image image
 

Mohammad Ali Esfahani   محمد علی اصفهانیبه بهانهٔ سالگرد هفده شهریور پنجاه و هفت

 

محمد علی اصفهانی

۲۰ شهریور ۱۴۰۳

هفده شهریور پنجاه و هفت، تنها روز از روز های برگزاری «تظاهرات میلیونی» بود که من بر خلاف موارد دیگر، از همان اول صبح، مستقیماً برای تنظیم اخبار و گزارش‌ها به کیهان رفته بودم و مشغول کار خود شده بودم.
مثل چند تن دیگر از همکاران، روز قبل از آن، در «تظاهرات میلیونی» شانزده شهریور، هم در جستجوی خبر، و هم به عنوان یکی از افراد عادی، شرکت داشتم، و چیزی که از همان روز تا حالا برای من نامعلوم مانده است، هویت دعوت کنندگان واقعی به تظاهرات روز بعد، یعنی ۱۷ شهریور است.
تنها چیزی که می‌دانم این است که یکباره، در میان جمعیت، این شعار، دهان به دهان شد که:
ـ فردا صبح، هشت صبح، میدان شهدا
و میدان شهدا، همان میدان ژاله بود که در حدود یک هفته پیش از آن تاریخ، چند تن از تظاهرات کنندگان، در آنجا کشته شده بودند و مردم نام آن را به میدان شهدا تغییر داده بودند.

بله، یک عده، قبلاً در آنجا کشته شده بودند.
اینطور نیست که همهٔ تظاهرات، کوچک یا بزرگ، با مسالمت و بدون سرکوب و یا با کنار کشیدن نیرو های نظامی برگزار شده بوده باشند.
اصلاً و ابداً اینطور نیست.
و من، خودم بار ها شاهد سرکوب های خشن و گاه خونین بودم، و در «جنگ و گریز»، از این کوچه به آن کوچه دویده ام.
عمدتاً، این فقط در «تظاهرات میلیونی»ِ از پیش اعلام شده بود که نیرو های سرکوب کنار می‌کشیدند و یا گل از دست تظاهرات کنندگان می‌گرفتند.

اوایل روز بود که بعضی از بچه های تحریریه که به میدان ژاله رفته بودند، سالم از آنجا به روزنامه بر گشتند.
سالم، اما با حالتی که هرگز مشابه آن را ندیده بودم. مبهوت و گنگ و ناتوان از توضیح و تشریح و حتی دستکم بیان آنچه گذشته بود.
رنگ ها پریده، نه از ترس، که از حیرت و گنگی و گیجی و ناباوری.
حیرت و گنگی و گیجی از آنچه رخ داده بود، و ناباوری به تن های به خاک افتاده و در خون تپیده‌یی که به چشم خود دیده بودند.

نصرت نوح، روزنامه نگار و شاعر توده‌یی بازمانده از مرداد سی و دو و پیش از آن هم یکی از آن ها بود.
نوح، هیچ وقت، شوخی و خنده از دهانش نمی افتاد. اصلاً خطوط چهره اش، برای من، یک‌جور نیشخند رندانه را ترسیم می‌کرد.
و من با او که چند سال پیش در غربت چشم از جهان فرو بست، مدتی در کیهان دمخور بودم.

یک روز، آن اوایل کارم در کیهان که هنوز در سرویس هنری که او هم عضو آن بود قلم می‌زدم، علی خدایی از سرویس بغلی، به شوخی به من گفته بود که تو که زیاد با نوح گرم می‌گیری ممکن است برایت حرف در بیاورند!
و من، به سابقهٔ بعضی جوک ها و لطایفی که نوح نقل می‌کرد، خندیده بودم و متوجه نشده بودم که سخن از چیست.
و تازه آن وقت بود که فهمیدم که نوح از توده‌یی های قدیمی و شناخته شده و مارک‌دار است.

نوح اما آن روز سیاه ۱۷ شهریور ۵۷ اصلاً به آن آدم شوخ خوش طبع همیشه خندان شباهتی نداشت، و آن حیرت و گنگی و گیجی و رنگ پریدگی که گفتم را بیش از همه در او می توانستم ببینم.

با مشاهدهٔ سر و وضع او و بچه هایی که از میدان ژاله می‌آمدند، و حرف‌هایی که می زدند و خبر هایی که می‌دادند، بغضم داشت می‌ترکید، و نه می‌توانستم جلو دیگران گریه کنم یا عکس العملی غیر عادی نشان دهم، و نه می‌توانستم خودم را کنترل کنم.
به گوشه‌یی بیرون تحریریه رفتم و فارغ از خود و از دیگران، که مثل خودم از من غایب بودند، های های گریستم.
سخت.
از آن گریستن هایی که آدم را سبک می‌کنند.

ـــــــــــــــــــــــــ

قصدم از آنچه نوشتم، ذکر مصیبت نیست، هرچند که آن مصیبت، سنگین و تلخ بود.
قصدم چیز دیگری است. قصدم بیان این واقعیتِ سنگین تر و تلخ تر از آن مصیبت است که تا قبل از هفده شهریور پنجاه و هفت، هنوز شاید می‌شد از هیستری دسته جمعی‌یی که ما را و میهن ما را و نسل ها و نسل های ما را به این روز سیاه کشانید و نشانید اجتناب کرد.
و می شد شاید عامل تشدید کنندهٔ آن هیستری، یعنی خمینی را دور زد. هرچند به سختی و با پذیرش خطر، و احتمال منزوی شدن.
ولی از آن روز به بعد، کمتر کسی را یارای آن بود که از نتیجه بخش بودن حرکت در چهارچوب قانون اساسی و پادشاهی مشروطهٔ آن، و با خواست محوری آزادی های سیاسی و انتخابات آزاد حرف بزند.

همهٔ پل های پشت سر، خراب شده بودند.
و در پیشِ رو، آن که انتظار ما را می‌کشید خمینی بود با روحانیت مبارز و اراذل و اوباش و لومپن هایش.
همان ها که سه هفته پیش، در ۲۸ مرداد، در ادامهٔ ویرانگری ها و سینما سوزی ها و آتش بازی های خود، سینما رکس آبادان را آتش زده بودندو آن همه انسان را زنده زنده سوزانیده بودند تا مگر جنوبی ها هم به «نهضت» بپیوندند.

آیا آن هایی که هفده شهریور را رقم زدند همین شکسته شدن همهٔ پل های پشت سر را می‌خواستند؟
نمی‌دانم.

نمی‌دانم این را؛ اما می‌توانم در برابر نسل هایی که آن روز و آن روز ها را ندیده اند شهادت دهم که در یاوه های بی سر و تهی که به گوش‌شان خوانده می‌شود از این قبیل که عده‌یی از تظاهر کنندگان، به بقیه شلیک می‌کردند، و یا آن ها که به مردم شلیک کردند چریک های فلسطینی بودند (!) کوچک‌ترین بهره‌یی از راستی و درستی و امانت داری وجود ندارد.
مگر همین حالا ج.ا مشابه همین حرف ها را در مورد شرکت کنندگان در تظاهرات مسالمت‌آمیز مردمی علیه خود تکرار نمی‌کند؟

ـــــــــــــــــــــــــ

علاوه بر تفاوت های متعددی که از هر لحاظ میان ج.ا . و نظام پیشین وجود دارد، تفاوت اصلی و ماهوی این دو نظام را نباید از نظر دور داشت:
نظام پیشین، در مسیر تاریخی رشد و تکامل جوامع معاصر، رو به فردا داشت، ولی ج.ا در این مسیر، رو به دیروز دارد.
و اساساً مخالفت خمینی و روحانیت مبارز با شاه و نظام پیشین به همین دلیل بود.

به بیان دیگر:
ـ انگیزهٔ فعالان سیاسی و اپوزیسیون متعارف نظام پیشین (دستکم در تئوری و در ذهن و در خیال)، بر طرف کردن موانعی بود که عمدتاً محصول استبداد سیاسی بودند و حرکت به سمت فردا را یا منحرف می‌کردند و یا در پیچ و خم های راه ها و بیراهه ها از توان می‌انداختند؛
ـ و انگیزهٔ خمینی و روحانیت مبارز، از میان بردن دستاورد های مثبت دوران «آن پدر و پسر»، و حرکت در جهت معکوس، و گرفتن انتقام سرمایه داری سنتی بازار، و فئودالیسم و ماقبل فئودالیسم از سرمایه داری نوین و فرهنگ آن، و باز گردانیدن جامعه به قرون و اعصار سپری شده می‌بود.

و طبیعی است که میان این دو خواست، نه تنها هیچ نقطهٔ مشترکی وجود نداشت، هیچ انطباق مقطعی و یا همسویی‌یی نیز نمی‌بایست وجود داشته باشد.
که متأسفانه وجود داشت.
یعنی وجود یافت.

مسأله، فقط عدم انطباقِ حتی مقطعی، و یا همسو نبودن نیست. مسأله، دو دشمن آشتی ناپذیر است که به جای رو در روی یکدیگر ایستادن، دست در دست یکدیگر نهادند.
و البته، از حق نگذریم، یکی از این دو دشمن، یعنی روحانیت مبارز، بی هیچ رودربایستی و تعارفی، در برابر آن دیگری ایستاده بود و اجازهٔ چند شعار ساده و آبکی را هم در تظاهرات بزرگ به او نمی‌داد.
و آن دیگری، باز هم دست او را رها نمی‌کرد و هرگونه ذلتی را از او می‌پذیرفت!

ـــــــــــــــــــــــــ

نظام پیشین، در چهاچوب قانون اساسیِ برآمده از انقلاب مشروطیت، قابلیت رفرم و تغییرات بنیادی داشت، ولی در ج.ا اصلاح یا رفرم در عین وفاداری به قانون اساسی آن، و به خصوص به فرهنگ مادون تاریخی آن، امکان پذیر نیست؛ و از آنجا که ج.ا منهای فرهنگ ج.ا، دیگر ج.ا نخواهد بود، در نظام کنونی، هر نوع تلاش در جهت اصلاح یا رفرم، دستکم در بنیان ها، پیشاپیش محکوم به شکست است.
و از همین روست که می‌بینیم که بخشی از جریان اصلاحات، خود را به روز کرده است و دیگر نه از اصلاحات، بلکه از گذار از ج.ا سخن به میان می‌آورَد.

این، البته به معنای نفی تأثیرات مثبت آنچه با عناوین «اصلاحات» و «اصلاح طلبی» و «اصلاح طلبان» از آن یاد می‌شود، در مقاطع معینی که دیگر تکرار نخواهند شد، نبوده است و نیست.
این که در آن مقاطع، کسانی به اصلاح پذیری در چهارچوب ج.ا معتقد بودند و با چنین اعتقادی با جریان اصلاح طلبی، همراه شده بودند، گرچه نباید به سرزنش آن ها توسط دیگران یا توسط خودشان منجر شود، بحثی است، و همراهی حساب شده و مشروط و محدود و بدون توهم انقلابگرایان با رفرمگرایان در آن مقاطع معین، بحثی دیگر.
باید به این هر دو بحث، در نوشته‌یی جداگانه پرداخت.
و این «باید»، اتفاقاً بایدی جدی است.

ـــــــــــــــــــــــــ

به دیگران کاری ندارم.
هرکسی مسئول عمل خود است، و هر کسی از زاویه‌یی متفاوت با زاویهٔ دید بقیه، به خود و گذشته و حال خود نگاه می کند، و تلقی و برداشتی درست یا نادرست از خود و کار های خود و رفتار های خود دارد.

به دیگران کاری ندارم.
اما تا جایی که به شخص خودم که متأسفانه در آن مقطع، بسیار فعال بودم (۱) بر می‌گردد:
هیچ بهانه و استدلالی، نمی‌تواند مرزبندی نکردن عملی (نه فقط تئوریک) با خمینی که هژمونی بی رقیب و بی بدیل را برای خود تثبیت کرده بود، و ادامه دادن حرکت در مسیری که پس از تثبیت خمینی در موقعیت هژمونی براندازی، به جای اصلاحات ساختاری در گام های اول، یکسره به سیاه‌چال بهمن پنجاه و هفت می‌رسید و در آن مدفون می‌شد را توجیه یا کمرنگ کند.

آن نوع بهانه ها و استدلال ها را می‌گذارم برای دروغگویانی که نه شهامت انتقاد از خود را دارند، و نه شرافت آن را.
و همچنین، برای راستگویان با شهامت و شرافتمندی که بهانه ها و استدلال هایی از آن دست را راستگویی و شهامت و شرافت می‌دانند.

ـــــــــــــــــــــــــ

برای روشن تر شدن بحث، این نوشته را با بخش کوتاهی از مقالهٔ «آزمون و خطا» (۲) که در بهمن ۱۴۰۰ نوشته بودم تمام می‌کنم:

در ماجرا های ـ کم و بیش ـ دو سالِ منجر به ۲۲ بهمن ۵۷، دو مرحلهٔ نهایتاً در هم‌تنیده را باید از یکدیگر تمیز داد.

مرحلهٔ اول:
تمرکز بر محدود کردن اختیارات شاه در چهارچوبی که قانون اساسی مشروطیت برای او تعیین کرده بود؛ تأمین آزادی های سیاسی؛ تضمین امنیت فعالیت های سیاسی؛ برگزاری انتخابات سالم؛ رعایت قوانین برآمده از مجلس و دولت منتخب آینده؛ و حرکت در جهت عدالت اجتماعی و اقتصادی.

در آن مرحله، تشکل ها و سیاستمداران کلاسیک، مدافعان حقوق بشر، روشنفکران، اهالی مطبوعات، نویسندگان، و شاید ـ بالقوه ـ بخشی از کارگران، هژمونی داشتند.
مبارزهٔ چریکی، هم به بن بست رسیده بود، و هم با باز شدن نسبی فضای سیاسی، جاذبهٔ خود (و فلسفهٔ وجودی خود) را از دست داده بود، و فقط می‌توانست ذهن تعداد بسیار اندکی از مبارزان را همچنان به خود مشغول داشته باشد.

مرحلهٔ دوم:
رویش قارچ‌گونهٔ خمینی و روحانیت سیاسی که عملاً بقیه را یا از صحنه راند، و یا به دنبال خود کشانید.

از آن پس [از مرحلهٔ دوم به بعد]، آنچه تحت عنوان «انقلاب» ادامه یافت، تحت هژمونی ضد انقلاب قرار گرفته بود و سنخیتی با یک انقلاب مردمی نداشت. اگرچه حضور وسیع مردم بود که آن را شکل داد. مردمی که عمدتاً هیچ وقت سیاسی نبودند و ناگهان سیاسی شده بودند.

نهایتاً پس از فعل و انفعالات متراکمِ بسیار، ضد انقلاب که پیشاپیش بر روند انقلاب مسلط شده بود، در ۲۲ بهمن ۵۷ موفق به در اختیار گرفتن حاکمیت نیز شد.
۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی ضد انقلاب است، نه روز پیروزی انقلابی که مثلاً بعد از آن منحرف شده باشد.

و این، همان واقعیت تلخ و آزار دهنده‌یی است که خیلی ها در گریز از برخورد با خود، یا نمی‌بینندش، یا می‌بینند و انکارش می‌کنند، و یا هزار الّا و امّا در آن می‌آورند.

۲۰ شهریور ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ـــــــــــــــــــــــــ

(۱) نه به منظور افتخار ـ که جایی برای افتخار نیست و به نزد نسل های بعد از ما (و با تعبیری دیگر و شاید هم بی رحمانه تر به نزد خودم نیز) سوء سابقه به حساب می‌آید ـ بلکه به منظور توضیح این نکته که آنچه در این مختصر آمده است از سر ناآشنایی به وقایع آن دوره، و یا عدم حضور عملی در آن وقایع نیست باید اشاره کنم که:
راقم این سطور، هم در چند لیست چند ده نفره، و هم در لیست پانصد و چند ده نفرهٔ «عملیات نجات»، و طرح «جزیره»، و کذا و کذای ساواک ـ که احتمالاً همان یا مشابه همان لیست هایی هستند که ثابتی بار ها از آن ها یاد کرده است و از عملی نشدن محتوایشان عصبانی است و شاه و ملکه را مقصر می‌داند ـ قرار داشت، و هم در لیست‌های ترور چهار نفره و نوزده نفره و بیست و یک نفرهٔ روزنامه نگارانی که به نوشتهٔ مطبوعاتِ بعد از ۲۲ بهمن، قرار بود که در ۲۱ بهمن، و در جریان حکومت نظامیِ اعلام شده اما شکست خوردهٔ آن روز، حکم‌شان اجرا شود.

(۲) آزمون و خطا‌ ـ ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
www.ghoghnoos.org/aak/220211.html
و نیز چند مقالهٔ دیگر در همین باب، و به همین قلم. مثلاً:
دو اصل به هم پیوسته‌یی که مبارزه در دو نظام به من آموخته است ـ اسفند ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/240314.html
گونه شناسی امام راحل (پنجِ به علاوه ی یک) ـ خرداد ۱۳۹۶ـ آذر ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org/ak/kj/gooneh.html
روحانیت سیاسی، بیشتر یک کاتالیزور بود ـ ۸ بهمن ۱۳۹۸
http://www.ghoghnoos.org/aak/200128.html
ده نکته در باره ی ماهیت تنش میان ج. ا و جهان معاصر ـ ۲۲ بهمن ۱۳۹۸
www.ghoghnoos.org/aak/200211.html

 
image image