه خواندند. بعد ديگر هيچ نگفتم. فكر كردم شايد من عجيبم.
پس چرا بقيه ساكتند؟!
عايشه (۵۰ ساله، متاهل، بی سواد، اهل سقز): او كه به ۷۰ ساله
ها می ماند، كودكی اش را با كوره آغاز كرده است.
-كوره ها اسباب بازی من شده بودند. حتی زمانی كه حامله بودم
كار می كردم. همه ما همراه مردها از ساعت ۳ صبح تا ۷ غروب كار
می كنيم (۱۶ ساعت). هر روز اين كار پرزحمت آغاز می شود. علاوه
بر اين پخت و پز، نظافت، بچه داری و ... هم كار ما زنان است و
مردان هرگز در اين امور ما را ياری نمی كنند. دستمزد ها هم به
مردان خانواده داده می شود.
-لابد مردان سهم شما زنان را می دهند؟
- نه؛ آنها می گويند: پول ما و شما يكی است. پول ما مال شماست
ولی دريغ از يك ريال...
پرسيدم (از مردان): بی انصافی نيست كه سهميه زنان را نمی دهيد؟
-چرا هست. ولی ما به زنان پولی نمی دهيم.
از كارفرما هم پرسيدم چرا سهم زنان را به خودشان نمی دهيد.
پاسخ داد: اين يك مسئله خانوادگی است. من كه با همه كارگران
مستقيماً ارتباط ندارم. با سه تن از نماينده ها در ارتباط
هستم. مردان و شوهران بايد پولشان را بپردازند ولی اين كار را
نمی كنند يعنی حقوق همسرشان را نمی پردازند.
بيری (۱۵ ساله، مجرد، بی سواد، اهل بانه): در حالی كه كلاه
آفتابی و لباس كار پوشيده در حال قالب گيری است. پرسيدم معنی
اسمت چيست؟ می خندد و می گويد: نمی دانم.
از دستمزد می پرسم، می گويد: برای هر هزار آجر، ۳۵۰۰ تومان می
دهند. اين پول را به مرد خانواده (كه مثلاً می توانند ۷ نفر تا
۱۵ نفر باشند) می پردازد. يعنی برای هر هزار آجر به ۱۵ نفر،
۳۵۰۰ تومان می دهند و اين اصلاً كفاف هزينه زندگيمان را نمی
دهد.
سلما (۳۵ ساله، متاهل، بی سواد، اهل مريوان): كار ما خيلی سخت
است. حالا ديگر عادت كرده ايم. مشكل ما غير از كار، روابط
خانوادگی است. مردان كرد ناخواسته و نادانسته عليه دختران و
زنان خشونت می كنند. ما مشكلات خانوادگی زيادی داريم. در
كردستان بعضی از دختران و زنان خودسوزی می كنند (در سنين
مختلف). دليلش سوءظن و رفتار خشن مردان است. دختری را می
شناختم (در شهر خودمان) كه به خاطر تمايل ازدواج با پسری كه
مدنظر خانواده نبود، خودسوزی كرد. دختر ديگری كه همسايه مان
بود، پدرش می خواست مردی را به زور به او تحميل كند به نام
ازدواج تا به اين طريق خواهر مرد تحميلی هم زن پدر اين دختر
شود يعنی سنت زن به زن (دختری می دهي، دختر می گيري)؛ متاسفانه
اين سنت در كردستان (حتی در شهرها) هنوز هم رواج دارد. آن دو
دختر، يكی به خاطر فشار و آزار و اذيت های شوهرش، يكی به خاطر
كتك های برادرش و ... متاسفانه دست به خودسوزی زدند.در آخر از
بايزيد (يكی از مردان كارگر كوره) پرسيدم: همسرتان را كتك می
زنيد؟
- بله؛ گاهی اين كار را می كنيم!
- اما او سخت تر و بيشتر از شما كار می كند.
- می دانم ولی اگر ناراحت شوم خشن برخورد می كنم.
هزاره سوم ميلادی است. بی سوادی در شهر های ايران هنوز رواج
دارد و اين فاجعه است. آنها زمين كشاورزی هم ندارند، بنابراين،
در فصول ديگر بی كارند. حقوقشان هم در پايان كار يعنی مهر ماه
پرداخت می شود و همه اين نارسايی ها را در صنعتی نبودن كردستان
موجود می دانند. اگر كوره های آجرپزی و يا كارخانه های مختلف
ديگر در كردستان باشد و يا زمين كشاورزی داشته باشند، هرگز به
تهران نمی آيند و در طول اين ۵ ماه، مشقت راه و دوری از
ديارشان و هزينه ها و رنج های فراوان را به جان نمی خرند.
در پايان، به دفتر كارفرما رفتم. او از من خواست ضبط را خاموش
كنم و نامی هم از وی نبرم.خلف وعده نمی كنم و بدون ذكر نامش
خلاصه ای از صحبت هايش را نقل می كنم.
«سيستم ما در ايران مشكل دارد. اين كه زن حامله، كودكان كم سن
و سال يا افراد سالخورده در اينجا كار می كنند، به من مربوط
نمی شود. طبق قانون كار اين افراد نبايد كار كنند. اما قانون
اجرا نمی شود. خودشان تقبل می كنند. طرف حساب من مرد خانواده
است و برای هر هزار آجر، ۳۵۰۰ تومان پرداخت می كنم.اينكه اين
هزار آجر را خودش به تنهايی يا همراه خانواده، همسر و كودكش می
سازد، برای من مهم نيست.او خودش نبايد آنها را درگير كند.هر كس
در اين دنيا به اندازه لياقت و توانايی اش سهم دارد. حتی آن
دنيا هم اين طور است. پدر من داشته من هم دارم. پدر اين كارگر
ندارد او هم ندارد. پس دارايی ارثی است. در آن دنيا هم به
توانايی ها و صلاحيت های ما می نگرند، در آن دنيا ...» صحبت
هايش را قطع كردم. گفتم: لطفاً در مورد اين دنيا، اين كوره و
اين آدم ها صحبت كنيد.
ادامه داد: در اين دفتر به روی كارگران باز است. وقتی كه اين
جمله را می گفت، كارگر سالخورده ای داخل شد و آرام نشست.
كارفرما با عجله به او گفت: كاری داري؟ حالا برو بعد صحبت می
كنيم و رفت.كارگری هم در بيرون _ در حالی كه خيلی خودمانی ما
را برای ناهار دعوت می كرد - گفت: هر چه به شما گفته، خلاف
واقع است... بدرود گفتيم. آفتاب ظهر خاتون آباد در ميان كوره
ها سخت درخشيدن گرفته بود. و ما زنان كرد را با كوره ها، خشونت
ها و رنج هاشان تنها گذاشتيم و راهی شديم. در ميانه راه به اين
فكر می كردم: «اگر پدرت داشت ۷ پشتت تامين است و اگر پدرت
نداشت هفت پشتت ناامن، فقير و بيچاره خواهد بود.»
منبع: روزنامه شرق
شنبه ١۱ بهمن ۱۳۸۲